گنجور

 
۲۹۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة » النوبة الثالثة

 

... ترا جویم که درمانم تو دانی

ای خداوند همه خداوندان ای بار خدای همه بار خدایان ای پادشاه بر همه شاهان پیش از هر زمان و پیش از هر نشان خدایا بردباری و بندگان را فراگذاری می فراگذاری تا فروگذاری یا می فراگذاری تا درگذاری اگر فروگذاری بی نیازی ور درگذاری بنده نوازی عظیم المن و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازی

بنده را بر ناسزا می بینی و بعقوبت نشتاوی از بنده کفر شنوی و نعمت بازنگیری ور باز آید وعده عفو و مغفرت دهی که إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف کریم و رحیم و لطیف خدایی

در اخبار داود است علیه السلام که گفت بار خدایا خواهم که بدانم که کرم تو با بنده عاصی تا کجاست گفت یا داود تا آنجا که بنده ای باشد که گناه کند و من او را از سر گناه فرا دارم بلطف و نعمت نه بقهر و عقوبت نعمت بر وی بیشتر ریزم و نواخت خود بر وی بیشتر نهم تا آخر از من شرمی بدارد و بدرگاه من بازگردد سزای بنده ضعیف آنست که بزبان سپاسداری بنعت تضرع و زاری گوید ای نزدیکتر بما از ما و مهربانتر بر ما از ما نوازنده ما بکرم خویش نه بسزای ما نه کار ما بما نه بار بطاقت ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما

ویل للمطففین الآیة ...

... سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهی منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روی بایشان نهند ای مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست

پیر طریقت ازین معنی کلماتی چند نغز گفته بر سبیل موعظه گفت ای جوانمرد سفر قیامت درازست زاد تقوی بر گرفتن باید و از مقام سؤال اندیشه داشتن باید عقبه صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید ور بروز حساب ایمان داری دست از معصیت بداشتن باید ور میدانی که دیان اکبر بر ظاهر و باطن تو مطلع است از نظر او شرم داشتن باید ای مسکین تا کی ازین غفلت و تا چند ازین غرور

امل دراز در پیش گرفته و اجل پس پشت انداخته معصیت بنقد کرده و توبه در نسیه نهاده خبر نداری که سپیدی موی تو رسول مرگست ترا آگاهی می دهد که مرگ را کار خود بساز و از روز پسین اندیشه دار دست از آزار حق بدار و بیش ازین خود را تخم حسرت و ندامت مکار انس مالک روایت کند از مصطفی ص گفتا هیچ دانید شما که زیرک ترین مردمان کیست گفتند الله و رسوله اعلم ...

میبدی
 
۲۹۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثالثة

 

... و الیوم الموعود و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است

و شاهد و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تایبان و میعاد آشتی جویانست و روز حج درویشانست و مشهود و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حق جل جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که ملایکتی انظروا الی عبادی فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمده اند پایهایشان آبله شده رویهایشان زرد گشته قدمهاشان سست شده خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده و ملایکه روی سوی آسمان آورند گویند یا رب العزة مهمانان تواند روی بخانه تو دارند غریبان کوی تواند همه توکل بر تو دارند ندا آید که شما حق ایشان گزاردید باز گردید ما دانیم که جزای ایشان چیست پس بی واسطه ندا کند جل جلاله که عبادی شما مهمانان من اید بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید دوری راه اختیار کردید بادیه دراز گذاشتید شربتهای نابایست کشیدید دلهای خویش خونین گردانیدید هلموا الی رحمتی فقد غفرت لکم مسلمانان انصاف بدهید اگر غریبی بیکسی مسکینی بسرای جهودی شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند پس چه گویی هفتصد هزار دل ببادیه برده راه دراز پیش گرفته تشنگی و گرسنگی اختیار کرده جان شیرین فدا کرده بعرفات ایستاده سر و پای برهنه رویها بر خاک نهاده کفن آخرت پوشیده لبیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بی زوالست و جلالش بی انتقالست چه گویی چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد بجلال و عز بار خدایی که خاک نعلین کمتر کسی از وفد حاج اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاب اند بطفیل آن خاک بروایح سعادت و نعیم بهشت رسند

قتل أصحاب الأخدود موضع قسم است میگوید نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را می رنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همی کردند ...

میبدی
 
۲۹۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... ز اول سخنی نام تو اندر دهن آید

هل أتاک حدیث الغاشیة یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزی و چه روزی روز هیبت و عظمت روز سیاست و صولت روز تغابن و حسرت مسمار سکوت بر زبانها زده مهر قهر بر لبها نهاده بند عدل بر پایها بسته خاک مذلت بر رخسارها نشانده منادی عدل برخاسته که ای زبانهای گویا خاموش گردید ای دستهای خاموش سخن گویید ای گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست ای جواسیس قدرت آنچه دیده اید بنمایید ای گماشتگان حکمت آنچه دانید بگویید ای بازرگانان راه آخرت بضاعتهای خود پیش آرید ای گماشتگان حضرت عزت نامه ها در دست این لشگر نهید ای عاصیان و مجرمان سجلات زلات خود برخوانید چون این خطاب سیاست و عزت بخلق رسد عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند اینست که رب العزه گفت و لو تری إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرد غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد همه بزانو درآیند چنان که رب العزه گفت و تری کل أمة جاثیة فغان و خروش نفسی نفسی از عرصات برآید آواز گیراگیر در موقف افتد آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهی را بنوازند بفضل گروهی را باز دارند بعدل گروهی را بسرای دولت فرو آرند با رویهای تازه و چون گل بر بار شکفته رب العزة چنین گفته که وجوه یومیذ ناعمة لسعیها راضیة گروهی را بزندان محنت برند با رویهای فرو شکسته و خوار شده اینست که میگوید جل جلاله وجوه یومیذ خاشعة عاملة ناصبة در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملت اهل اسلام اند و نه بر دین حق و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همی کنند و بی ایمان و اسلام عملهای فراوان همی آرند و رب العزة ایشان را میفرماید ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عز ایمان بشناسید و شرع مصطفی ص بزرگ دارید و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفی ص در عالم اسلام کعبه است هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روی به کعبه شرع مصطفی ص نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت و حاصل کار او ضلالت

بهترین تخمی که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است عزیزترین مرغی که از آشیان ازل برخاست و در هوای اقبال بپرید مرغ اسلام است شریف ترین بارانی که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است گفته عزیزان است که اسلام جبار صفت است جبار صفتی باید عالی همتی بزرگ قدری که دستش بر قد او رسد مهره مار افعی در دماغ مور خرد مجوی که نیابی کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویی

که نبینی عز اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنی که هرگز نیابی ایشان مخذولان درگاه عزتند و زخم خوردگان عدل ازل اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده حاصل کردار بی ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که تصلی نارا حامیة تسقی من عین آنیة لیس لهم طعام إلا من ضریع لا یسمن و لا یغنی من جوع باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هوای عنایت بر سرای قرب ایشان بوزید حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان اینست که رب العالمین گفت فی جنة عالیة لا تسمع فیها لاغیة فیها عین جاریة هر مؤمنی را بهشتی است بر بالای روضه رضا بقعه بقا موعد لقا بهشتی بر مایده خلد نشسته بر تخت بخت تکیه زده شراب وصل نوش کرده طوبی و زلفی و حسنی یافته اندر آن بهشت خیمه ها بیند مدور آفریده بقدرت از در منور در آن خیمه ها تختها نهاده از زر بر هر تختی هفتصد بستر بر هر بستری حورایی چون ماه انور فرشها از سندس و استبرق باز کشیده پرده ها آویخته از دیبای نابافته زحمت دست خلق نایافته در آن بهشت چشمه ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان

میبدی
 
۲۹۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۹- سورة الفجر- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة منیعة لیس یسموا الی فهمها کل خاطر فخاطر غیر عاطر عن علم حقیقته متقاصر کلمة عزیزة من ذکرها عز لسانه و من صحبها اهتز جنانه قدر بسم الله کسی داند که دلی صافی دارد و در دل یادگار الهی دارد ساحت سینه از لوث غفلت پاک دارد نظر الله پیش چشم خویش دارد خلوت و هو معکم نقش نگین یقین خود گرداند عین بیداری و هشیاری شود تا چون نام او گوید طنطنه حروف بسمعها میرسد و غلغله عشق بجانها می بود قوله تعالی و الفجر جلیل و جبار خداوند کردگار سوگند یاد میکند بمصنوعات و افعال خود و او را جل جلاله رسد و از خداوندی وی سزد که اگر خواهد سوگند بذات خود یاد کند چنان که فو ربک لنسیلنهم فو رب السماء و الأرض إنه لحق و اگر خواهد بصفات خود یاد کند کقوله ق و القرآن المجید ص و القرآن ذی الذکر و اگر خواهد بافعال خود یاد کند کقوله و الفجر و لیال عشر این را تفسیرهاست از اقوال مفسران میگوید ببام محرم که اول سالست ببام ذی الحجه که ماه حج و زیارتست ببام روز آدینه که حج درویشانست ببام همه روز در همه سال که وقت مناجات دوستانست و ساعت خلوت عارفانست ببام دل دوستان که محل نظر خداوند جهانست بروشنایی صبح معرفت که آسایش مؤمنانست و و راحت ایشان از آنست

و لیال عشر بشبهای دهه ذی الحجه که روز عرفه در آنست بشبهای دهه محرم که عاشورا آخر آنست بشبهای دهه آخر رمضان که شب قدر تعبیه آنست بشبهای دهه نیمه شعبان که شب برات با آنست بشبهای دهه موسی که و أتممناها بعشر بیان آنست و مناجات موسی با حق حاصل آنست ...

... خلیل صلوات الله علیه دعوی مریدی کرد گفت و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربی فانهم عدو لی الا رب العالمین إنی وجهت وجهی الآیة هر کجا در عالم قرینه ای بود یا پیوندی از همه بیزار شد آواز برآورد که إنی ذاهب إلی ربی سیهدین بقیتی با وی بماند و ندانست که المکاتب عبد ما بقی علیه درهم

گوشه دل وی بفرزند مشغول شد ندا آمد که قربه لی قربانا ای ابراهیم اگر دعوی مریدی میکنی مرید باید که وتر بود قرینه ندارد تنها بود تنها رود این فرزند قرینه تو است او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدی صادق باشی و گفته اند نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد بود خود نابود انگارد چنان که آن پیر طریقت گفت الهی بود من بر من تاوان است تو یک بار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گرانست تو رود جود خود بر من باران الهی جرم من زیر حلم تو پنهانست تو پرده عفو خود بر من گستران و گفته اند ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن و خواست مرد از خاست وی خیزد و خاست او از شناخت خیزد تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد و تا نخواهد نجوید این همه منازل عبودیت اند و مراحل عبادت مرید چون این منازل باز برد مطلوب او جمله طالب او گردد از غیب این ندا بجان وی رسد که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظری این تقاضا میرود که ارجعی هنوز گاه آن نیامد که باز آیی و با ما بسازی وقت نیامد که ما را باشی

ای باز هوا گرفته باز آی و مرو

کز رشته تو سری در انگشت منست

و زینها که چون آیی از راه دنیا نیایی که قدمت بوحل فرو شود و از راه نفس نیایی که بما نرسی بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست

بزرگی را پرسیدند که راه حق چونست گفت قدم در قدم نیست اما دل در دل است و جان در جان بجان رو تا بدرگاه رسی بدل رو تا بپیشگاه آیی

خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست

یا أیتها النفس المطمینة خوشا روزی را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقربان بردارند شیطان پوشیده در صورت آدمیت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود عزیزا گمان مبر که عزراییل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنی او غشاوت انسانیت از روی دل برکشد و بداغ نگاه کند اگر نشان معرفت در آن داغ بندگی بیند بحرمت باز گردد و گوید مرا درین معدن تصرف نیست که بضاعت حق است و گوید یا رب العزة مرا زهره آن نیست که در آن تصرف کنم این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر می دهد که الله یتوفی الأنفس حین موتها عزیزا نگر تا از آن جمله نباشی که عزراییل را ننگ آید از جان ستدن تو لا بل از آن قوم باشی که عزراییل را یارای آن نباشد که بحضرت جان تو در شود ...

میبدی
 
۲۹۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۳- سورة الضحى- مکیة » النوبة الثالثة

 

... از لطف تو سوختن فراموش کند

و الضحی و اللیل إذا سجی و الضحی عبارتست از روز روشن و اللیل عبارتست از شب تاریک و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است نسیم لطفی بر عالم جمال گذر کرد طایفه ای را در صحرای فضل یافت از آن قاف قسم و الضحی حلقه عهدی ساختند و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهای ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که و الضحی باز سموم قهری از میدان جلال بتافت قومی را در عالم عدل دید هم از آن قاف قسم و اللیل قید قهری ساختند و بر دلها و جانهای ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که و اللیل إذا سجی نه آنجا فضل جمال بود میلی و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمی نسیم صباء سعادت و الضحی بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفی بر دوش مقربان نهاد سموم قهر و اللیل إذا سجی بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدی بسوخت و گفته اند و الضحی اشارتست بروشنایی روی با جمال مصطفی ص و اللیل إذا سجی اشارتست بسیاهی موی با کمال مصطفی ص رب العالمین تحقیق تشریف وی را بروی و موی او سوگند یاد می کند که ما ودعک ربک و ما قلی

روزی چند که وحی منقطع گشته بود رسول خدا ص دلتنگ همی بود هر ساعتی با صدیق اکبر گفتی یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمی آید مگر بساط وحی در نوشته اند یا بر منشور نبوت طغرای عزل کشیده اند صدیق همی گفتی ای سید خافقین و ای چراغ عالمین مگر از حضرت عزت دستوری آمدن نیافته باشد و دشمنان همی گفتند ان محمدا ودعه ربه مگر خدای محمد محمد را بگذاشت و رها کرد رسول هر وقتی ببالای بو قبیس بر رفتی و طیلسان نبوت را در خاک کردی و بزاری بگریستی و بضرب مثل گفتی انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن ...

... زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

روزی عظیم دلتنگ شده بود روی مبارک بر خاک نهاده گفت پادشاها بحق آن نسیم صباء دولت معرفت که بهر وقت سحرگاهی بر درگاه دل دوستان گذر کند که یک بار دیگر صحرای سینه محمد را بآن نسیم وحی پاک خوش گردانی آن ساعت زلزله در ملکوت اعلی افتاد هفت اطباق زمین در جنبش آمده خلق دریاها خون از دیدگان گشاده صحابه صدق چون صورت او در قهر آن عتاب دیدند هر یکی ماتمی گرفته عایشه صدیقه میگوید که رسول خدا ص در آن تلهف و تشوق و تعطش بود که همی ناگاه آثار وحی در طلعت مبارک سید قاب قوسین پیدا آمد

یاران از پیش وی برخاستند و برید حضرت جلال جبرییل امین وحی پاک بمسامع سر او رسانید که و الضحی و اللیل إذا سجی ای سید بحق روشنایی روی تو و سیاهی موی تو که ما ترا فرو نگذاشتیم و از دوستی تو هیچ نکاستیم و درین عتاب جز سعادت امت تو نخواستیم قوله و لسوف یعطیک ربک فترضی وقتی جبرییل امین ع بحضرت نبوت درآمد سید را دید ص بی قرار و بی آرام گشته عنان دل بدست غم سپرده سوز و اندوه وی بغایت رسیده دیده وی لؤلؤ بار گشته جبرییل گفت ای سید کونین و ای مهتر عالمین این چه سوزست و چه شور که در تو می بینم چه بار غم و اندوه است که بر خود نهاده ای گفت ای جبرییل اندوه عاصیان امت مرا چنین بی قرار کرد اندیشه کار و عاقبت کار ایشان مرا زار و نزار کرد ای جبرییل از دوست میخواهم که ایشان را بمن بخشد تا دلم فارغ گردد و از غم ایشان بیاساید جبرییل بحضرت عزت رفت و باز آمد و گفت الله ترا سلام می کند و میگوید و لسوف یعطیک ربک فترضی دل خوشدار و اندوه مدار عالمیان همه خشنودی ما میخواهند و ما خشنودی تو میخواهیم تا آنکه خشنود شوی بتو می بخشم ای محمد هر که از امت تو تا قیام الساعة از دلی پاک باخلاص و اعتقاد اقرار دهد که من خداوندم و تو رسول منی هر طاعت که دارد مبرور کنم هر زلت که باشدش مغفور کنم و اگر پری روی زمین گناه دارد هباء منثور کنم

میبدی
 
۲۹۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۴- سورة الانشراح - مکیة » النوبة الاولى

 

... و وضعنا عنک وزرک ۲ و نه فرو نهادیم از تو گناه تو

الذی أنقض ظهرک ۳ آن بار گران که از گرانی پشت ترا سست کرد

و رفعنا لک ذکرک ۴ و نه بلند برداشتیم نام تو و آوای تو ...

میبدی
 
۲۹۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۴- سورة الانشراح - مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بیاد این نام عزیز و پیغام شریف خطاب خطیر و نظام بی نظیر بارگاه نور اعظم و حلقه در سرای قدم دست آویز بندگان و دلاویز دوستان در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سرای زندگی مسلم نبود مگر برعایت و عنایت این نام از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوت رسانیدند و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد بسم الله الرحمن الرحیم هر حرفی ازو در تحقیق و تمکین را صدفی است هر کلمه ای ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتی است و آن نقطه که در تحت باء بسم الله است اگر چه در نظر بشریت اختصاری و اقتصاری دارد آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همی دان که این آیت تسمیت معادن حقایق است و منابع دقایق و مشارع شرایع

هر که از دلی صافی و جانی بعهد ازل وافی بگوید بسم الله الرحمن الرحیم از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست قوله أ لم نشرح لک صدرک بدانکه الله جل جلاله و تقدست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر کن از کتم عدم بحیز وجود آورد و خزاین رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد آن سید عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزت و تحف کرامت و انواع منت ایثار کرد از ابتداء عالم تا فناء بنی آدم همه خلق تبع او بودند مراد اولی از لطف ازلی او بود شاه او بود و خلایق همه لشگر و خیل او مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینی که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وی چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که أ لم نشرح لک صدرک ای مهتر عالم ای گزیده محترم ای رسول مقدم ای بزرگوار مکرم ای سید مکه و حرم نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم ...

... لولاک لما خلقت الافلاک لولاک لما کان سمک و لا سماک

ای سید اول تو بودی در نبوت آخر تو بودی در بعثت ظاهر تو بودی در وصلت باطن تو بودی در نعمت اول همه خلایق تو بودی در زلفت و الفت آخر تو بودی در سیاست و سعادت ظاهر تو بودی در عصمت و حشمت باطن تو بودی در جلالت حالت در اخبار معراج آورده اند که مصطفی ص گفت قال لی الجبار جل جلاله سل یا محمد فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی و کلمت موسی تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیا و علمت عیسی التوراة و الانجیل و جعلته یبری الاکمه و الأبرص و یحیی الموتی باذنک فقال لی ربی یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا و کلمتک کما کلمت موسی تکلیما و ارسلتک الی الناس کافة بشیرا و نذیرا و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک و لا اذکر الا ذکرت معی و اعطیتک سبعا من المثانی و القران العظیم و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما

صدر کاینات سید سادات ص چنین میگوید که شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند چون بحضرت عزت رسیدم از حضرت جبروت ندا آمد که ای محمد بگو تا نیوشم بخواه تا بخشم گفتا چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید زبان من جری سعادت گرفت دل من فر سیادت یافت سر من عز زیادت دید بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم گفتم خداوندا هر پیغامبری از تو عطایی یافت ابراهیم را خلت دادی با موسی بیواسطه سخن گفتی ادریس را بمکان عالی رسانیدی داود را ملک عظیم دادی و زلت وی بیامرزیدی سلیمان را ملکی دادی که بعد از وی کس را سزای آن ندادی عیسی را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختی و مرده زنده کردن بر دست وی آسان کردی چون مصطفی ص سخن بپایان برد از درگاه عزت خطاب و جواب آمد که یا محمد اگر ابراهیم را خلت دادم ترا محبت دادم اگر او را خلیل خواندم ترا حبیب خواندم و گر با موسی سخن گفتم بی واسطه حجاب در میان بود سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بی واسطه و بی حجاب سخن شنیدی و گوینده دیدی ور ادریس را بآسمان رسانیدم ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت قاب قوسین بمنزل ثم دنا بخلوت أو أدنی رسانیدم ور داود را ملک عظیم دادم و زلت وی بیامرزیدم امت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم ور سلیمان را مملکت دادم ترا سبع مثانی و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهای تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکی أ لم نشرح لک صدرک دیگر و وضعنا عنک وزرک سیم و رفعنا لک ذکرک سینه خالی تو و دل صافی تو بازگشادیم و فراخ کردیم قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حق را و نگهداشت علم و وحی منزل را و وضعنا عنک وزرک بار گناهان امت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بی قرار و بی آرام گشته آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم و رفعنا لک ذکرک و نام و ذکر تو و آوای تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم

ای محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهره ای یافت آدم صفی بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت خلیل بنسب تو دولت خلت یافت موسی بمهر تو عز مکالمت یافت عیسی بحاجبی تو تأیید و نصرت یافت فرمان آمد بمقربان حضرت و باشندگان خطه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوت وی اقرار دهید ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشوای جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم هر که نظر وی بدو رسد با عز و رفعت شود هر که بوی ایمان آرد نیک اختر شود هر که جلاجل امتی وی در گردن دارد و مهر و محبت وی در دل دارد و در شریعت و سنت وی بر استقامت رود امروز از عیب مطهر است و گناهانش مکفر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جای او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است

میبدی
 
۲۹۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۵- سورة التین- مکیة » النوبة الثالثة

 

... قوله و التین و الزیتون الله تعالی در ابتداء این سوره بچهار چیز از مخلوقات قسم یاد میکند که لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم انسان آدم است ع یعنی آدم را بنیکوتر صورتی آفریدم و او را از جمله مخلوقات برگزیدم رقم محبت برو کشیدم و شایسته بساط خویش گردانیدم عناصر حس و جواهر قدس و منابع انس در قالب وی پیدا کردم و آن گه مقربان حضرت را و باشندگان خطه فطرت را فرمودم که پیش تخت وی پیشانی بر خاک نهید و بنده وار سجده آرید که خواجه اوست و شما چاکران اید دوست اوست و شما بندگان اید

خاک بر سر کسی که عز پدر خود آدم نداند و شرف و جاه و منزلت وی نشناسد و درین قالب خاکی جز باسمی و جسمی و رسمی راه نبرد خبر ندارد که آدم خود عالمی دیگرست عالم دواست یکی عالم آفاق دیگر عالم انفس و ذلک قوله سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم عالم انفس آدم است و آدمی زاد چنان که در عالم آفاق زمین است و آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و نور و ظلمت و رعد و برق و غیر آن در عالم انفس همچنانست زمینش عقیدت آسمانش معرفت ستارگانش خطرت ماهش فکرت آفتابش فراست نورش طاعت ظلمتش معصیت رعدش خوف و مخافت برقش رجاء و امنیت ابرش همت بارانش رحمت درختش عبادت میوه اش حکمت

شاه این عالم کیست دل این شاه را وزیر کیست عقل سپاهش حواس چاکرش دست و پای جاسوسش گوش رقیبش چشم ترجمانش زبان داعیش خاطر رسولش الهام سفیرش علم سلطانش حق جل جلاله پاکست و بزرگوار آن خداوندی که از مشتی خاک چنین صنعی پیدا کرد و در آفرینش وی قدرت خود اظهار کرد ازین عجبتر که از جوهری عالمی آفرید و از بادی عیسی مریم آفرید و از سنگی ناقه صالح آفرید و از عصاء موسی ثعبانی آفرید و از دودی آسمان آفرید از نوری فریشتگان آفرید از ناف آهویی مشک بویا از گاوی بحری عنبر سارا از کرمی قزی مایه دیبا از مگسی عسلی مصفی از خاری گلناری زیبا از گیاهی حلوایی با شفا حق جل جلاله می نماید که صانع بی علت منم کردگار بی آلت منم قهار بی حیلت منم غفار بی مهلت منم ستار هر زلت منم لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم در آفرینش آدم طورها ساخت یک بار گفت از خاک آفریدم او را کمثل آدم خلقه من تراب جای دیگر گفت از گل آفریدم إنی خالق بشرا من طین جای دیگر گفت از سلاله آفریدم و لقد خلقنا الإنسان من سلالة جای دیگر گفت من حمإ مسنون جای دیگر گفت من صلصال کالفخار معنی آنست که اول خاک بود گل گردانید گل بود سلاله گردانید سلاله بود حماء مسنون گردانید حماء مسنون بود صلصال گردانید صلصال بود جانور گردانید مرده بود زنده گردانید سفال بود گوشت و پوست و رگ و پی و استخوان گردانید نادان بود دانا گردانید چون او را بحال کمال رسانید بر خود ثنا کرد که لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم همچنین فرزند آدم نطفه بود علقه گردانید علقه بود مضغه گردانید مضغه بود عظام و لحم گردانید مرده بود زنده گردانید نادان بود دانا گردانید آن گه بر خود ثنا کرد که فتبارک الله أحسن الخالقین خاک را و نطفه را از حال بحال میگردانید تا آنچه در ازل حکم کرده و قضا رانده بر وی برفت همچنین سعید را و شقی را از حال بحال میگرداند گه در طاعت گه در معصیت گه در مجلس علم گه در مجلس خمر گه شادان و گه گریان تا آخر عهد که عمر شمرده بسر آید و حکم ازلی درآید اما الی الجنة و اما الی النار اگر دوزخی بود ثم رددناه أسفل سافلین و گر بهشتی بود فلهم أجر غیر ممنون حق جل و علا کرامت فرماید بفضل و کرم خویش

میبدی
 
۲۹۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۶- سورة العلق- مکیة » النوبة الثالثة

 

... بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس بنام او که نامش دل افروز و مهرش عالم سوز بنام او که نامش آیین زبان و خبرش راحت جان بنام او که نامش نور دیده مؤمنان یادش آیین منزل مشتاقان یافتش فراغ دل مریدان مهرش انس جان محبان حکمش توتیای دیده عارفان ذکرش مرهم جان سوختگان

پیر طریقت گفت الهی از زبان محب خاموش است حالش همه زبانست ور جان در سر دوستی کرد شاید که دوست او را بجای جانست غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست قوله تعالی اقرأ باسم ربک حق جل جلاله و تقدست اسماءه و تعالت صفاته خبر میدهد از ابتداء وحی که آمد بآن مهتر عالم و سید ولد آدم ص آن ساعت که جبرییل خود را بوی نمود در غار حرا و با وی آرام یافت رسول ص گفت اول که جبرییل بمن آمد یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد آن گه گفت یا محمد اقرأ بر خوان

رسول ص گفت ما انا بقاری چه خوانم که من امی ام خواندن ندانم تا جبرییل ع وحی گزارد گفت اقرأ باسم ربک بر خوان نام خداوند خود یعنی بگوی بسم الله الرحمن الرحیم اینست معنی آن خبر که روایت کردند از عبد الله بن عباس که اول وحی که جبرییل به مصطفی آورد آیت تسمیت بود

و بروایتی دیگر آمده که اول سوره ای که وحی آمد یا أیها المدثر بود و سدیگر روایت آمده که اول سوره اقرأ وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیت که وحی آمد آیة بسم الله الرحمن الرحیم بود و اینست معنی آن خطاب که جبرییل گفت با سید صلوات الله و سلامه علیه که اقرأ باسم ربک و اول سوره که وحی آمد سوره یا أیها المدثر آن اول آیتست و این اول سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصة فقصة و سورة فسورة وحی همی آمد تمامی بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله و قیل آخر آیة نزلت لقد جاءکم رسول من أنفسکم الی آخر السوره و گفته اند سید ص چون این خطاب با وی کردند که اقرأ بر خوان کتاب ما و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سید ص اثر کرد که میگفت آن ساعت اندامهای من خواست که از هم جدا گردد و بندهای اعضا از هم گسسته شود از هیبت و سیاست آن خطاب پس چه گویی فردا که بنده عاصی را خطاب آید که اقرأ کتابک نامه خود برخوان و نامه عاصی همه جرم و جنایت و خطا و زلت بود و او را بیم عذاب و عقوبت بود و او را نه عذر و نه حجت بود بنگر که حال وی چون بود مگر که رب العزة بفضل و کرم خود بر وی رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و بالله تقرب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند و بکرم خود او را بمحل قبول قرب رساند چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که و اسجد و اقترب بنده در هیچ حال بحضرت عزت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود چون بنده سر بر سجده نهد از آنجا که تارک سر وی بود تا آنجا که اقصای نهایت عالم بود علم نور گردد و خط روشنایی نور از فرق سر وی تا بعلی میشود و رحمت از علی بر سر وی میبارد

مصطفی ص گفت لا کبر مع السجود

هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه الله شرف متواضعان یافت چون بنده در سجود متواضع شود پاداش وی آن بود که حق تعالی تخصیص و تقریب وی ارزانی دارد اینست که گفت و اسجد و اقترب بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرق بود در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحق نزدیکتر بود و هر که بنزد خلق بی خطرتر بنزد حق با خطرتر

آورده اند که چون رب العالمین فریشتگان را فرمود که آدم را سجده آرید اول کسی که سجده آورد اسرافیل بود چون سر از سجده برداشت جبار عالم کتب الهی و وحی آسمانی بر پیشانی او پیدا آورد تا جبین وی لوح کتب خدای گشت

عجبا کسی که آدم را بحکم فرمان سجده کند صور کتابهای خدای بر پیشانی او پیدا آید مؤمنی که هفتاد سال خدای را جل جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد اسرافیل بامر حق آدم را سجده کرد بر پیشانی او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته چنان که الله گفت کتب فی قلوبهم الإیمان از روی اشارت میگوید او که دون مرا بامر من سجده آورد کلام نانبشته بر پیشانی وی پیدا آوردم او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد ایمان نوشته از دل وی کی برگیرم ...

میبدی
 
۲۹۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة من تأملها بمعانیها و وقف علی ما اودع فیها رتعت اسراره فی ریاض من الانس مونقة و ظلت افکاره بلوایح من الیقین مشرقة فهی علی جلال الحق شاهدة و علی ما یحیط به الذکر و یأتی علیه الحصر زایدة

درگرفتم بنام خداوند جهان قادر و قاهر و دیان لطیف و کریم و رحیم و رحمن بی نیاز از اهل زمین و آسمان دارنده هر دو عالم داننده آشکارا و نهان آفریننده خلق نه چنین و نه چنان بردارنده گردون گردان پیدا کننده بساط و میدان نگارنده از گل صورت انسان نوازنده او بخلعت احسان مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان عاصیان را بیم داد بدرکات نیران همه را هست کرد درین سرای امتحان جایگاه عموم و آخران و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان بعضی گریان و بعضی خندان لختی با کفر و نفاق لختی با اسلام و ایمان آن گه در خاک کند مدتی پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان اینست که رب العالمین گفت در تنزیل قرآن إذا زلزلت الأرض زلزالها و أخرجت الأرض أثقالها و قال الإنسان ما لها

بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پران کنند زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند ترکیب جهان نیست کنند و نظام عالم خراب کنند و گرد از کون بر آرند از هوا فریشته فرو آید و از خاک مرده بر آید نه در هوا فریشته ماند نه در خاک مرده همه را در یک عرصه جمع کنند و همه را جزای کردار خویش دهند مؤمنان را احسان و رضوان و غفران کافران را انکال و اغلال و زقوم و قطران قال الله تعالی فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره ...

میبدی
 
۲۹۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة » النوبة الثالثة

 

... یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا

قوله و العادیات ضبحا این عادیات که الله قسم بدان یاد کرد یا اسبهای غازیان اند یا راحله های حاجیان چون مرکبهای ایشان را این شرف و منزلت است که الله تعالی قسم بدان یاد کند شرف و منزلت غازیان و حاجیان خود که داند غایت و نهایت آن و کدام زبان عبارت کند از درجات و کرامات ایشان آری هر که در راه طاعت او رود عجب نباشد که در رعایت و عنایت او باشد آن غازی که در معرکه ابطال و در مقام قتال از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشد تن سبیل و دل فدا کرده و سینه عزیز خود هدف تیر دشمن ساخته و آن حاجی که طبل رحیل فرو کوفته و خان و مان را وداع کرده و روی ببادیه مردم خوار نهاده ضیاع و اسباب را ضایع گذاشته و با میلهای بادیه دوستی گرفته به کعبه مشرف مقدس رسیده رداء تجرید بر افکنده لبیک تفرید زده آنها که بدین صفت اند زایران حق اند و حق است بر خداوند کریم که قاصدان درگاه خود را و زایران حضرت عزت را بنوازد و با ایشان کرامت کند فردا در حظیره قدس ایشان را ساخته کاس انس خلعت وصال یافته از خداوند ذو الجلال در روضه رضوان بر تخت بخت تکیه زنان در مجمع روح و ریحان دیدار ذو الجلال عیان ایشان مهمانان حق اند و حق ایشان را میزبان

إن الإنسان لربه لکنود موضع قسم است الله سوگند یاد می کند که این آدمی کنود و کفور است ناسپاس و ناپاک از کار دین همیشه غافل و بجهل و حرص و بخل نایل روز روشن بگناه سیاه کرده و شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده ...

... أ فلا یعلم إذا بعثر ما فی القبور و حصل ما فی الصدور نمیداند این مردم که چه عقبه ها در پیش دارد که بر آن گذر می باید کرد از سکرات مرگ و ظلمات گور و حسرات قیامت و فزعات دوزخ و درکات زندان رسول خدا ص میگوید لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لو تعلم البهایم من الموت ما یعلمه ابن آدم ما اکلتم سمینا

اگر آنچه مرا بر آن دیدار افتادست شما را بعشر عشیر آن دیدار بودی روز و شب دیده شما اشک بار بودی و خنده شما اندک و گریستن بسیار بودی و اگر این حیوانها و بهایم نامکلف و این ستوران که با ایشان خطاب و عتاب نیست و بر ایشان امر و نهی نیست و ایشان را ثواب و عقاب نیست از این حدیث مرگ آن مقدار بدانستندی که آدمیان دانسته اند کس از گوشت ایشان لقمه ای چرب نخوردی که از بیم و باک مرگ زار و نزار گشتندی و از راحت و لذت علفهای خویش بیزار شدندی مسکین آدمی بی حذرست از آنکه بی خبرست خبر ندارد از آنکه خطر ندارد آن روز بداند که دانش سود ندارد آن گه دریابد که دریافت را فایده نبود

میبدی
 
۲۹۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم

القارعة ما القارعة و ما أدراک ما القارعة صفت روز رستاخیزست روز محشر روز عرض اکبر روز جمع لشگر روز احیاء صور روز نشر بشر روز جزاء خیر و شر همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده ترازوی راستی آویخته کرسی قضا نهاده بساط هیبت باز گسترده دوزخ همی غرد و زبانیه عاصی را میگیرد جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده و جزای کردار هر کس در کنار او نهاده بسا امیرا که آن روز اسیر شود بسا اسیر که امیر شود بسا عزیزا که ذلیل شود بسا ذلیلا که عزیز شود بسا پدر که از فرزند جدا شود و فرزند از پدر جدا شود بسا مادر که از فرزند بگریزد و فرزند از مادر هر کسی بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته کالفراش المبثوث همچون پروانه پراکنده و افکنده و تنها مانده مسکین آدمی که سر بمعصیت در نهاده و از هول رستاخیز غافل مانده نمی داند که هر چه امروز در می بندد فرداش می باید گشاد هر چه امروز املا کند فرداش بر می باید خواند ای مسکین باری آن املا کن که فردا بر توانی خواند و آن بار در بند که فردا بر توانی داشت و آن کار کن که فردا طاقت جزای آن داری آن روز مؤمنان را جامه از معاملت خواهد بود مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روی از رنگ دل هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است فردا روی وی سپید و روشن بود چون ماه دو هفته اگر چه امروز حبشی رنگ است و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روی وی سیاه و تاریک بود اگر چه امروز رومی رنگ است

و تکون الجبال کالعهن المنفوش از صعوبت و هیبت رستاخیز یکی آنست که این کوه های افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند و چون پشم زده در هوا پران کنند زلزله در زمین افتد خاک فرا جنبش آید کوه بلرزش آید نه نشیب ماند نه فراز همه راست گشته بالا و نشیب یکی شده ...

میبدی
 
۲۹۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللغو و الغیبة و لا یصلح بمعرفتها الا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبتها الا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة

نام خداوندی که عزیزست نام او عظیم است انعام او قدیم است کلام او شیرین است پیغام او هر ذره ای از ذرات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او هر کجا شاهیست نقش بندگی بر جبین و اعلام او هر کجا درویشی است مولی آنجا که دل پر حسرت بی کام او خداوندی که زمین خدمت نکشد بار نعمت او آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منت او دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیت او چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیت او خواطر ضمایر و سرایر اسرار در نیابد دقایق حقایق او کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزت و کبریاء او

پیر طریقت گفت الهی تو آنی که خود گفتیچنان که خود گفتی چنانی عظیم شانی و قدیم احسانی عزیز و سلطانی دیان و مهربانی هم نهانی هم عیانی دیده را نهانی و جان را عیانی من سزای تو ندانم تو دانی ...

میبدی
 
۲۹۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة » النوبة الثانیة

 

... مردی از عرب از ساکنان مکه نام وی زهیر بن بدر از عبد المطلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد و چند روز آنجا عبادت کرد شبی گفت من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند

و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود و پیوسته بوی خوش از آن همی دمید زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد و دانست که این مرد از مکه بود و از مجاوران کعبه سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم و رسولی فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوی مکه و خراب کردن کعبه گروهی گفتند ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهی گفتند خود نیامد لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفته اند یک پیل عظیم بود او را نام آن پیل محمود آن را فرستاد تا کعبه بوی خراب کند پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد و در لشگر وی مردی داهی بود نام وی ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدمه لشگر با آن پیلان بفرستاد و ابو رغال براه در هلاک گشت و گور وی معروفست براه یمن حاج یمن چون آنجا رسند بآن گور وی سنگ باران کنند حتی صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق

اذا مات الفرزدق فارجموه

کما یرمون قبر ابی رغال

ابرهه چون باطراف حرم رسید بیرون حرم نزول کرد و هر چه در حوالی مکه شتر و گوسفند بود غارت کرد و در جمله دویست شتر از آن عبد المطلب که بوقف حاج کرده بود بغارت بردند و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وی اثر کرد و از آن قصد که داشت پشیمان گشت و در دل خود میخواست که کسی در حق خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که رییس مکه را بیارید و رییس مکه آن گه عبد المطلب بود عبد المطلب با جمع بنی هاشم بنزدیک ابرهه آمد و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطلب در پیش ابرهه شد گفت قد جاءک سید قریش حقا مردی می آید بحضرت تو که بدرستی و راستی سید قریش است مردی کریم طبع نکوروی با سیادت و با سخاوت و با هیبت و آن گه نوری از وی همی تابد که منظر وی مرا بترسانید یعنی نور مصطفی ص که از پیشانی وی همی تافت ابرهه خویشتن را بزی نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطلب را بار داد چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند از تخت بزیر آمد و با عبد المطلب بپایان تخت بنشست و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وی او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حق خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم

پس ترجمان را گفت تا حاجتی که دارد بخواهد عبد المطلب گفت حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند بفرمای تا باز دهند ابرهه را از آن اندوه آمد ترجمان را گفت بپرس از وی تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست ...

میبدی
 
۲۹۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۶- سورة قریش- مکیة » النوبة الثالثة

 

... آن را که جز از دوست نظر گاهی نیست

آن یکی را حاج مکه گویند این یکی را حاج حق ایشان کعبه از راه بادیه جستند اینان از راه دل در خبرست که فریشتگان حاج مکه را استقبال کنند راکبان را مصافحه کنند پیادگان را معانقه کنند اما حاج حق آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند آسمان و زمین بوی ایشان نشنود عرش و کرسی بر ساق دولت ایشان نرسد ای مسکین اگر قوت آن نداری که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنی باری سفر بادیه صورت را میان در بند که الله تعالی چنین میگوید و لله علی الناس حج البیت کم از آن نباشد که با ساکنان کوی ما بخانه ما آیی اگر پیل نتوانی بود باری از پشه ای کم مباش که بر صورت پیل است گوید اگر بقوت پیل نیستم که بار کشم باری بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم

میبدی
 
۲۹۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناءها و علاءها و بالحق بقاءها عز لسان ذکرها و اعز منه جنان صحبها و اعز منه سر عرفها و استأنس بها شادی مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست هذا سماعک من العبد القاری فکیف سماعک من الفرد الباری هذا سماعک من العبد فی دار الهلک فکیف سماعک من الملک فی دار الملک هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر هذا سماعک و انت مقهور مأسور فکیف سماعک و انت فی دار النور و السرور من الشراب الطهور مخمور فی مشاهدة الملک الغفور ای عجبا امروز در سرای فنا در بحر خطا میان موج بلا از سماع نام دوست چندین راحت و لذت می یابی فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا چون نام دوست از دوست شنوی لذت و راحت گویی چند خواهی یافت آن روز بنده در روضه رضا نشسته بر تخت بخت تکیه زده خلعت رفعت پوشیده بر بساط نشاط آرامیده از حوض کوثر شربت یافته شربتی از شیر سفیدتر از عسل شیرین تر از مشک بویاتر

اینست که رب العالمین بر مصطفی ص منت نهاد گفت إنا أعطیناک الکوثر ما ترا حوض کوثر دادیم تا تشنگان امت را شراب دهی شرابی بی کدر شارب آن بی سکر ساقی آن یکی صدیق اکبر یکی فاروق انور یکی عثمان ازهر یکی مرتضی انور اشهر ع اینست لفظ خبر که صادر گشت از سید و سالار بشر ص و قیل إنا أعطیناک الکوثر ای اعطیناک الخیر الکثیر ای مهتر کاینات ای نقطه دایره حادثات ما ترا نیکی فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم و سرا پرده نبوت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم و ترا بمحلی رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت حلم تو خاک را ثبات افزود طهارت تو آب را صفوت افزود خلق تو باد را سخاوت افزود قوت تو آتش را هیبت افزود ...

... ادبنی ربی فاحسن تأدیبی خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید حق جل جلاله از وی پرسید و خود داناتر یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلی قال لا ادری قال فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فی السماء و الارض

گفتا اثری از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید ذوق آن و روح آن بجان من رسید دل من بیفروخت عطر محبت بر سوخت علم اولین و آخرین در من آموخت اینست حقیقت کوثر نواخت و کرامت بی شمر از خداوند اکبر قوله فصل لربک و انحر ای فصل لربک صلاة العید یوم النحر و انحر نسکک ای سید چون روز عید آید نماز عید بگزار و چون نماز کردی قربان کن این خطاب با مهتر عالم است لکن مراد بدین امت است میگوید ای سید آنچه فرمودیم بجای آر و امت را بفرمای تا بجای آرند ایشان را در آن خیری است لکم فیها خیر این خیر در چه چیزست مصطفی ص بیان کرد گفت اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند مصطفی ص را پرسیدند اگر کسی درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود گفت چهار رکعت نماز کند در هر رکعتی یک بار الحمد خواند و یازده بار سوره إنا أعطیناک الکوثر الله تعالی ثواب شصت قربان در دیوان وی ثبت کند

میبدی
 
۲۹۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة » النوبة الثالثة

 

... این سوره از وفات ما خبر میدهد که راه فنا می بباید رفت و شربت زهر مرگ می بباید چشید و در خاک لحد می بباید خفت جبرییل گفت ای سید آن جهان ترا به از این جهان و جوار حق ترا به از دیدار خلق ای سید هر چند که راه بدو فناست اما فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است

ای جوانمرد اگر در کل کون با کسی مسامحه ای رفتی درین مرگ آن کس جز مصطفی عربی نبودی هر چند در یتیم بود آن سید ص از صدف قدرت بر آمده آفتابی روشن بود از فلک اقبال بتافته آسمان و زمین بدو آراسته با این همه کرامت او را گفتند إنک میت و إنهم میتون ای سید قدم در این سرای آدم نهادی عالم کون زیر قدم آوردی باز آی بحضرت که عالم ابد روشن بتو است صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تو است آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است ای سید هر چه در آفرینش حلقه درگاه ما می کوبند و تا تو نیایی یکی را جواب نیست و هیچکس را بار نیست ای جوانمرد بوفات او پشت جبرییل بشکست بنا دیدن او دین اسلام خون گریست بمفارقت او ایمان بماتم بنشست آن روز که بیماری در سینه او بکوفت ایوان کلمه لا اله الا الله بلرزید و چه عجب سعد معاذ یکی از چاکران حضرت وی بود چون از دنیا برفت حضرت نبوت ص این خبر باز داد که اهتز العرش لموت سعد بن معاذ

بموت سعد معاذ عرش رحمان بلرزید پس نگاه کن تا با فراق سید حال چگونه باشد آخرتر نظر وی بصحابه آن بود که سید ص از حجره بیرون آمد باطنش همه درد گرفته رخسارش زرد گشته تن ضعیف و نحیف شده یک دست بر کتف علی ع نهاده و دیگر دست بر دوش فضل از حجره بمسجد آمد دو رکعت نماز کرد پشت بمحراب باز نهاد روی بیاران کرد از دیده او آب روان گشت صحابه دانستند که سید ص وداع خواهد کرد و آن دیدار باز پسین است که نیز جمال او نخواهند دید سخن ملیح او نخواهند شنید محراب از او جدا خواهد ماند جهان از رفتن وی تاریک خواهد شد جبرییل نیز بسفارت نیاید رضوان نیز ببشارت نیاید سید ص از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت ای دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد و خاک بر سر ما خواهد نشست ما خبر آسمان نیز از که پرسیم درمان درد هجران از که جوییم اندیشه دل با که گوییم همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدی بر رخسارها نشسته و چراغ شادی در سینه ها فرو مرده انفاس همگنان آوه و آه شده همه گوش فرا داشته تا سید ص چه گوید سید بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت ای یاران من ای عزیزان و ای غریبان ای مهاجر و انصار بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد و دیدار ما با قیامت افتاد شما را بدرود میکنم و همه امت را که هستند و خواهند بود بدرود میکنم سلام من بهمه امت رسانید و بگویید که ما را آرزوی دیدار شما بود لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم سنت من نگاه دارید فریضه حق بگزارید نماز نگاه دارید بندگان را نیکو دارید یتیمان را بنوازید همه را بدرود کردم همه را بخدا سپردم خداوندا همه را بتو سپردم به بو بکر و عمر و عثمان و علی ع نمی سپارم آدم بفرزند سپرد موسی ببرادر سپرد خداوندا من همه را بتو می سپارم نگاه دارشان تو باش و در حمایت و رعایت خودشان بدار ...

میبدی
 
۲۹۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الله الصمد ۲ الله بار خدای همه بار خدایان است

قل هو الله أحد ۱ بگو اوست آن خدای یگانه ...

میبدی
 
۲۹۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز شهدت الافواه بآلایه و نطقت الالسن بنعمایه و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عز سنایه و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الی لقایه فلا ذرة من الموجودات فی ارضه و سمایه الا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمایه کل عزیز عز فبادنایه و کل ذلیل ذل فباقصایه

الخلق عرضة تسخیره بین ابقایه و افنایه و اسعاده و اشقایه فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شر و لا حلو و لا مر و لا ایمان و لا کفر و لا طی و لا نشر الا بارادته و مشیته و قضایه و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمایه

ای راه طلب حقیقت چه راهی که قدمهای دوستان در تو واله شد ای آتش محبت حق چه آتشی که جانهای عزیزان ترا هیزم شد ای قبله بسم الله چه قبله ای که هر که روی در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردی آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست ...

... در زخمه بود همه نوازیدن زیر

عزیز جانی باید که او را بر اسرار بسم الله اشرافی دهند یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلی کرد طبق طبق از وی میشکافت و از هم فرو میریخت تا در عالم ذره ذره گشت گفتا پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتی خود در بدو وجود امانت قبول کردی آری کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهای ضعفای این امت برتافت و قبول کرد ای جوانمرد نه آن دلها میگویم که کلیسیای شرک و شهوت بود دلهای بارگیران حضرت سلطان می گویم و بار گیر سلطان کسی بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا باز گشت وی جز با حضرت ربوبیت نبود همه او را داند همه او را خواند قصه نیاز خود بدو بردارد از هواجس و وساوس استعاذت بوی کند اینست که رب العالمین می گوید قل أعوذ برب الناس ای أعوذ برب الناس من شر الجنة و الناس ای محمد بندگانم را بگو تا چون از شر دیو و مردم فریاد خواهند بمن خواهند و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست و خستگی ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست هر جا که در عالم درویشی است خسته جرمی درمانده در دست خصمی ما مولای اوییم هر جا که خراب عمری است مفلس روزگاری ما خریدار اوایم هر جا که سوخته ای است بیخودی لاف زننده ای بی خبری ما شادی جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلی سر فرو گذارنده ای از بی کسی ما برهان اوییم

نعت ما چیست فرش فضل بباد افکندن در تربت افلاس تخم بر پراکندن در بادیه بیخودی جوی جود کندن بر لب جوی احسان باغ دوستی کشتن سه جایگاه درین سوره خود را جل جلاله ببندگان اضافت کرد و نام خود فرانام ایشان پیوست گفت برب الناس ملک الناس إله الناس دارنده و پروراننده شما منم پادشاه و کاردان و کارساز شما منم خداوند رهنمای دلگشای شما منم گاه گوید جل جلاله شمایید بندگان من گاه گوید منم خداوند شما چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عز خویش که شما آن من اید و من آن شما بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد دست اغیار از او کوتاه شود وسواس خناس از شعاع شمع شوق او بگریزد سلطان محبت در سرای خاص او نزول کند آثار و انوار لطف الله بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او ...

... روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اعربوا القرآن و التمسوا غرایبه فان الله یحب ان یعرب

و قال الله عز و جل و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا یعنی تفسیر القرآن و قال مجاهد احب الخلق الی الله اعلمهم بما انزل و قال ابن عباس تفسیر القرآن علی اربعة اوجه تفسیر یعلمه العلماء و تفسیر تعرفه العرب و تفسیر لا یعذر احد بجهالته یعنی من الحلال و الحرام و تفسیر لا یعلم تأویله الا الله من ادعی علمه فهو کذاب مفسر دیگرست و حاکی تفسیر دیگر نه هر که حکایت کند از گفت مفسران او را رسد که خود تفسیر کند خلافست میان علما که هر عالمی را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه قومی گفتند هیچ کس را نرسد و اگر چه فایق و فاضل بود و احکام و ادله شناسد و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا ص حکایت کردند یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجت این قوم آنست که مصطفی ص گفت من فسر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ

و قومی گفتند هر که ادبی دارد وسیع و فضلی تمام او را رسد که قرآن تفسیر کند و حجت ایشان اینست که رب العزة گفت کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الألباب اما محققان گفتند این هر دو مذهب سر بغلو و تقصیر باز می نهد هر که بر منقول مجرد اقتصار کند فقد ترک کثیرا مما یحتاج الیه و هر که جایز دارد هر کسی را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرضه للتخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الألباب پس کسی را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت چون این ده علم حاصل شد از آن بیرون شد که فسر القرآن برأیه پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند اگر کسی سؤال کند و گوید چه حکمت است که قرآن بعضی محکم آمد و بعضی متشابه اگر همه محکم بودی مؤنت نظر کفایت بودی و خطا و زلت در نظر و اندیشه نیفتادی جواب آنست که این بآن ماند که کسی گوید چرا رب العزة نعیم این جهان که بما داد نه بی مؤنت و بی مشقت دادی تا نعمت وی هنی ء بودی و عطاء وی بی رنج بودی گویند این از حکمت خالی نیست حق تعالی که آدمی را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست و آدمی را باین دو خصلت مشرف و مکرم گردانید گفت و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حق تعالی گفت و یستخلفکم فی الأرض

و همچنین آدمی را صفاتی داد که خود جل جلاله بدان موصوفست و مسمی چون علم و حکمت و حلم پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویت مخصوص کرد هر چه بوی داد از درجه کمال قاصر داد تا بفکرت و رویت خود آن را تمام گرداند و فایده آن فکرت و رویت پدید آید و مستحق ثواب گردد و این علی الخصوص در حق آدمی است و حق جل جلاله از آن منزه و مقدس و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکبات سازیم چنان که خواهیم و بدان حاجت بود و الله اعلم ...

... سعید بن جبیر گفت ساعتی بنزدیک ابن عباس نشسته بودم جماعتی اهل تفسیر آمدند و مشکلهای تفسیر از وی پرسیدند همه را بصواب جواب داد قومی قرایان و مقریان آمدند و از وی مشکلهای قراءت پرسیدند جواب داد قومی اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند جواب داد قومی از لغت عرب پرسیدند جواب داد قومی شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند جواب داد سعید جبیر گفت من برخاستم و بوسه بر سر وی نهادم و گفتم یا بن عم رسول الله ص ما علی الارض اعلم منک فتبسم

و این علم وی از آن بود که چون از مادر در وجود آمد عباس او را در خرقه ای پیچید و پیش مصطفی ص آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند و بانگشت مبارک خویش خیوی خود در دهن وی نهاد و بمالید و دست بسر وی فرو آورد و گفت اللهم علمه التأویل و التنزیل و فقهه فی الدین و اجعله من عبادک الصالحین و اجعله امام المتقین آن گه رسول خدا ص با عباس نگریست گفت یا عماه عن قلیل تراه فقیه امتی و المؤدی الیها تأویل التنزیل

و یروی ان ابن عباس اذا جلس للتفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثم بالتفسیر و ثم بالحدیث و قال یا ایها الناس ان الله عز و جل بعث محمدا ص و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرایض و امره ان یعلم امته فبلغ رسالته و نصح لامته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بین لهم ما یجهلون قال الله تعالی و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لعلهم یتفکرون ...

میبدی
 
۲۹۶۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع » بخش ۲۰ - پرداختن باب بزرجمهر

 

چون کسری این مثال را بر این اشباع بداد برزویه سجده شکر گزارد و دعاهای خوب گفت و بزرجمهر آن باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت و آن را به انواع تکلف بیاراست و ملک را خبر کرد و آن روز بار عام بود و بزرجمهر به حضور برزویه و تمامی اهل مملکت این باب را بخواند و ملک و جملگی آن را پسندیده داشتند و در تحسین سخن بزرجمهر مبالغت نمودند و ملک او را صلت گران فرمود از نقود و جواهر و کسوتهای خاص و بزرجمهر جز جامه هیچ چیز قبول نکرد

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۶۵۵