بخش ۱۳ - حکایت دوازده - طبابت نظامی عروضی
در سنهٔ سبع و اربعین و خمسمایة که میان سلطان عالم سنجر بن ملکشاه و خداوند من علاء الدنیا و الدین الحسین بن الحسین خلد الله تعالى ملکهما و سلطانهما به در اوبه مصاف افتاد و لشکر غور را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات چون متواری گونه همی گشتم به سبب آن که منسوب بودم به غور دشمنان بر خیره هر جنسی همی گفتند و شماتتی همی کردند.
در این میان شبی به خانهٔ آزادمردی افتادم و چون نان بخوردیم و من به حاجتی بیرون آمدم آن آزادمرد که من به سبب او آنجا افتاده بودم مگر مرا ثنایی میگفت که:
«مردمان او را شاعر شناسند اما بیرون از شاعری خود مردی فاضل است، در نجوم و طب و ترسل و دیگر انواع متبحر است.»
چون به مجلس باز آمدم خداوند خانه مرا احترامی دیگرگون کرد چنان که محتاجان کنند.
و چون ساعتی بود به نزدیک من نشست و گفت:
«ای فلان! یک دختر دارم و بیرون از وی کس ندارم و نعمتی هست، و این دختر را علتی هست که در ایام عذر ده پانزده من سرخی از وی برود و او عظیم ضعیف میشود، و با طبیبان مشورت کردیم و چند کس علاج کردند هیچ سود نداشت. اگر میبندند شکم بر میآید و درد همی گیرد و اگر میبگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میآید، و همی ترسم که نباید که یکبارگی قوت ساقط گردد.»
گفتم:
«این بار که این علت پدیدار آید مرا خبر کن.»
و چون روزی ده برآمد مادر بیمار بیامد و مرا ببرد و دختر را پیش من آورد.
دختری دیدم به غایت نیکو، دهشت زده و از زندگانی ناامید شده.
همیدون در پای من افتاد و گفت:
«ای پدر! از بهر خدای مرا فریاد رس که جوانم و جهان نادیده.»
چنان که آب از چشم من بجست گفتم:
«دل فارغ دار که این سهل است.»
پس دست بر نبض او نهادم قوی یافتم و رنگ روی هم بر جای بود و از امور عشره بیشتر موجود بود چون امتلا و قوت و مزاج و سحنه و سن و فصل و هواء بلد و عادت و اعراض ملائمه و صناعت.
فصادی را بخواندم و بفرمودم تا از هر دو دست او رگ باسلیق بگشود و زنان را از پیش او دور کردم و خونی فاسد همی رفت. پس به امساک و تسریح درمسنگی هزار خون بر گرفتم و بیمار بیهوش بیفتاد.
پس بفرمودم تا آتش آوردند و برابر او کباب همی کردم و مرغ همی گردانیدم تا خانه از بخار کباب پر شد و بر دماغ او رفت و با هوش اندر آمد.
بجنبید و بنالید.
پس شربتی بخورد و مفرحی ساختم او را معتدل و یک هفته معالجت کردم.
خون به جای باز آمد و آن علت زائل شد و عذر به قرار خویش باز آمد.
و او را فرزند خواندم و او مرا پدر خود خواند و امروز مرا چون فرزندان دیگر است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.