گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة من آمن بها امن زوال النّعمی، و من ذکرها ظفر بنعیم الدّنیا و العقبی، و من عرفها و اعتقدها سعد سعادة لا یشقی، و وجد ملکا لا یبلی، و بقی فی العزّ و العلی.

نام نامداری که نامش یادگار جانست، و دل را شادی جاودانست، و روح روح دوستان و آسایش غمگنان است. عنوان نامه‌ای که از دوست نشانست و مهر قدیم مضمون آنست. نامه‌ای که بیقرار را درمانست و از قطعیت امانست، نامه‌ای که هم گوی و هم چوگانست، مرکب او شوق و مهر او میدانست، گل او سوز و معرفت او بوستانست. نامه‌ای که درخت توحید را آبشخور است، و دوستی حقّ مر آن را میوه و بر است.

یقول اللَّه تعالی: (لا یزال العبد یذکرنی و اذکره حتّی یحبّنی و احبّه).

و گفته عزیزانست که: اذا ذکرت من انا احتقرت و اذا تذکّرت لمن انا افتخرت.

چون با خود نگرم و کردار خود بینم، گویم: از من زارتر کیست؟ چون با تو نگرم و خود را در بندگی تو بینم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟

گاهی که بطینت خود افتد نظرم

گویم که: من از هر چه بعالم بترم‌

چون از صفت خویشتن اندر گذرم

از عرش همی بخویشتن در نگرم‌

پیر طریقت گفت: گاهی که بخود نگرم، همه سوز و نیاز شوم گاهی که بدو نگرم، همه ناز و راز شوم چون بخود نگرم گویم:

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟

پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‌

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

چون بدو نگرم گویم:

چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم؟!

شاخ عزّ رویدم از دل که بلای تو کشم!

الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ صفت روز رستاخیزست، روز محشر، روز عرض اکبر، روز جمع لشگر، روز احیاء صور، روز نشر بشر، روز جزاء خیر و شر، همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده، ترازوی راستی آویخته، کرسی قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، دوزخ‌ همی غرّد و زبانیه عاصی را میگیرد جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده، و جزای کردار هر کس در کنار او نهاده. بسا امیرا که آن روز اسیر شود، بسا اسیر که امیر شود، بسا عزیزا که ذلیل شود، بسا ذلیلا که عزیز شود، بسا پدر که از فرزند جدا شود، و فرزند از پدر جدا شود، بسا مادر که از فرزند بگریزد، و فرزند از مادر! هر کسی بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ همچون پروانه پراکنده و افکنده و تنها مانده. مسکین آدمی که سر بمعصیت در نهاده، و از هول رستاخیز غافل مانده نمی‌داند که هر چه امروز در می‌بندد، فرداش می‌باید گشاد هر چه امروز املا کند، فرداش بر می‌باید خواند. ای مسکین باری آن املا کن که فردا بر توانی خواند و آن بار در بند که فردا بر توانی داشت، و آن کار کن که فردا طاقت جزای آن داری. آن روز مؤمنان را جامه از معاملت خواهد بود، مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روی از رنگ دل. هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است، فردا روی وی سپید و روشن بود، چون ماه دو هفته، اگر چه امروز حبشی رنگ است. و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روی وی سیاه و تاریک بود، اگر چه امروز رومی رنگ است.

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ از صعوبت و هیبت رستاخیز یکی آنست که این کوه‌های افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند، و چون پشم زده در هوا پرّان کنند، زلزله در زمین افتد، خاک فرا جنبش آید، کوه بلرزش آید، نه نشیب ماند نه فراز همه راست گشته، بالا و نشیب یکی شده.

قاعاً صَفْصَفاً لا تَری‌ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ آن کس که کردار وی بپسند اللَّه بود، و اللَّه از وی خشنود بود، اگر یک نفس از وی بر آید از سر سوز و نیاز بآن یک نفس ترازوی حسنات وی گران گرداند.

و آن کس که اللَّه از وی ناخشنود بود، و عنایت ازلی او را دستگیر نبود، اگر پری روزی زمین طاعت دارد در ترازوی وی پر پشه‌ای نسنجد. بسا خفته در خواب خوش‌ که از مرقد او تا فرقد فریشتگان پروا پر داده و میگویند: خداوندا بحرمت و حشمت و برکت نفس این آزاد مرد بر ما رحمت کن، و بسا بیدار چشم که ملائکه مقرّبین از نفس وی بفریاد آمده و می‌گویند: خداوندا ما را از زحمت و ظلمت نفس این بی‌حرمت بی‌رحمت فریاد رس. ای جوانمرد اگر با دلی پاک از خبائث و بدعت بخسبی به از آن که همه شب بیدار باشی و دل پر از هوا و شهوت بود! هر که اسیر دیو است همه روزگار او شب است. و هر که در حمایت دین است، همه شبهای او روز است.