گنجور

 
۲۷۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال الله یا عیسی ابن مریم الایة از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف که مراد براءت ساحت عیسی است و پاکی وی از گفتار تثلیث که ترسایان برو بستند و بر وی دعوی کردند و عیسی ادب خطاب نگه داشت که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش گفت سبحانک ای انزهت تنزیها عما لا یلیق بوصفک پس گفت ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق بار خدایا چون از قبل تو برسالت مخصوصم شرط نبوت عصمت باشد چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود إن کنت قلته فقد علمته اگر گفته ام خود دانسته ای و واثقم بآنکه تو میدانی که نگفته ام

تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک این رد است بر جهمیان در اثبات نفس باری جل جلاله و همچنین مصطفی ص گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس سبحان الله و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد و صفت وی باشد که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانی نکند

نفس مخلوق منفوس است یعنی مولود من قولهم نفست المرأة و مصنوع است و محدث عاریتی و مجازی ساخته باندازه و بهنگام زنده بجرم و نفس و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب گرفته نان و آب نابوده دی بیچاره امروز نایافت فردا و نفس خالق ازلی و سرمدی بوده و هست و بودنی بی کی و بی چند و بی چون نه حال گرد نه حال گیر نه نونعت نه تغییر پذیر نه متعاور اسباب نه محتاج خورد و خواب هرگز کی ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار این مجبور و او جبار این مقهور و او قهار این نبود و پس ببود او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود

شیخ الاسلام انصاری را پرسیدند چه گویی ایشان را که گویند ما صفات خدای بشناختیم و چونی بینداختیم جواب داد که صواب آنست که گویند ما صفات الله را بشنیدیم و چونی بینداختیم که این می بباید شنید نه می بباید شناخت مسموع است نه معقول مسموع دیگر است و معقول دیگر ما در صفات الله بر مجرد سمع اقتصار میکنیم و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات الله از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم هر چه خدا و رسول گفت بر پی آنیم فهم و وهم خود گم کردیم و صواب دید خود معزول کردیم و خود را باستخذا بیوکندیم و باذعان گردن نهادیم و بسمع قبول کردیم و راه تسلیم سپردیم هر که الله را ماننده خویش گفت او الله را هزار انباز بیش گفت و هر که صفات الله را تعطیل کرد او خود را در دو گیتی ذلیل کرد هر که اثبات کرد خدای را ذات و صفات خود را درخت بیروزی گشت و نجات آمنا به کل من عند ربنا امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک خدایا تو دانی که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردی تو دانی که در احوال وی چه راندی تو از اسرار و نعوت وی خبر داری وی را در سراپرده غیب تو راه نیست إنک أنت علام الغیوب

ما قلت لهم إلا ما أمرتنی به خداوندا ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم رقاب ما در ربقه طاعت بود بحکم فرمان اداء رسالت کردیم سخن ما بایشان این بود که أن اعبدوا الله ربی و ربکم چون صحیفه حیات ما در نوشتی و نوبت عمر ما بسر آمد و از عالم فنا با عالم بقا آوردی بنده را از حال ایشان آگاهی نبود تو دانی که ایشان چه کردند و چه گفتند از اسرار و احوال ایشان تو خبر داری اکنون فذلک حساب و باقی کار با دو حرف آمد إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم اگر شان عذاب کنی بندگان تواند و اگر شان بیامرزی بیچارگان تواند اگر خلعت رضا پوشی عاشقان کوی تواند و اگر داغ هجر بر ایشان نهی مصیبت زدگان راه تواند اگر بفردوس شان فرود آری نواختگان فضل تواند ور بزندان هجرشان باز داری کشتگان تیغ قهر تواند خداوندا اگر شان عذاب کنی ایشان سزاء آنند ور بیامرزی تو سزاء آنی اگر بیامرزی ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزی که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عز تو یکسانست نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان ایشان آن کردند که از ایشان آید تو آن کن که از تو آید

میبدی
 
۲۷۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

ابن عباس گفت سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت و ما قدروا الله حق قدره تا آخر سه آیت و قل تعالوا تا آخر سه آیت این شش آیت بمدینه فرو آمد و باقی بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفی فرو آمد و هفتاد هزار فریشته با وی چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده و مصطفی ص آن ساعت بسجود درافتاده و میگفت سبحان الله العظیم

و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند آن فریشتگان جمله بر وی ثنا کنند و درود دهند و بثواب عظیم بشارت دهند عمر خطاب گفت الانعام من نواجب او نجایب القرآن علی بن ابی طالب ع گفت سورة الانعام من قرأها فقد انتهی فی رضا ربه

جابر بن عبد الله گفت من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث الله الیه اربعین الف ملک و کتب له مثل اعمالهم الی یوم القیامة و نزل ملک من السماء السابعة و معه مرزبة من حدید کلما اراد الشیطان ان یوحی فی قلبه شییا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل عبدی کل من ثمار جنتی و استظل بظل عرشی و اشرب من ماء الکوثر و اغتسل من ماء السلسبیل فأنا ربک و انت عبدی

و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب و بر مکذبان بعث و نشور ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنی احتجاج همه یکسانست

کعب احبار گفت افتتاح تورات باول سورة الانعام است الی قوله بربهم یعدلون و ختم آن بآخر سورة بنی اسراییل و بیک روایت بآخر سورة هود مقاتل گفت مشرکان عرب مصطفی را پرسیدند که من ربک گفت الاحد الصمد الذی خلق السماوات و الارض

مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد و خود را بدان بستود و صنع خود بر وجود دلیل آورد

الحمد لله الذی خلق السماوات و الأرض و جعل الظلمات و النور آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم تر هیچ چیز نیست و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر از بهر آنکه آسمان شریف تر است از زمین و عالی تر و نیز آسمان پیش از زمین آفریده و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان اند و زمین بواحد گفت که همه متصل یکدیگرند و بقولی خود یک زمین است آسمانی بدان عظیمی بی عمادی بر هوای لطیف بداشته و زمین خاکی بر سر آبی بداشته و آرام گرفته و شب و روز بر پی یکدیگر داشته و آن را قوام خلق ساخته آسمانها را بدو روز بیافرید چنان که گفت فقضاهن سبع سماوات فی یومین میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه

و زمین بدو روز بیافرید چنان که گفت خلق الأرض فی یومین و میگویند روز سه شنبه بود و چهارشنبه آسمانها از دود آفریده و زمین از کف دریا و ذلک فیما روی عن ابن عباس قال ان الله عز و جل خلق اول ما خلق نورا ثم خلق ظلمة ثم اراد أن یخلق الماء فخلق من النور جوهرة و هی یاقوتة خضراء ثم دعا بها فلما ان سمعت کلام الرب تعالی ذابت فرقا منه حتی صارت ماء و هی ترعد من مخافته فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الی یوم القیامة ثم قال ان الله عز و جل خلق الریح فوضع الماء علی متن الریح ثم خلق العرش فوضعه علی الماء فذلک قوله و کان عرشه علی الماء ثم اظهر النار من الماء حتی غلی الماء و ارتفع دخانه و علاه الزبد و السماء من الدخان فذلک قوله ثم استوی إلی السماء و هی دخان

و جعل الظلمات و النور جعل اینجا بمعنی خلق است نظیره و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة و له نظایر کثیرة فی القرآن و غیره و در قرآن جعل بیاید بمعنی قول و تسمیت و صفت نه بمعنی خلق چنان که گفت إنا جعلناه قرآنا عربیا یعنی انا قلناه و سمیناه نظیرش آنست که گفت و جعلوا لله شرکاء الجن و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا ...

... ثم الذین کفروا ای بعد هذا البیان بربهم یعدلون ای یجعلون له عدیلا فیعبدون الحجارة الموات و هم مقرون بأن الله خالق ما وصف عدل همتا کردن بود چیزی با چیزی که این عدل آن کنی و آن عدل این و در خبر است کذب العادلون بالله نضر شمیل گفت بربهم این با بمعنی عن است و یعدلون از عدول است برگشتن ای یمیلون و ینحرفون عن الحق معنی جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم و آن گه این کافران می آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست ما را همتا می سازند و با ما برابر میکنند و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند یعنی که ای مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگری انباز گفتند و خالق و صانع ماییم و آن گه الحمد لله در پیش آیت نهاد یعنی که شما شکر کنید و آزادی کنید و نعمت بر خود بشناسید و آنچه کافران کردند مکنید

هو الذی خلقکم من طین هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد اما مراد بآن آفرینش آدم است که وی را از گل آفرید و فرزندان را از آب مهین چنان که گفت أ لم نخلقکم من ماء مهین ابن عباس گفت خلق الله آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم ثم عهد الیه فنسی فسماه الانسان فو الله ما غابت الشمس حتی اهبط الی الارض آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش هر که را از شور آفرید بدبخت آید و اگر چه فرزند پیغامبر بود و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید و اگر چه فرزند کافر بود

و روی ابو هریرة عن النبی ص قال ان الله خلق آدم من تراب و جعله طینا ثم ترکه حتی کان حمأ مسنونا ثم خلقه و صوره ثم ترکه حتی اذا کان صلصالا کالفخار مر به ابلیس فقال خلقت لامر عظیم ثم نفخ الله فیه روحه

و روا باشد که خلقکم من طین بر عموم رانند و وجهه ما قیل ان الله تعالی اذاب الطین و حوله نطفة و اودعه الاصلاب فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین ثم قضی أجلا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد

و أجل مسمی عنده این دیگر اجل مدت درنگ وی است در خاک تا روز قیامت و گفته اند اجل اول مدت بقاء عالم است یعنی که الله داند که این گیتی چند ماند و اجل دیگر وقتی است نامزد کرده بنزدیک الله در غیب علم وی که این گیتی کی بسر آید

و قیامت کی خواهد بود و قیل قضی اجلا هو النوم و اجل مسمی عنده الموت

و بدانکه قضا بر ده وجه آید یکی بمعنی وصیت و ذلک فی قوله تعالی و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه همانست که در سورة القصص گفت إذ قضینا إلی موسی الأمر یعنی عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الی فرعون و قومه وجه دوم بمعنی اخبار است چنان که گفت و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب ای اخبرنا بنی اسراییل فی التوراة همانست که در سورة الحجر گفت و قضینا إلیه ذلک الأمر ای اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنی فراغ است چنان که گفت فإذا قضیتم مناسککم فإذا قضیتم الصلاة فإذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الأرض

وجه چهارم بمعنی فعل است چنان که گفت فاقض ما أنت قاض ای افعل ما انت فاعل إنما تقضی هذه الحیاة الدنیا ای انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا همانست که در سورة الانفال گفت لیقضی الله أمرا کان مفعولا و در آل عمران و در سورة مریم گفت إذا قضی أمرا ای اذا فعل امرا کان فی حکمه ان یفعله فإنما یقول له کن فیکون پنجم بمعنی انزالست چنان که گفت یا مالک لیقض علینا ربک ای لینزل علینا ربک الموت همانست که در سورة الملایکة گفت لا یقضی علیهم فیموتوا ای لا ینزل علیهم الموت ششم بمعنی وجوب است چنان که در سورة هود گفت و قضی الأمر و استوت علی الجودی ای وجب العذاب فوقع بقوم نوح و در سورة مریم گفت ...

... و ما تأتیهم من آیة من آیات ربهم من آیة این من استغراق جنس است که در موضع نفی افتد من آیات ربهم این یکی من تبعیض است میگوید هیچ آیتی و نشانی باین کافران مکه نیاید یعنی آن نشانها که دلالت می کند بر وحدانیت و فردانیت الله از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب و قیل الایة هاهنا المعجزة و قیل القرآن إلا کانوا عنها معرضین مگر که از آن می برگردند و در آن تفکر نمی کنند

فقد کذبوا بالحق لما جاءهم حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة فزعم عبد الله بن مسعود انه رأی جراء الجبل من بین فلقتی القمر حین انفلق رب العالمین گفت فسوف یأتیهم أنباء ما کانوا به یستهزؤن انباء آنست که کسی کسی را گوید که بخبر کنم ترا

لفظی است از لفظهای تهدید و فی الخبر یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر فسوف یأتیهم بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را که تکذیب و استهزا می کردند رب العالمین گفت آری بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند و مسلمانان از اذی ایشان بازرستند

و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنی است نامی است از نامهای خداوند جل جلاله و ذلک فی قوله تعالی فتعالی الله الملک الحق میگوید بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه براستی خدا و بخدایی سزا و بقدر خود بجا جای دیگر گفت و یعلمون أن الله هو الحق المبین میگوید مؤمنان دانند که الله خداست براستی پیداست خود را بدرستی پیداست خرد را بهستی پیداست دلها را بدوستی و گفته اند حق در وصف او جل جلاله بمعنی موجود است ای هو الموجود الکاین الذی لیس بمعدوم و لا منتف و در خبر می آید که السحر حق و العین حق ای کاین موجود و کذلک یقال الجنة حق و النار حق و الساعة حق و العین حق و البعث حق و الصراط حق ای موجود و روا باشد که حق در وصف الله بمعنی ذی الحق باشد چنان که گویند رجل عدل و رضا ای ذو عدل و ذو رضا و در قرآن حق است بمعنی صدق و ذلک فی قوله فو رب السماء و الأرض إنه لحق و قال تعالی و اقترب الوعد الحق و قال و یستنبیونک أ حق هو قل إی و ربی إنه لحق ای صدق و حق است بمعنی وجوب چنان که گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین ...

میبدی
 
۲۷۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم ملیک لا یستظهر بجیش و عدد اسم عزیز لا یتعزز بقوم و عدد اسم عظیم لا یحصره زمان و لا امد و لا یدرکه غایة و مرد تعالی عن المثل و الند و الشبه و الولد و هو الواحد الاحد القیوم الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد نام خداوندیست باقی و پاینده بی امد غالب و تاونده بی یار و بی مدد در ذات احد است بی عدد در صفات قیوم و صمد بی شریک و بی نظیر بی مشیر و بی ولد نه فضل او را حد نه حکم او را رد لم یلد و لم یولد از ازل تا ابد خدایی عظیم جباری کریم ماجدی نام دار قدیم صاحب هر غریب مونس هر وحید مایه هر درویش پناه هر دل ریش کردش همه پاک و گفتنش همه راست علمش بی نهایت و رحمت بیکران زیبا صنع و شیرین ساخت نعمت بخش و نوبت ساز و مهربان نهانست نهان از دریافت چون و از قیاس وهمها بیرون و پاک از گمان و پندار و ایدون برتر از هر چه خرد نشان داد دور از هر چه پنداشت بدان افتاد پاک از هر اساس که تفکر و بحث نهاد تفکر و بحث بعلم و عقل خود در ذات و صفات وی حرام تصدیق ظاهر و قبول منقول و تسلیم معانی در دین ما را تمام این خود زبان علم است باشارت شریعت مزدوران را مایه و بهشت جویان را سرمایه باز عارفان و خدا شناسان را زبانی دیگر است و رمزی دیگر زبانشان زبان کشف و رمزشان رمز محبت باشارت حقیقت زبان علم بروایت است و زبان کشف بعنایت روایتی بر سر عالم رایت است و عنایتی در دو گیتی آیت روایتی مزدور است و طالب حور عنایتی در بحر عیان غرقه نور

پیر طریقت گفت رضوان خدا برو باد ار مزدور را بهشت باقی حظ است عارف از دوست در آرزوی یک لحظ است ار مزدور در بند زیان و سود است عارف سوخته بآتش بی دود است ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است سر عارف سر تا سر همه ناز است

چندان ناز است ز عشق تو در سر من ...

... هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان

قل الله ثم ذرهم میگوید بنده من همه مهر من بین همه داشت من بین بفعل خود منت بر ما منه توفیق ما بین بیاد خود پس مناز تلقین ما بین از نشان خود گریز یکبارگی مهر ما بین و زبان حال بنده جواب میدهد خداوندا از علم چراغی ده وز معرفتم داغی نه تا همه ترا بینم همه ترا دانم خداوندا وا درگاه آمدم بنده وار خواهی عزیز دار خواهی خوار آرنده شادی و آراینده اسرار ای رباینده پرکندگی و دارنده انوار چشمی که ترا نه بیند سیاه است دلی که ترا نشناسد مردار

چشمی که ترا دید شد از درد معافی ...

... قوله الحمد لله الذی خلق السماوات و الأرض بدأ سبحانه بالثناء علی نفسه فحمد نفسه بثنایه الازلی و أخبر عن سنایه الصمدی و علایه الاحدی ستایش خداوند عظیم کردگار حکیم باقی ببقاء خویش متعالی بصفات خویش متکبر بکبریاء خویش باعلاء دیمومی و سناء قیومی وجود احدی و کون صمدی وجه ذو الجلال و قدرت بر کمال سبحانه هو الله الواحد القهار و العزیز الجبار و الکبیر المتعال

یکی از بزرگان دین و ایمه طریقت گفته من ذا الذی یستحق الحمد الا من یقدر علی خلق السماوات و الارض و جعل الظلمات و النور کرا رسد و کرا سزد که وی را بپاکی بستایند و ببزرگواری نام برند مگر او که آفریدگار آسمان و زمین است و آفریدگار روز و شب و آسمان چو سقفی راست کرده و زمین چون مهدی آراسته و روز معاش ترا پرداخته و شب آرامگاه تو ساخته گفته اند که آسمان اشارتست بآسمان معرفت و آن دلهای عارفان است و زمین اشارتست بزمین خدمت و آن نفسهای عابدان است و چنان که آسمان صورت باختران نگاشته و بشمس و قمر آراسته و نظاره گاه زمینیان کرده آسمان معرفت را بآفتاب علم و قمر توحید و نجوم خواطر آراسته و آن گه نظاره گاه آسمانیان کرده هر گه که شیاطین قصد استراق سمع کنند از آسمان عزت برجم نجم ایشان را مقهور کنند اینست که رب العزة گفت و جعلناها رجوما للشیاطین

همچنین هر گه که شیطان قصد وسوسه کند بدل بنده مؤمن برقی جهد از آسمان معرفت که شیطان از آن بسوزد اینست که گفت رب العزة إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون

و چنان که در بسیط زمین هفت دریاست که در آن منافع و معاش خلق است در زمین خدمت نیز هفت دریاست که در آن سعادت و نجات بنده است بو طالب مکی صاحب قوت القلوب بجمله آن اشارت کرده و گفته مناهج السالکین سبعة ابحر سکر وجد و برق کشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد گفت این هفت دریااند بر سر کوی توحید نهاده چنان که در حق مترسمان هفت درکه دوزخ بر راه بهشت نهاده و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت درکه گذر نکنند ببهشت نرسند همچنین سالکان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نکنند بحقیقت توحید نرسند

و جعل الظلمات و النور هر جا که جهل است همه ظلمت است و هر جا که علم است همه نور است و آنجا که علم و عمل است نور علی نور است بنده تا در تدبیر کار خویش است در ظلمت جهل است و در غشاوة غفلت و تا در تفویض است در ضیاء معرفت است و نور هدایت در آثار بیارند که یا ابن آدم دو کار عظیم ترا در پیش است یکی امر و نهی بکار داشتن این بر تو نهادیم آن را ملازم باش دیگر تدبیر مصالح خویش آن در خود پذیرفتیم و از تو برداشتیم دل و از آن مپرداز ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر

هو الذی خلقکم من طین آدم دو چیز بود طینت و روحانیت طینت وی خلقی بود و روحانیت وی امری بود خلقی آن بود که خمر طینة آدم بیده امری آن بود که و نفخت فیه من روحی إن الله اصطفی آدم از جمال امری بود و عصی آدم از آلایش خلقی بود در آدم هم گلزار بود و هم گلزار و گل محل گل بود لکن با هر گلی خاری بود گلی چون ابراهیم خلیل ع و خاری چون نمرود طاغی گلی چون موسی عمران خاری چون فرعون و هامان گلی چون عیسی پاک خاری چون آن جهودان ناپاک گلی چون محمد عربی ص خاری چون بو جهل شقی که داند سر فطرت آدم که شناسد دولت و رتبت آدم عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت آدم نه نشست دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت چون در فرادیس اعلی آرام گرفت و راست بنشست گمان برد که تا ابد او را همان پرده سلامت می باید زدن از جناب جبروت و درگاه عزت خطاب آمد که أ و من ینشؤا فی الحلیة یا آدم ما میخواهیم که از تو مردی سازیم تو چون عروسان برنگ و بوی قناعت کردی

چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی

همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار

یا آدم دست از گردن حوا بیرون کن که ترا دست در گردن نهنگ عشق می باید کرد و با شیر شریعت هم کاسگی می باید کرد از سر صفات هستی برخیز که ترا بقدم ریاضت بپا فزار ملامت بآفاق فقر سفر می باید کرد رو در آن خاک دان بنشین بنانی و خلقانی و ویرانی قناعت کن تا مردی شوی

جان فشان و راه کوب و راد زی و مرد باش

تا شوی باقی چو دامن بر فشانی زین دمن

یا آدم نگر تا خود بین نباشی و دست از خود بیفشانی که آن فریشتگان که بر پرده و نحن نسبح بحمدک نوای سبوح قدوس زدند خود بین بودند دیده در جمال خود داشتند لا جرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهی کردیم ترا از قعر دریای قدرت از بهر آن برکشیدیم تا بر پرده عصیان خویش نوای ربنا ظلمنا أنفسنا زنی

دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست

بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن

و هو الله فی السماوات بذات در آسمان می گوی بعلم هر جای بصحبت در جان بقرب در نفس نفس درو متلاشی و او بجای جان درو متلاشی در وجود آنجا که یابند در عرفان آنجا که شناسند نه خبر حقیقت تباه کند نه حقیقت خبر باطل کند

استوی میگوی که بر عرش است باستوا و هو معکم میخوان که با تو است هر جا که باشی نه جای گیر است بحاجت جای نمایست برحمت عرش خداجویان را ساخته نه خداشناسان را خدا شناس اگر بی او یک نفس زند زنار در بندد ای در دو گیتی فخر زبان من و فردا در دیدار عیش جان من ای شغل دو جهان من واساز با خود شغل شان من نه نثار یافت ترا جان است نه شناخت منت ترا زبان است بیننده تو در دیدار نهان است و جوینده تو نه بزمین نه بآسمان است

میبدی
 
۲۷۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... تیرشان پروین گسل بود و سنانشان خون نگار

بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ

نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار ...

... و لو نزلنا علیک کتابا فی قرطاس الآیات سباق و سیاق هر سه آیت اخبار است از کمال قدرت بر هر چه خواهد چنان که خواهد بی مشاورت و بی مزاحمت

حکم کرد قومی را بضلالت و فرو بست بر ایشان در رشد و هدایت اگر صد هزار دلیل پیش ایشان نهد و چراغ شریعت بزبان نبوت در ره ایشان برافروزد نه آن دلیل بینند و نه بآن راه روند که نه دیده عبرت دارند و نه دل فکرت از آنکه در ازل حکم چنان کرده و قسمت چنان رفته و العبرة بالقسمة دون الاعتبار و الحجة

پیر طریقت گفته آه از روز اول اگر آن روز عنایت بود طاعت سبب مثوبت است و معصیت سبب مغفرت و اگر آن روز عنایت نبود طاعت سبب ندامت است و معصیت سبب شقاوت شکر که شیرین آمد نه بخویشتن آمد حنظل که تلخ آمد نه بخویشتن آمد کار نه بآنست که از کسی کسل آید و از کسی عمل کار آن دارد که شایسته خود که آمد در ازل الهی گر در کمین سر تو بما عنایت نیست سرانجام قصه ما جز حسرت نیست

قل لمن ما فی السماوات و الأرض قل لله سایلهم یا محمد هل فی الدار دیار و هل للکون فی التحقیق عند الحق مقدار فان بقوا عن جواب یشفی فقل الله فی الربوبیة یکفی خدا و بس دیگر همه هوس الهی نه از کس بتو نه از تو بکس همه از تو بتو همه توی و بس سبحان الله جهانی پر از چیز و پر از کس همه بیکبار براندازد در یک نفس مرا صد دیده در نظاره این کار نه بس

کتب علی نفسه الرحمة پیش از آنکه بآفرینش محدثات و ابداع کاینات مبدأ کرد در دار الضرب غیب این سکه رحمت بر نقد احوال و اعمال بندگان زد که انی انا الله لا اله الا انا سبقت رحمتی غضبی و فردا روز محشر بر سر بازار قیامت سید ص این ندا میکند که پادشاها مشتی عاصیان اند دستور باش تا قرطه رحمت تو در ایشان پوشانم که تو گفته ای و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین خداوندا روز بازار این گدایان است ما چون ایشان را بکمند دعوت میگرفتیم بسیاری وعده هاشان داده ایم خداوندا محمد را در روی این جمع بی عدد شرمسار مکن وعده ای که از رحمت و کرم تو بایشان داده ام تحقیق کن که خود گفته ای یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله و از درگاه جلال نداء کرم بنعت رحمت می آید که یا محمد کار امت تو از سه بیرون نیست یا مؤمنان اند یا عارفان یا عاصیان اگر مؤمنان اند در آرزوی بهشت اینک بهشت ما و اگر عاصیان اند در آرزوی رحمت اینک رحمت و مغفرت ما و اگر عارفان اند در آرزوی دیدار اینک دیدار ما راه بنده آنست که پس ازین زبان حمد و ثنا بگشاید و بنعت تضرع و افتقار در حالت انکسار پیوسته میگوید ای نزدیکتر بما از ما و ای مهربان تر از ما بما و ای نوازنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزای ما نه بکار ما نه بار بطاقت ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه ما کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما

و له ما سکن فی اللیل و النهار الحادثات لله ملکا و بالله ظهورا و من الله بدءا و الی الله رجوعا و هو السمیع لانین المشتاقین العلیم بحنین الواحدین گفته اند که شب تاریکی عام است گرد عالم در آمده و روز روشنایی عام است بهمه عالم رسیده و پیش از آفرینش عالم و پیش از آفرینش نور و ظلمت نه شب بوده و نه روز بوده و در بهشت هر چند که آفتاب نباشد اما همه روز بود که روشنایی عام بحقیقت آنجا بود و هر چه بالله نزدیکتر آنجا نور و ضیا تمامتر عبد الله مسعود گفت ان ربکم لیس عنده لیل و نهار نور السماوات من نور وجهه ...

میبدی
 
۲۷۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و منهم من یستمع إلیک کلبی گفت بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابی پسران خلف این جماعت همه بهم آمدند و گوش فرا داشتند که رسول خدا ص قرآن می خواند و آن خواندن وی در دلهای ایشان اثر نمی کرد از آنکه دلهای ایشان زنگار کفر داشت و حق پذیر نبود نضر بن الحارث را گفتند چه گویی تو در کار محمد

هیچ می دریابی که چه میخواند و چه میگوید و این نضر مردی بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل پیوسته بزمین عجم سفر کردی و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردی و آن بر عرب میخواندی یعنی معارضه قرآن میکنم چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند وی جواب داد من ندانم همی بینم که زبان می جنباند و ترهاتی میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم بو سفیان گفت آنچه میخواند بعضی حق است و بعضی باطل بو جهل گفت کلا و لما همه باطل است و ترهات پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و منهم من یستمع إلیک یعنی عند قراءتک القرآن

و جعلنا علی قلوبهم أکنة جمع کنان است همچون اعنه جمع عنان و کنان پوشش بود که در دل آید تا قرآن بندانند و در نیابند أن یفقهوه یعنی ان لا یفقهوه

و فی آذانهم وقرا الوقر بفتح الواو الصمم و بکسر الواو الحمل علی الظهر زجاج گفت أن یفقهوه در موضع نصب است که مفعول له است یعنی و جعلنا علی قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه فلما حذفت اللام نصبت الکراهة و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الی ان

اگر کسی گوید چون پوشش در دل ایشان آورد چرا ایشان را آورد چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است که ایشان بر کفر مقیم بودند و بر مخالفت و معصیت مصر دیگر وجه آنست که این پوشش علامتی بود که بر دلهای ایشان پدید کرد چنان که چیزی را بداغ کنند تا از دیگران باز شناسند رب العزة دلهای ایشان بر آن صفت کرد تا فریشتگان ایشان را بدانند و بشناسند و گفته اند معنی آیت نه آنست که ایشان نشنیدند و فهم نکردند یا راه بدان نبردند بلکه معنی آنست که بدان کار نکردند و فرمان نبردند و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند

و إن یروا کل آیة لا یؤمنوا بها و هر آیتی و نشانی که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن ایشان آن را تصدیق نکنند و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست

حتی إذا جاؤک یجادلونک حتی اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ یعنی و اذا جاءوک یجادلونک میگوید غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن که ما گفته ایم فأتوا بسورة من مثله و بر تو دست نیابند که ما گفته ایم و الله یعصمک من الناس و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد چون از همه درمانند همین توانند گفت که هذا سحر مستمر و گهی گویند افتری علی الله کذبا و گهی گویند إن هذا إلا أساطیر الأولین محمد بن اسحاق گفت هر چه در قرآن أساطیر الأولین آن همه از گفتار نضر بن الحارث است و اساطیر جمع است واحد آن اسطارة و قیل اسطورة و سطرت ای کتبت و مستطر ای مکتتب کسایی گفت هو جمع الجمع سطر و سطور و جمع السطور اساطیر

این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند و وجه حجت بر ایشان آنست که الله گفت و جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه جعل از دو بیرون نیست یا بمعنی خلق است یا بمعنی صیر اگر بمعنی خلق است پس اقرار دادند که الله خالق شر است که آن اکنه که ایشان را از فقه می باز دارد و آن وقر که حایل است میان ایشان و میان استماع حق لا محاله شری است و صریح بگفتند که الله خالق آنست و اگر جعل بمعنی صیر نهند در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد پس بهر دو معنی بر ایشان حجت است

قوله و هم ینهون عنه مقاتل گفت این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد نام وی عبد مناف بن شیبه مردمان را از رنجانیدن رسول خدا ص باز میداشت و خود او را تصدیق نمیکرد و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند و گفتند ای سرور عرب و ای سالار قریش این برادر زاده تو دین نو آورده است و آیین نو نهاده است و مردمان را از دین پدران می برگرداند یا او را از این کار باز دار یا او را بدست ما بازده تا خلق را از فتنه وی باز رهانیم بو طالب گفت مالی عنه صبر

من این نتوانم که من از وی یک ساعت نشکیبم او روشنایی چشم من است و میوه دل

ایشان گفتند هر کدام یکی که خواهی ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن و بجای وی بپسند تا بتو دهیم و دست ازو بدار بو طالب گفت نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند شتر بچه ای از مادر خود باز گیرید و دیگری را بجای وی بوی نمایید اگر بوی آرام گیرد من نیز محمد را بشما دهم و با دیگری آرام گیرم و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد و جز با وی آرام نگیرد پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند و نبشته ای کردند که بنی عبد المطلب را فرو گذارند نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند بو طالب در آن حال گفت

و الله لن یصلوا الیک بجمعهم ...

... فانزل الله سبحانه و هم ینهون عنه یعنی ینهون الناس عن اذی النبی ص و یتباعدون عما جاء به من الهدی فلا یصدقونه و قیل نزلت فی جمیع الکفار من اهل مکة یعنی و هم ینهون الناس عن اتباع محمد ص و یتباعدون بأنفسهم عنه فلا یؤمنون به

و إن یهلکون إلا أنفسهم ای ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم علیهم و ما یشعرون انها کذلک پس بیان حال ایشان کرد در قیامت و لو تری إذ وقفوا علی النار یعنی علی الصراط فوق النار و گفته اند علی بمعنی فی است کقوله تعالی علی ملک سلیمان ای فی ملک سلیمان و معنی آنست که حبسوا فی النار و لو اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک که بی گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید فقالوا یا لیتنا ای عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الی الدنیا و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة و نکون من المؤمنین ای مع المؤمنین بتوحید الله تعالی

ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم و لا نکذب و نکون هر دو بنصب خوانند و باقی برفع خوانند هر دو کلمه را و رفع بر معنی استیناف است ای و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین رددنا او لم نرد این همچنانست که گویند دعنی و لا اعود ای و لا اعود علی کل حال ترکتنی أ و لم تترکنی و نصب بر معنی صرف است ای لیتنا اجتمع لنا الامران الرد و ترک التکذیب مع الایمان فیجوز ان یکونوا قالوه علی الوجهین جمیعا فاکذبوا علی الوجه الاول معنی آیت آنست که چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند و با مؤمنان بتوحید یکی باشند یعنی که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند و آن تمنی ایشان باطل کرد گفت بل نه چنانست که ایشان را آرزوست که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند

بدا لهم ما کانوا یخفون من قبل این را دو وجه گفته اند یکی آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند و میگفتند و الله ربنا ما کنا مشرکین تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد و بر ایشان گواهی داد بر کفر معنی آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد و پرده ایشان بدرید اگر ایشان را باز گذارند با دنیا هم با کفر و شرک شوند که در ازل قضا بر ایشان همین رفت و شقاوت را آفریده اند اینست که الله گفت و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه یعنی الی ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب و إنهم لکاذبون فی قولهم و لا نکذب بآیات ربنا مبرد گفت بدا لهم ما کانوا یخفون من قبل ای جزاء ما کانوا یخفون من قبل و هذا وجه حسن اگر کسی گوید و إنهم لکاذبون چه معنی را گفت و ایشان آن فعل نکردند چیزی که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد جواب آنست که علم خدای عز و جل بهمه چیز روانست در آنچه بود و در آنچه نبود و خواهد بود هر دو یکسانست رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وی راست بایشان و بعاقبت کار ایشان

و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند ان الله لا یعلم الشی ء حتی یکون میگویند چیزی تا نبود علم خدا در آن روان نبود و این سخن باطل است و محال از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود و نخواهد بود که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد و نه آن خواهند گفت و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا ایمان نیارند از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است همه میداند آنچه بود و آنچه نبود آنچه کردند و آنچه نکردند

روی سعید بن انس عن الحسن قال یعتذر الله عز و جل الی آدم ع بثلاثة معاذیر یقول الله لو لا انی لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف لرحمت ذریتک الیوم من شدة ما اعددت لهم من العذاب و لکن حق القول منی لین کذبت رسلی و عصی امری لأملان جهنم منکم اجمعین و یا آدم اعلم انی لم اعذب فی النار احدا منهم الا من علمت فی علمی انی لو رددته الی الدنیا لعاد الی شر ما کان علیه ثم لم یتب و لم یراجع و یا آدم انت الیوم عدل بینی و بین ذریتک قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم فمن رجح خیره علی شره مثقال ذرة فله الجنة حتی تعلم انی لم اعذب غیر ظالم

معناه انی لم اعذب الا ظالما من ولدک

و قالوا إن هی إلا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین این زنادقه امت اند و مکذبان بعث و نشور که نشأة ثانیه مستبعد میدارند از آنکه بر خلاف عادت روزگار است و می پندارند که بیرون ازین کار که درآنند و خلاف این عادت نتواند بود و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولی است اگر اتفاقی بودست از روی طبیعت چنان که متبطلان میگویند هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود و اگر نه که صحت نشأة اولی بقادری مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد چنان که اهل حق گویند و مذهب راست و دین درست اینست نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم یقول الله تعالی کذبنی ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنی و لم یکن له ذلک فأما تکذیبه ایای فقوله لن یعیدنی کما بدأنی و لیس اول الخلق بأهون علی من اعادته و اما شتمه ایای فقوله اتخذ الله ولدا و انا الاحد الصمد لم الد و لم اولد و لم یکن لی کفوا احد

و لو تری إذ وقفوا علی ربهم ای عرضوا علی ربهم این عرض اکبر است چنان که آنجا گفت عرضوا علی ربک صفا عرض دو است یکی عرض علی النار چنان که گفت و یوم یعرض الذین کفروا علی النار دیگر عرض علی الجبار چنان که گفت عرضوا علی ربک یومیذ تعرضون لا تخفی منکم خافیة و العرض علی الجبار اصعب من العرض علی النار لان النار مأمورة لا تعمل شییا الا بأمر ربها و صاحب الامر هو الله عز و جل و قد روی فی بعض الاخبار ان عبدا یوقف بین یدی الله عز و جل فیسأله ربه عن افعاله و احواله حتی یتحیر العبد و ینقطع حیاء من الله سبحانه ثم یقول لارسالک بی الی النار اهون علی من حسابک

و روی ان النبی ص قال یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات فأما عرضتان فجدال و معاذیر و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظایر الصحف فی الایدی فآخذ بیمینه و آخذ بشماله

و قیل و لو تری إذ وقفوا علی ربهم ای عرفوا ربهم ضرورة کما یقال وقفت علی کلام فلان ای عرفته و قیل وقفوا علی مسیلة ربهم و توبیخه ایاهم یؤکد ذلک قوله أ لیس هذا بالحق ای هذا البعث فیقرون حین لا ینفعهم ذلک و یقولون بلی و ربنا فیقول الله فذوقوا العذاب بکفرکم قال که در اول گفت جواب اذا است قالوا جواب سؤالست قال که در آخر گفت جواب اقرار است اول خدا گوید این بعث که می بینید راست نیست ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند و گویند بلی و ربنا حق است و راست پس الله گوید بجواب اقرار ایشان پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید و حق نپذیرفتید

قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله یعنی بالبعث الذی فیه جزاء الاعمال در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء الله و مراد بآن رستاخیز است و همچنین در خبر مصطفی ص بیاید چنان که گفت ص لقاءک حق جای دیگر گفت لقی الله و هو علیه غضبان ...

... گوید من طاقت برداشتن تو ندارم گوید ناچار است برداشتن من آن گه به پشت وی درآید بآن گرانباری اینست که رب العالمین گفت و هم یحملون أوزارهم علی ظهورهم

ألا ساء ما یزرون ای بیس ما یحملون و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد که چون از خاک بیرون آید عمل صالح وی بصورتی روحانی خوشبوی برابر وی آید و گوید هل تعرفنی مرا می شناسی

گوید نمی شناسم اما شخصی روحانی می بینم ترا نیکو صورت و خوشبوی گوید آری در دنیا همچنین بودم من آن عمل صالح توام که در دنیا تو مرکب من بودی

امروز من مرکب توام بر من نشین و سوی بهشت رو اینست که رب العالمین گفت یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا ای رکبانا و ما الحیاة الدنیا إلا لعب و لهو ای باطل و غرور لا یبقی این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده بلکه رفتنی است باطل و فریبنده دار الالتواء لا دار الاستواء و منزل ترح لا منزل فرح فمن عرفها لم یفرح لرخاء و لم یحزن لشقاء الا و ان الله خلق الدنیا دار بلوی و الآخرة دار عقبی فجعل بلوی الدنیا لثواب الآخرة سببا و ثواب الآخرة من بلوی الدنیا عوضا فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها و لا تسعوا فی عمران دار قد قضی الله خرابها و لا تواصلوها و قد اراد الله منکم اجتنابها فتکونوا لسخطه متعرضین و لعقوبته مستحقین الحدیث بطوله ذکره النبی ص

و ما الحیاة الدنیا إلا لعب و لهو این جواب آن کافران است که میگفتند ما هی إلا حیاتنا الدنیا رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد و حاصل این دنیا باز گفت که چیست لعب و لهو جای دیگر گفت و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد آن گه گفت و للدار الآخرة خیر للذین یتقون الشرک قراءت شامی تنها و للدار الآخرة بلام واحدة مع الاضافة تقدیره و لدار الساعة الآخرة فصار وصف الساعة بالآخرة کما وصف الیوم بالآخر فی قوله و ارجوا الیوم الآخر أ فلا تعقلون بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم

معنی آنست که قل لهم یا محمد أ فلا تعقلون ایها المخاطبون ان الآخرة افضل من الدنیا

میبدی
 
۲۷۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قد نعلم إنه لیحزنک الذی یقولون الآیة این آیت از روی اشارت مصطفی را صلی الله علیه و سلم تشریفی و اکرامی است از درگاه ربوبیت که از آن بزرگوارتر نیست و از دور آدم تا منتهی عالم بیرون از وی کس را این منزلت ندادند و این مرتبت ننهادند که رب العزة میگوید تسکین دل وی را که یا محمد ما می دانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد و تو چون اندوهگنی از گفتار بیهوده ایشان یا محمد مپندار که من نمی بینم آنچه بر تو میرود یا نمی شمارم آن نفسهای درد آمیغ که از تو می برآید یا آن شربتهای زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنی

یا محمد آن نه با تو میکنند که آن با ما میکنند و از بهر حدیث ما میکنند پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم و این علم نبوت بدست تو دادیم بنگر که با تو چون بودند آشنا و بیگانه خویش و پیوند همه او را دوست بودند و محمد الامین میخواندند امانتها بنزدیک وی می نهادند در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند چون پیک آسمان بنزدیک وی آمد و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وی نهادند آن کار و آن حال بگشت دوستان همه دشمن گشتند یکی میگفت ساحر است و کاهن یکی میگفت کاذبست و شاعر یکی میگفت مجنون است و سرگشته

اشاعوا لنا فی الحی اشنع قصة

و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا

این همه میگفتند و سید ص بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وی هر دو یک رنگ داشت که هر دو از یک منهل می دید آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سید ص هر کسی در نهاد خویش شوری داشت و تصرفی میکرد یکی میگفت پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود دیگری میگفت عبد الله بن ابی است سدیگری میگفت بو مسعود ثقفی است رب العالمین گفت أ هم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربی نهاد و درگاه عزت وی حوالت گاه رد و قبول خلق آمد ایشان همه نومید شدند زبان طعن دراز کردند یکی گفت یتیم است و درمانده رب العزة گفت بمؤمنان رحیم است و بخشاینده یکی گفت اجیر است و فقیر رب العزة گفت نذیر است و بشیر یکی گفت ضالست و غبی رب العزة گفت رسول است و نبی

هذا و ان اصبح فی اطمار ...

... من آن توام تو آن من باش ز دل

بستاخی کن چرا نشینی تو خجل

یا محمد اگر دشمن ترا ناسزا گوید ترا چه زیان من میگویم و سراجا منیرا بشیرا و نذیرا لیکون للعالمین نذیرا إنا فتحنا لک فتحا مبینا و ینصرک الله نصرا عزیزا إن فضله کان علیک کبیرا

إنما یستجیب الذین یسمعون ابن عطا گفت ان اهل السماع هم الاحیاء و هم اهل الخطاب و الجواب و ان الآخرین هم الاموات لقوله تعالی و الموتی یبعثهم الله

گفت اهل سماع زندگان اند و اهل خطاب و جواب ایشان اند و باقی مردگان اند و زندگان بحقیقت سه کس اند هر چه نه این سه اند در شمار مردگان اند خایف که زندگی ببیم کند هموار از بطش و مکر حق می ترسد دوم راجی که زندگی بامید کند پیوسته دل در فضل و لطف خدای تعالی بسته سوم محب است که زندگی بمهر کند ما دام دلش با حق می گراید و از خلق می گریزد و این سه حالت را علم شرط است خوف بی علم خوف خارجیان است

رجاء بی علم رجاء مرجیان است محبت بی علم محبت اباحتیان است و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح رب العالمین گفت ما فرطنا فی الکتاب من شی ء در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم

هر کس را آنچه سزا بود دادیم و فذلک هر چیز پدید کردیم رسول گفت صلی الله علیه و سلم ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النار و مقعده من الجنة قالوا یا رسول الله ا فلا نتکل علی کتابنا و ندع العمل قال اعملوا فکل میسر لما خلق له اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة و اما من کان من اهل الشقاوة فسییسر لعمل الشقاوة ثم قرأ فأما من أعطی و اتقی الایة

میبدی
 
۲۷۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۶ - النوبة الاولى

 

... فقطع بریده شد دابر القوم الذین ظلموا دنبال ایشان و بیخ آن گروهی که بر خویشتن ستم کردند و الحمد لله رب العالمین ۴۵ که این کار را پس آوردی نیست

قل أ رأیتم گوی چه بینید إن أخذ الله اگر بستاند الله سمعکم و أبصارکم شنوایی شما و بینایی شما و ختم علی قلوبکم و مهر نهد بر دلهای شما تا از دانش و آگاهی تهی ماند من إله غیر الله آن کیست آن خدای جز از الله یأتیکم به که شما را آن شنوایی و بینایی و دانایی باز آرد انظر در نگر کیف نصرف الآیات چون میگردانیم سخنان ایشان را ثم هم یصدفون ۴۶ آن گه پس ایشان باز بر می گردند از نیوشیدن و پذیرفتن

قل أ رأیتکم گوی چه بینید إن أتاکم عذاب الله اگر بشما آید عذاب خدای بغتة در نهان ناگاه أو جهرة یا آشکارا هل یهلک إلا القوم الظالمون ۴۷ هلاک کنند مگر گروه ستمکاران بر خویشتن ...

... و الذین کذبوا بآیاتنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما یمسهم العذاب بایشان رسد عذاب بما کانوا یفسقون بآنچه از فرمانبرداری بیرون شدند

قل لا أقول لکم بگو نمی گویم شما را عندی خزاین الله که بنزدیک من است خزینه های خدای و لا أعلم الغیب و من غیب ندانم و لا أقول لکم إنی ملک و شما را نمیگویم که من فریشته ام إن أتبع پی نمی برم إلا ما یوحی إلی مگر بآن پیغام که بمن فرستند قل هل یستوی گوی که یکسان بود هرگز الأعمی و البصیر نابینا و بینا أ فلا تتفکرون در نیندیشید

میبدی
 
۲۷۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قل أ رأیتکم کاف زیادتست و تاکید را در افزودند و صلب سخن ا رأیتم است یعنی هل رأیتم و این کلمه بجای اخبرونی نهاده اند میگوید یا محمد مشرکان را گوی اخبرونی ان اتاکم عذاب الله یعنی الموت مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید أو أتتکم الساعة یا قیامت آید بشما الساعة اسم للوقت الذی یصعق فیه العباد و اسم للوقت الذی یبعث فیه العباد و المعنی اتتکم الساعة التی وعدتم فیها بالبعث و الفناء لان قبل البعث یموت الخلق کله آن گه گفت أ غیر الله تدعون یعنی أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار التی عبدتموها من دون الله إن کنتم صادقین ان مع الله آلهة اخری اخبرونی من تدعون عند نزول البلاء بکم معنی آیت آنست که اگر بلایی بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند الله را خواهید خواند یا این بتان را که می پرستید آن گه استدراک کرد گفت بل إیاه تدعون نخوانید آن بتان را که دانید که ایشان را قدرت نیست و از ایشان نفع و ضر نیست بلکه الله را خوانید فیکشف ما تدعون إلیه این ها در الیه با عذاب شود چنان که آنجا گفت مر کأن لم یدعنا إلی ضر مسه و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست گفت إن شاء اگر خواهد کشف بلا کند و اجابت دعا کند و تنسون ما تشرکون ای تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه

و بر وفق این آیت خبر است از مصطفی ص و ذلک ما

روی فی الصحاح ان رسول الله قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانی و کان حصین یومیذ مشرکا کم تعبد الیوم الها قال سبعة واحدا فی السماء و سته فی الارض قال رسول لله ص فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک قال الذی فی السماء

و لقد أرسلنا إلی أمم من قبلک اصل الامة الصنف من الناس و الجماعة کقوله تعالی کان الناس أمة واحدة ای صنفا واحدا فی الضلال فبعث الله النبیین

معنی امت باصل جماعت است پس آن هنگام که جماعت در آن باشند و در آن زمان برسند امت خوانند چنان که در قرآن است و لین أخرنا عنهم العذاب إلی أمة معدودة یعنی الی سنین معدودة و کقوله تعالی و ادکر بعد أمة ای بعد سنین

و امت بمعنی زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست و مرد امام ربانی را امت گویند چنان که در قرآن است إن إبراهیم کان أمة از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد و سبب اجتماع ایشان شود و نیز گفته اند از آنکه خلال خیر در وی مجتمع بود چنان که در جماعتی مجتمع بود و از اینجاست که عرب گویند فلان امة وحده ای هو یقوم مقام امة و منه الحدیث یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده و دین را امت گویند که جماعتی و خلقی بآن مجتمع شوند چنان که گفت إنا وجدنا آباءنا علی أمة ای علی دین و قال و ما کان الناس یعنی اهل سفینة نوح و علی عهد آدم إلا أمة واحدة یعنی ملة الاسلام وحدها و قال فی سورة النحل و لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة یعنی ملة الاسلام وحدها و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امت محمد خواهد علی الخصوص چنان که گفت کنتم خیر أمة و گفت جعلناکم أمة وسطا و جای بیاید که کافران امت محمد خواهد علی الخصوص چنان که گفت کذلک أرسلناک فی أمة قد خلت من قبلها أمم جای دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد علی الخصوص چنان که گفت و لتکن منکم أمة یدعون إلی الخیر جای دیگر بیاید که همه خلق خواهد آدمی و غیر آدمی چنان که گفت و ما من دابة فی الأرض و لا طایر یطیر بجناحیه إلا أمم أمثالکم یعنی خلق مثلکم باقی هر چه در قرآن امت است بمعنی جماعت است از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتی حاضراند یا تا بقیامت خواهند بود چنان که گفت و لکل أمة جعلنا منسکا أن تکون أمة هی أربی من أمة و ممن خلقنا أمة و منهم أمة مقتصدة و من ذریتنا أمة مسلمة لک تلک أمة قد خلت

و لقد أرسلنا إلی أمم من قبلک ای رسل فکفروا به فأخذناهم بالبأساء و الضراء بأساء درویشی و بی کامی است و ضراء بیماری و درد زجاج گفت بأساء زیان است که بر مال آید و ضراء رنج است که بتن رسد لعلهم یتضرعون فیؤمنون و یخضعون رب العزة جل جلاله درین آیت مصطفی را صلی الله علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم و ایشان را بقحط و شدت و بیماری و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود و خضوع و خشوع آرد میگوید ایشان زاری نکردند و از آن کفر خویش باز نگشتند

فلو لا إذ جاءهم بأسنا تضرعوا یعنی فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الی الله و تابوا فیکشف ما نزل بهم من البلاء و لکن قست قلوبهم فأقاموا علی کفرهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون من الکفر و المعاصی فأصروا علیها

و گفته اند که قسوت دل از ترک ذکر خیزد کسی که ذکر خدای نکند و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وی سخت شود چنان که در خبر است لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله فان کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسو القلب و قال ص اربعة من الشقاء جمود العین و قسوة القلب و الاصرار علی الذنب و الحرص علی الدنیا ...

... این قسوت دل هر چند دردی صعب است و دین را آفتی بزرگ اما مداوات آن سهل است و در خبر مصطفی ص است روی ابو هریرة ان رجلا شکا الی النبی ص قسوة قلبه فقال ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم

فلما نسوا یعنی الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به فتحنا علیهم أبواب کل شی ء من النعمة و السرور بعد الضراء الذی کانوا فیه و قیل ابواب کل شی ء یعنی المطر من السماء و النبات من الارض حتی إذا فرحوا بما أوتوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد و بطر بگیرد و کفور و ناسپاس گردد همانست که آنجا گفت لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین جای دیگر گفت و فرحوا بالحیاة الدنیا

میگوید چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند بگرفتم ایشان را ناگاه تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند و فی معناه ما روی انس قال سمعت رسول الله ص یقول فی بعض مواعظة اما رأیت المأخوذین علی العزة المزعجین بعد الطمأنینة الذین اقاموا علی الشبهات و جنحوا الی الشهوات حتی اتتهم رسل ربهم فلا ما کانوا املوا ادرکوا و لا الی ما فاتهم رجعوا قدموا علی ما عجلوا و نوموا علی ما خلفوا و لم یغن الندم و قد جف القلم

فقطع دابر القوم یعنی اصل القوم و آخرهم و بقیتهم ای استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد دابر هر چیز آخر آن بود و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند یقال دبر فلان القوم یدبرهم اذا کان آخرهم

روی عقبة بن عامر قال قال النبی ص اذا رایت الله یعطی العباد یسیلون علی معاصیهم فانما ذلک استدراج منه لهم ثم تلا هذه الایة فلما نسوا ما ذکروا به الی قوله و الحمد لله رب العالمین

این حمد درین موضع بر آن جای نهاده است که جای دیگر گفت و لا یخاف عقباها ألا بعدا لعاد و قیل بعدا للقوم الظالمین و قیل الحمد لله رب العالمین این سخن کسی باشد که کاری کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد ...

... و روا باشد که با سمع شود و دخل ما بعدها فی معناه کما قال تعالی و الله و رسوله أحق أن یرضوه و قال تعالی تجارة أو لهوا انفضوا إلیها

و گفته اند که فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد هم چنان که آنجا گفت و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم نظیرش آنست که الله گفت من کان عدوا لله و ملایکته و رسله نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت که بر همه نامها فضل دارد و شرف و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد وی را انس دل بر جای بود که بسخن مردم و نعمتهای خوش انس گیرد باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد وی را انس دل نبود و دانایی و دریافت وی ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفی عقل کرد گفت أ فأنت تسمع الصم و لو کانوا لا یعقلون و با نایافت بصر جز نفی نظر نکرده أ فأنت تهدی العمی و لو کانوا لا یبصرون و این دلیلی روشن است بر فضل سمع بر بصر و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایی دل کرد در سمع بسته است نه بنا یافت بینایی ظاهر و ذلک فی قوله تعالی فإنها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور جای گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایی دل با آن است گفت إنما یستجیب الذین یسمعون و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم و فی الحدیث ان اهل النار صم بکم لا یسمعون لان السماع انس و الله لا یحب ان یأنس اهل النار

انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة فی بیان التوحید و صحة النبوة ثم هم یصدفون یعرضون عما رضح لهم من البیان و قام علیهم من البرهان ...

... و بدانکه معانی هل در قرآن مختلف است و وجوه آن فراوان یکی بمعنی دلیل و حجت است کقوله هل عندکم من علم یکی بمعنی تهدید و سیاست کقوله هل من محیص یکی بمعنی عیب و منقصت کقوله إن یتبعون إلا الظن یکی بمعنی تعبیر و ملامت کقوله هل آمنکم علیه یکی بمعنی شک و شبهت کقوله هل لنا من الأمر من شی ء یکی بمعنی سؤال و طلب کقوله هل یستطیع ربک یکی بمعنی عذاب و عقوبت کقوله هل امتلأت یکی بمعنی ندامت و حسرت کقوله هل إلی مرد من سبیل یکی بمعنی بر و ملاطفت کقوله هل لک إلی أن تزکی و بسیار آید در قرآن بمعنی قد چنان که هل أتی علی الإنسان هل أتاک حدیث الغاشیة و هل أتاک حدیث موسی هل أتاک حدیث ضیف إبراهیم و هل أتاک نبأ الخصم و در قرآن هل بمعنی ما بسیار بود چنان که گفت هل ینظرون إلا أن تأتیهم الملایکة هل ینظرون إلا الساعة هل ینظرون إلا أن یأتیهم الله هل ینظرون إلا تأویله فهل علی الرسل إلا البلاغ المبین

این همه بمعنی ما اند و جمله بمعنی تقریراند بنزدیک اهل لغت

و ما نرسل المرسلین إلا مبشرین و منذرین پیغامبران را که فرستادیم بشارت و نذارت را فرستادیم دوستان را بشارت می دهند ببهشت و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصیت الهیت ما نیست و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست فمن آمن ای صدق و أصلح العمل فلا خوف علیهم خوف القنوط و لا هم یحزنون حزن القطیعة

و الذین کذبوا بآیاتنا یعنی بمحمد و القرآن یمسهم العذاب یصیبهم فیخالط ابدانهم کما قال مسنی الضر ای بلغ ذلک من بدنی و خالطه بما کانوا یفسقون ای یکفرون

چون رسول خدا ص ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خدای ایشان وی را دوغ زن گرفتند آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند گفتند تا کی گویی که عذاب می آید یکی بیار ازین عذاب خدای خویش اگر راست می گویی رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل لا أقول لکم عندی خزاین الله یعنی مفاتیح الله بنزول العذاب و لا أعلم الغیب یعنی غیب نزول العذاب حتی ینزل بکم و گفته اند این جواب ایشان است که گفتند لو لا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا أو یلقی إلیه کنز أو تکون له جنة یأکل منها رب العالمین گفت یا محمد ایشان را جواب ده که من نگویم که خزینهای خدای که از آن روزی دهد و عطا بخشد بنزدیک من است و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه می باز آید از سعادت و شقاوت یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد و نمیگویم که من فریشته ای ام که از کار الهی آن دانم که بشر نداند من بشری همچون شماام شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان بوحی پاک گویم و از کتاب حق قل هل یستوی الأعمی بالهدی و البصیر بالهدی یعنی المؤمن و الکافر و الضال و المهتدی أ فلا تتفکرون فتعلموا انهما لا یستویان

میبدی
 
۲۷۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل أ رأیتکم إن أتاکم عذاب الله الایة اذا مسکم الضر فممن ترومون کشفه او نابکم امر فمن الذی تؤملون لطمه مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند و خطر این عزت نمی شناسد درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بی نیازی خود از بندگان هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان میگوید اگر بخداوندی خود از روی عدل بطشی نمایم برین خلقان آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد و ایشان را فریاد رسد و اگر از کمین گاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم این بندگان کجا گریزند و دست در که زنند و کرا خوانند آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که بل إیاه تدعون هم مرا خوانید و مرا دانید و کشف بلا از من خواهید که قادر بر کمال منم مفضل با نوال منم دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم

در اخبار داود است که یا داود زمینیان را بگوی چرا نه من دوستی گیرید که سزای دوستی منم من آن خداوندم که با جودم بخل نه با علمم جهل نه با صبرم عجز نه در صفتم تغیر نه در گفتم تبدیل نه رهی را بخشاینده و فراخ رحمتم هرگز از فضل و کرم بنگشتم در ازل رحمت وی بر خود نبشتم عود محبت سوختم دل وی بنور معرفت افروختم زبان حال بنده گوید بنغمت شکر

مهر ذات تست الهی دوستان را اعتقاد

یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار

دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست

کیسه امید از آن دوزد همی امیدوار ...

... ترا جویم که درمانم تو دانی

بل إیاه تدعون جریری گفت اندر رموز این آیت مرجع العارفین فی اوایل البدایات الی الحق و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند و دل در خلق نبندند و اسباب نه بینند و عامه خلق در اسباب پیچند و دل در خلق بنندند بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند

جنید گفت من دعا الخلق فبایاه یدعوا اذ یقول الله تعالی بل إیاه تدعون ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت و دعوت خلق فا پس داشت اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید نه بدعاء خود باجابت حق رسید این هم چنان است که گویند که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب و این مسیله را بسطی و شرح آن در سورة فاتحه رفت

و لقد أرسلنا إلی أمم من قبلک فأخذناهم بالبأساء و الضراء ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگی از کل کون اعراض کردند و با صحبت ما پرداختند و مهر دل بر ما نهادند و بر وفق این حکایت مجنون است او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته و بی آرام شده و دریای عشق در سینه او موج بر اوج زده و دست بر داشته که اللهم زدنی حب لیلی بار خدایا عشق لیلی در دلم بیفزای و بلاء مهر وی یکی هزار کن آن پدر وی امیر وقت بود گفت یا مجنون ترا خصمان بسیار بر خاسته اند روزی چند غایب شو مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلی کمتر شود مجنون برفت روز سوم باز آمد گفت یا پدر معذورم دار که عشق لیلی همه راهها بما فرو گرفته و جز بسر کوی لیلی هیچ راه نمی برم

هر کسی محراب دارد هر سویی ...

میبدی
 
۲۷۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و أنذر به الذین یخافون الایة خوف اینجا بمعنی علم است و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند ترس بی علم ترس خارجیان است و علم بی ترس علم زندیقان و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفه هم ترس بود ایشان را و هم علم هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق رسول خدا ص روزی بایشان برگذشت ایشان را دید هر یکی کان حسرت شده و اندوه دین بجان و دل پذیرفته با درویشی و بی کامی بساخته ظاهری شوریده و باطنی آسوده قلاده معیشت و نعمت گسسته و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته چشمهاشان چون ابر بهاران و رویها چون ماه تابان همه در آن صفه صف کشیده و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید گفت ابشروا یا اصحاب الصفة فمن یقی منکم علی النعت الذی انتم علیه الیوم راضیا بما فیه فانه من رفقایی یوم القیامة

زهی دولت و کرامت زهی منقبت و مرتبت از دور آدم تا منتهی عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند و حق سنت وی ایشان گزاردند ربوبیت ایشان را متواری وار در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در قباب غیرت بپرورد و ایشان را نزاع القبایل گویند بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس نزاع القبایل بدان معنی اند که از قبیله هاشان بیرون کنند یا خود از قبیله ها و آبادانیها بگریزند از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند و از حق مشغول دارند که هر که بخلق مشغول گشت از حق باز ماند

بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفه که با هر یکی از ایشان نبود مگر گلیمکی کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته کس بود که تا نیمه ساق برسیده و کس بود که تا بکعبتین و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند و بدان عورات می پوشیدند و رسول خدا هر گه که فتحی در پیش بودی گفتی خداوندا بحق این دلهای افروخته و بحق این شخصیتهای فرو ریخته که ولایت کافران بر ما بگشایی و ما را بر کافران نصرت دهی و گفتی مرا که جویید در میان اینان جویید و روزی که خواهید بدعاء ایشان خواهید ابغونی فی ضعفایکم هل تنصرون و ترزقون الا بضعفایکم و آن گه موافقت ایشان را درویشی بدعا خواستی گفتی اللهم احینی مسکینا و أمتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین

فقالت عایشة لم یا رسول الله قال انهم یدخلون الجنة قبل اغنیایهم بأربعین خریفا

و هم از بهر ایشان گفت حوضی ما بین عدن الی عمان شرابه ابیض من اللبن و أحلی من العسل من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین قلنا و من هم یا رسول الله قال الدنس الثیاب الشعث الرؤس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم

هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده و در عالم وجود نیاورده که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنی اسراییل میگوید و ایشان را جلوه میکند که مرا بندگانی اند که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم ایشان مشتاق من اند و من مشتاق ایشان ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم نظر ایشان بمن است و نظر من بایشانعجیب کاریست کار دوستان و طرفه بازاریست بازار ایشان پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند و چون در وجود آمدند در خلوت و هو معکم بر ازو نازشان می پرورد آن گه بی مرادی و بی کامی روزشان بسر می آرد و آسیای بلا بر فرق سرشان میگرداند

پیر طریقت گفت در بادیه می شدم درویشی را دیدم که از گرسنگی و تشنگی چون خیالی گشته و آن شخص وی از رنج و بلا بخلالی باز آمده و سر تا پای وی خونابه گرفته گفتا بتعجب در وی می نگرستم و خدای را یاد میکردم چشم فراخ باز کرد و گفت این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده گفتا درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست و خود را بر زمین میزد و مشاهده ای را که در پیش داشت جان نثار همی کرد و میگفت ...

... کز باد بلا بر سر او خاکی نیست

و لا تطرد کافران بر مصطفی ص آمدند گفتند یا محمد ما می خواهیم که بتو ایمان آریم لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن و آن بوی ناخوش خلقان ایشان کشیدن ایشان را از خویشتن دور کن تا ما بتو ایمان آریم رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان و لهذا یقول الله تعالی لعلک باخع نفسک ألا یکونوا مؤمنین آورده اند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزی چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرییل آمد و آیت آورد که و لا تطرد یا محمد مران ایشان را که من نرانده ام منواز ایشان را که من نخوانده ام آری مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر این درویشان خواندگان و الله یدعوا إلی دار السلام اند و آن بیگانگان راندگان اخسؤا فیها و لا تکلمون رسول خدا عمر را باز خواند کافران نیز باز آمدند و گفتند اگر می توانی باری یک روز ما را نوبت نه و یک روز ایشان را تا بتو ایمان آریم رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در می خواهند بنهد جبرییل آمد و آیت آورد و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم الایة با ایشان باش که من با ایشانم ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند اگر نوبت نمی نهی روا داریم و با ایشان بنشینیم اندی که تو بما نگری نه با ایشان و اکرام ما را روی سوی ما داری تا بتو ایمان آریم

مصطفی عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد تا دل ایشان خوش گرداند و رضاء دل ایشان باین معنی بجوید مگر آن کافران ایمان آرند و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند مگر از مصطفی نفرت گیرند و از دین وی برگردند چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد جبرییل آمد و آیت آورد و لا تعد عیناک عنهم یا محمد ازین درویشان روی مگردان و چشم از ایشان برمگیر که من با ایشان همی نگرم رسول خدا یکبارگی روی بدرویشان آورد و با ایشان بنشست و پیوسته گفتی بابی من وصانی به ربی

یریدون وجهه بو یعقوب نهر جوری را پرسیدند که صفت مرید چیست

این آیت برخواند که یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم و لا مطالبة من عقباهم و لا همة سوی حدیث مولاهم فلما تجردوا لله تمحضت عنایة الحق لهم فتولی حدیثهم فقال و لا تطردهم یا محمد

یریدون وجهه معنی ارادت خواست مراد است در راه بردن و آن سه قسم است یکی ارادت دنیای محض دیگر ارادت آخرت محض سدیگر ارادت حق محض ارادت دنیا آنست که گفت عز ذکره تریدون عرض الدنیا من کان یرید العاجلة من کان یرید حرث الدنیا و إن کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها و نشان ارادت دنیا دو چیز است در زیادت دنیا بنقصان دین راضی بودن و از درویشان مسلمانان اعراض کردن و ارادت آخرت آنست که گفت تعالی و تقدس و من أراد الآخرة من کان یرید حرث الآخرة نزد له فی حرثه و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضی بودن و مؤانست با درویشان داشتن و ارادت حق آنست که الله گفت جل جلاله یریدون وجهه و إن کنتن تردن الله و رسوله و نشان آن پای بدو گیتی فرا نهادن است و از خلق آزاد گشتن و از خود برستن

این خود بیان علم است و تحقیق عبارت اما بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند گفتا نفسی است میان علم و وقت در ناحیه ناز در محله دوستی در سرای نیستی چهار حد دارد آن سرای یکی با آشفتگان شود یکی با غریبان سدیگر با بیدلان چهارم با مشتاقان آن گه گفت ای مهربان فریادرس عزیز آن کس کش با تو یک نفس ای یافته و یافتنی از مرید چه نشان دهند جز بی خویشتنی همه خلق را محنت از دوریست و مرید را از نزدیکی همه را تشنگی از نایافت آب و مرید را از سیرابی الهی یافته میجویم با دیده ور میگویم که دارم چه جویم که بینم چگویم شیفته این جست و جویم گرفتار این گفت و گویم ...

... مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند آن گه از آیات بما رسند عارفان نخست بما رسند آن گه از ما بآیات بازگردند یا محمد آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان و آن کس که بی واسطه ما را شناخت و بی صنایع ما را یافت بی واسطه ما خود سلام بدو رسانیم و ذلک فی قوله سلام قولا من رب رحیم

پیر طریقت گفت الهی او که ترا بصنایع شناخت بر سبب موقوف است و او که ترا بصفات شناخت در خبر محبوس است او که باشارت شناخت صحبت را مطلوبست او که ربوده اوست از خود معصوم است کتب ربکم علی نفسه الرحمة ان و کل بک من کتب علیک الزلة فقد تولی بنفسه لک کتاب الرحمة کتابته لک ازلیة و الکتابة علیک وقتیة و الوقتیة لا تبطل الازلیة قال الواسطی برحمته و صلوا الی عبادته لا بعبادتهم و صلوا الی رحمته و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم لأنه ص یقول و لا انا الا ان یتغمدنی الله منه برحمة

أنه من عمل منکم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و أصلح فأنه غفور رحیم

روی فی بعض الاخبار نادیتمونی فلبیتکم سألتمونی فأعطیتکم بارزتمونی فأمهلتکم ترکتمونی فرعیتکم عصیتمونی فسترتکم فان رجعتم الی قبلتکم و ان ادبرتم عنی انتظرتکم

میگوید بندگان من رهیگان من مرا بآواز خواندید بلبیک تان جواب دادم از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم به بیهوده بیرون آمدید مهلت تان دادم

فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم معصیت کردید ستم بر شما نگه داشتم ...

میبدی
 
۲۷۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

... بساط بقا گستراند بر تخت رعایت نشاند بزیور کرامت بیاراید که یحبهم و یحبونه

باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد در خذلان گشاید زخم لا بشری زند که نسوا الله فنسیهم آری کلید غیب بنزدیک اوست و علم غیب خاصیت اوست هر کس را سزای خود دادن و جای وی ساختن کار اوست ابن عطا گفت کلیدها بنزدیک اوست چنان که خود خواهد گشاید و آنچه خود خواهد نماید بر دلها در هدایت گشاید بر همتها در رعایت بر زبانها در روایت بر جوارح در طاعت اهل ولایت را در کرامت گشاید اهل مهر را در قربت گشاید اهل تمکین را در جذب گشاید

مؤمنان را در طاعت گشاید اولیا را در مکاشفات انبیا را در معاینات

بو سعید خراز گفت این پیغامبر ما را است علی الخصوص و عنده مفاتح الغیب میگوید کلید خزینه اسرار فطرت محمد مرسل بنزدیک حق است جل جلاله ربوبیت او را بنعت کرم در مهد محبت اندر قبه غیرت بپرورد و اسرار فطرت و عزت وی از خلق بپوشید تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاک فرو شدند بطمع آنکه تا ایشان را بر یک سر از اسرار فطرت وی اطلاع افتد و هرگز نیفتاد و بندانستند و چگونه دانستندی و قرآن مجید قصه وی سربسته میگوید و از آن اسرار خبر می دهد که فأوحی إلی عبده ما أوحی

زان گونه شرابها که او پنهان داد ...

... ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی

انبیا و اولیا و شهدا و صدیقان چندان که توانستند از اول عمر تا آخر تاختند و مرکبها دوانیدند و بعاقبت به اول قدم وی رسیدند نحن الآخرون السابقون آن مقام که زبر خلایق آمد زیر پای خود نپسندید بسدره منتهی و جنات مأوی و طوبی و زلفی که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید ما زاغ البصر و ما طغی قال بعضهم من مفاتح غیبه ما قذف فی قلبک من نور معرفته و بسط فیه بساط الرضا بقضایه و جعله موضع نظره جریری گفت لا یعلمها إلا هو و من یطلقه علیها من صفی و خلیل و حبیب و ولی بو علی کاتب فرا بو عثمان مغربی گفت که ابن البرقی بیمار بود شربتی آب بدو دادند نخورد گفت در مملکت حادثه ای افتاده است تا بجای نیارم که چه افتاد نیاشامم سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند و خلقی را بکشتند و رکن حجر را بشکستند بو عثمان گفت درین بس کاری نیست من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست در مکه میغ است امروز چنان که همه مکه در زیر میغ است و میان مکیان و طلحیان جنگ است و مقدمه طلحیان مردی است بر اسپی سیاه بر سر وی دستاری سرخ این چنین بنوشتند و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت پس بو عثمان گفت هر که حق را اجابت کرد مملکت وی را اجابت کرد عبد الله انصاری گفت بر عبودیت آن نهند که برتابد

دانستن غیب همه برنتابد و نتواند بلی بعضی و بعضی چیزی نه همه که همه الله داند و بس همی گوید جل جلاله فلا یظهر علی غیبه أحدا إلا من ارتضی من رسول

و یعلم ما فی البر و البحر الایة ای هو المتفرد بالاحاطة بکل معلوم قطعا لا یشد عنه شی ء و لا یخفی علیه شی ء و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة این حفظه کرام الکاتبین اند که بر بندگان موکل اند و اعمال ایشان می شمارند و مینویسند و این فریشتگان بر بندگان آشکارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین در خبر است که بنده بآخر عهد که از دنیا بیرون می شود آن دو فریشته در دیدار وی آیند

اگر بنده مطیع بوده گویند جزاک الله خیرا ای بنده نیکبخت فرمان بردار بسی طاعت که کردی و بوی خوش و راحت از آن طاعت بما رسید و اگر عاصی و بد کردار بوده گویند لا جزاک الله خیرا بسی فضایح و معاصی که از تو آمد و بسی بوی ناخوش و گند معصیت که از آن بما رسید گفتا این در آن وقت بود که چشم مرده بهوا بیرون نگرد که نیز بر هم نزند

حتی إذا جاء أحدکم الموت توفته رسلنا از داهیهای جان کندن یکی آنست که ملک الموت را و اعوان وی را در وقت قبض روح بیند اگر بنده مطیع بود بصورتی نیکو بود و اگر عاصی بود بصورتی منکر در خبر است که ابراهیم ع ملک الموت را گفت خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانی بینم

گفت یا ابراهیم طاقت نداری گفت لا بد است پس خویشتن را بدان صورت فرا وی نمود شخصی دید سیاه منکر مویها برخاسته و جامه سیاه در پوشیده و آتش و دود از بینی و دهن وی بیرون می آید و بوی ناخوش از وی می دمد ابراهیم را غشی رسید ساعتی بیفتاد چون بهوش باز آمد و ملک الموت بصورت خویش باز آمده گفت یا ملک الموت اگر عاصی را خود عذاب اینست که ترا در آن صورت خواهد دید تمام است و هم چنان که عاصی را دیدن وی عذابی تمام است مطیع را دیدن وی بآن صورت نیکو که خواهد بود راحتی و لذتی تمام است

وهب منبه گفت در روزگار پیش پادشاهی بود سخت بزرگ ملک وی عظیم نعمت وی تمام و فرمان وی روان چون عمر وی بآخر رسید ملک الموت قبض جان وی بکرد چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن گفت آری زنی در بیابان بود آبستن کودک بنهاد در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان جان وی بستدم و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبی وی و بر آن کودک از تنهایی و بیکسی وی گفتند یا ملک الموت این پادشاه را دیدی که جان وی ستدی آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتی گفت سبحان الله اللطیف لما شاء

ثم ردوا إلی الله مولاهم الحق قال بعضهم هی ارجی آیة فی کتاب الله عز و جل لأنه لا مرد للعبد اعز من ان یکون مرده الی مولاه

میبدی
 
۲۷۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر الایة الاصل منهمک فی الجحود و النسل متصف بالتوحید و الحق سبحانه و تعالی یفعل ما یرید این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر پدر رانده با خواری و مذلت پسر خوانده با هزاران کرامت پدر در قبضه عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدی در لباس بیگانگی پسر در سایه فضل در نسیم قرب بر راه پیروزی در لباس آشنایی سبحان من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی فردا در انجمن قیامت در آن عرصه کبری چون ابراهیم را جلوه کنند و با صد هزار نواخت و کرامت ببازار قیامت برآرند آزر را بصفت خواری پیش پای وی نهند از آنکه در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر تمنی کرد که اگر مرا پسری نیکو آید او را در پای نمرود کشم و بتقرب پیش وی قربان کنم وی نتوانست که دستش نرسید و در حق اندیشه خود بجزاء آن برسید این چنانست که مصریان چون جمال یوسف ع دیدند بر من یزید داشته هر کس آرزوی آن کردند که یوسف غلام وی بود رب العزة تقدیر چنان کرد که مسأله بازگشت و مصریان همه بنده و رهی و چاکر وی گشتند

و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع در کوکب نگرست گفت هذا ربی ای هذا دلیل علی ربی لأن ربی لم یزل و لا یزال و هذا قد أفل لا أحب الآفلین پس بآخر جمال حقیقت او را روی نمود از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت روی از همه بگردانید گفت فإنهم عدو لی إلا رب العالمین و جبرییل را گفت اما الیک فلا اول عالم وار شد آخر عارف وار آمد

واسطی گوید خلق عالم بدو همی شوند و عارفان ازو همی آیند گفتا اگر کسی گوید که خدای را بدلیل شناسم تو او را گوی دلیل را بچه شناختی

بلی در بدایت از دلیل چاره نیست چنان که بدایت راه خلیل بود چون آن همه دلایل در راه خلیل ع آمد کوکب و قمر و آفتاب بهر دلیلی که میرسید در وی همی آویخت که هذا ربی چون از درجه دلایل برگذشت جمال توحید بدیده عیان بدید گفت یا قوم إنی بری ء مما تشرکون ای من الاستدلال بالمخلوقات علی الخالق فلا دلیل علیه سواه همانست که آن مهتر دین گفت عرفت الله بالله و عرفت ما دون الله بنور الله و هو المشار الیه لقوله و أشرقت الأرض بنور ربها

آن جوانمرد طریقت اینجا نکته ای عزیز گفته و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانی نموده گفتا چون از درگاه احدیت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که و اتخذ الله إبراهیم خلیلا فرمان آمد که ای خلیل در راه خلت ایستادگی شرط نیست از منزل أسلمت لرب العالمین فراتر شو سفری کن که آن را سفر تفرید گویند سیروا سبق المفردون خلیل طالبی تیز رو بود جوینده یادگار ازل بود نعلین قصد در پای همت کرد سفر إنی ذاهب إلی ربی پیش گرفت

از کمین گاه غیب خزاین عزت فرو گشادند و از آن درر الغیب و عجایب الذخایر بسی در راه إنی ذاهب فرو ریختند خلیل هنوز رونده بود بسته إنی ذاهب گشته بنقطه جمع نرسیده باز نگرست غنیمت دید بغنیمت مشغول شد جمال توحید از وی روی بپوشید که چرا باز نگرستی تا آن گه که استغفار لا أحب الآفلین بکرد و آن درر الغیب هم چنان میدید و وی باز می ایستاد که هذا ربی هذا ربی که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود گفتند ای خلیل نبایستی که ترا این وقفت بودی در راه إنی ذاهب إلی ربی روی و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگری چرا چشم همت از آن فرو نگرفتی و چرا سنت ما زاغ البصر بکار نداشتی اینست سنت آن مهتر عالم و خاصیت سید ولد آدم که شب زلفت و الفت آیات کبری در راه او تجلی کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغی ای خلیل کسی که یادگار ازل جوید و راز ولی نعمت او غنایم و ذخایر را چه کند

کسی کش مار نیشی بر جگر زد ...

میبدی
 
۲۷۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۱ - النوبة الثانیة

 

... نرفع درجات من نشاء زید اسلم گفت یعنی بالعلم چنان که جای دیگر گفت و الذین أوتوا العلم درجات قومی گفتند این طبقات ثواب است در بهشت چنان که آنجا گفت لهم درجات عند ربهم هم درجات عند الله و گفتند این رفع درجات در دنیا است پیغامبران را بمعجزات و مؤمنانرا بکرامات و توفیق طاعات چنان که گفت و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات جای دیگر گفت نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذی علم علیم عاصم و حمزه و کسایی نرفع درجات من نشاء بتنوین خوانند باقی درجات من نشاء با ضافت خوانند و بمعنی هر دو یکسان اند إن ربک حکیم فی امره علیم بخلقه

و وهبنا له یعنی لابراهیم إسحاق و یعقوب رب العالمین ولد را هبه خواند در قرآن بچند جایگه چنان که گفت و وهبنا لداود سلیمان لأهب لک غلاما زکیا فهب لی من لدنک ولیا و وهبنا له إسحاق و یعقوب میگوید ابراهیم را بخشیدیم اسحاق و یعقوب یعقوب پسر اسحاق بود و اسحاق پسر ابراهیم از ساره و ابراهیم را هشت پسر بود اسحاق پدر عبرانیان از ساره و اسماعیل پدر تازیان از هاجر و آن شش پسر دیگر از فطورا بنت یقطن الکنعانیة و یعقوب پدر اسراییلیان بود

کلا هدینا یعنی للایمان و النبوة و نوحا هدینا من قبل یعنی من قبل ابراهیم و ولده میگوید پیش از ابراهیم و فرزندان وی نوح را راه نمودیم و نبوت دادیم و من ذریته یعنی و من ذریة نوح و از فرزندان نوح آن گه تفسیر کرد که ایشان که اند داود و هو داود بن ایشا هفتم هفت پسر بود کهینه ایشان کشنده جالوت و قصه وی معروف و سلیمان پسر داود از زن اوریا زاده بود و داود و سلیمان از سبط یهودا بودند و ایوب و میگویند ایوب از فرزندان روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بود و در عصر خویش ملک بود و ده پسر داشت از دختر میشا بن یوسف بن یعقوب و در روزگار یوسف بود و قصه وی معروف و یوسف و هو یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم و فیه

قال رسول الله ص

ان الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم

یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم

و موسی و هو موسی بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوی بن یعقوب و هارون اخوه اکبر منه سنا

و کذلک نجزی المحسنین چنان که ابراهیم را بر توحید و ثبات وی بر دین خویش و حجت آوردن بر دشمن جزاء نیکو دادیم و پاداش نیکو کردیم که او را برگزیدیم و فرزندان پاک دادیم و درجات وی برداشتیم در نبوت و در ثواب طاعت با نیکوکاران هم چنان کنیم و ایشان را جزاء نیکو دهیم

و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس قومی گفتند الیاس ادریس است و این درست نیست که رب العزة نسبت الیاس درین آیت با نوح کرد و از فرزندان نوح شمرد و معلوم است که نوح از فرزندان ادریس بود نوح بن لمک بن متوشلخ بن ادریس الذی یقال له اخنوخ و قول درست آنست که از فرزندان هارون بود و هو الیاس بن بشر بن فینحاص بن العیزار بن هارون بن عمران کل من الصالحین

و إسماعیل و هو ابن ابراهیم و الیسع وهب گفت یسع شاگرد الیاس بود کعب گفت یسع خضر است که موسی را علیه السلام معلم بود یمان بن رباب گفت یسع پسر اسحاق است پدر روم حمزه و کسایی و اللیسع خوانند بلام مشدد

یعنی که نام وی لیسع است نه یسع اما الف و لام زیادت در افزودند و مدغم کردند چنان است که الف و لام بر قراءت حمزه و کسایی زیادت است و بر قراءت باقی الف و لام تعریف است یونس و هو یونس بن متی وی را دو نام است ذو النون و یونس گفته اند که الیاس و یسع و یونس در یک زمان بودند و پس از ایشان باندک روزگار زکریا و یحیی و عیسی بودند و لوطا و هو ابن عم ابراهیم و اول من آمن به و کلا فضلنا علی العالمین ای فضلناهم بالنبوة علی عالمی زمانهم

و من آبایهم این من تبعیض است یعنی هدینا بعض آبایهم و ذریاتهم ...

... و ذریاتهم و از فرزندان این هشده پیغامبرا که نامشان درین آیات برده اند و نام آن فرزندان نبرده اند و إخوانهم و برادران ایشان که بر دین و ملت ایشان بوده اند اینجا سخن منقطع شد پس گفت و اجتبیناهم ای استخلصناهم بالنبوة مأخوذ من جبیت الماء فی الحوض اذا جمعته و هدیناهم إلی صراط مستقیم یعنی الاسلام

ذلک هدی الله ای دین الله الذی هم علیه این است دین خدا و ملت بسزا که پیغامبران بر آن بودند و خدای را عز و جل بدان پرستیدند یعنی دین اسلام و ملت حنیفی یهدی به من یشاء من عباده آن را که خواهد از بندگان خویش بآن راه نماید و بر آن دارد چنان که پیغامبران را بر آن داشت و بآن راه نمود و این آیت حجتی ظاهر است بر قدریان و وجه آن روشن

و لو أشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون قومی از اصحاب رای باین آیت تمسک کرده اند و گفته اند مرتد چون بدین اسلام باز گردد فرایض طاعت که در حال اسلام گزارده پیش از ردت قضا باید کرد که آن همه بردت باطل گشت که رب العزة میگوید و لو أشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون و کذلک قوله تعالی لین أشرکت لیحبطن عملک و این مذهب باطل است و احتجاج ایشان باین آیت درست نیست که آیت مجمل است و در سورة البقرة مفسر گفته که و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فأولیک حبطت أعمالهم فی الدنیا و الآخرة میگوید کسی که مرتد گردد و در ردت بمیرد اعمال وی باطل گردد پس کسی که توبه کند و باسلام باز آید اعمال وی که در اسلام کرده بود حابط نگردد و بر حال خویش بماند پس بر مرتد که باسلام باز آید جز قضاء آن عمل که در حال کفر از وی فایت گشته واجب نیست و این آیت ایشان را حجت نیست و آیت مجمل جز بر وفق مفسر راندن هیچ وجه نیست پس بمدح پیغامبران باز آمد و بیان کرد که ایشان را چه داد گفت أولیک الذین آتیناهم الکتاب این پیغامبران نامبرده را میگوید و آن مبهمان نام نبرده از آبا و ذریات و قومی فراوان که در قرآن نام ایشان برده اولیک ایشان آنند که دادیم ایشان را کتاب از آسمان فرو آمده صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود و الحکم و النبوة و علم دادیم و فهم وفقه ایشان را و نبوت

فإن یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین اگر اهل مکه بدان می کافر شوند و نپذیرند ما قومی را برگماشتیم از مهاجر و انصار که آن را پذیرفتند و تصدیق کردند و بجان و دل باز گرفتند فقد وکلنا بها ای بالایمان بها این همچنانست که جای دیگر گفت و ألزمهم کلمة التقوی مجاهد گفت این عجم اند و فرس که نادیده بجان و دل قبول کردند و بغیب ایمان آوردند و تصدیق کردند

مصطفی ص در حق ایشان میگوید لو کان الدین معلقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس و عن ابن عمر قال قال رسول الله ص لله عز و جل خیرتان من خلقه فی ارضه قریش خیرة الله من العرب و فارس خیرة الله من العجم

پس سخن باز با پیغامبران برد و در مدح ایشان بیفزود و مصطفی را صلی الله علیه و سلم بسنت و سیرت ایشان اقتدا فرمود گفت أولیک الذین هدی الله ای هداهم الله فبهدیهم ای بسنتهم و سیرتهم بالصبر و الاحتساب اقتده ابن عامر اقتدهی خواند بکسر هاء مشبع

حمزه و کسایی و یعقوب در وصل ها بیفکنند و در وقف بسکون ها وقف کنند و این ها هاء وقف گویند چنان که اخبره تقله و هم ازین باب است کتابیه حسابیه ما هیه باقی قراء در وصل و در وقف بسکون ها خوانند میگوید یا محمد سیرت انبیای گیر و بر پی ایشان رو و در صبر کردن بر تکذیب و اذی دشمن چنان که ایشان صبر کردند تا بمراد رسی چنان که ایشان بمراد رسیدند آنست که گفت فصبروا علی ما کذبوا و أوذوا حتی أتاهم نصرنا مفسران گفتند فقه این آیت آنست که هر چه از پیغامبران درست شود و ثابت گردد از اعمال و احکام و معلوم شود که آن را بپیغامبری دیگر و بکتابی دیگر نسخ نکردند برین امت واجب است که آن را دین خود دانند و اتباع آن کنند بر مقتضی اینکه رب العزة فرمود فبهداهم اقتده

قل یا محمد لا أسیلکم علیه ای علی القرآن و تبلیغ الرسالة أجرا ای جعلا و رزقا إن هو ای ما هو یعنی محمد ص و قیل القرآن إلا ذکری للعالمین موعظة للخلق اجمعین

و ما قدروا الله حق قدره این در شأن حیی بن اخطب آمده از جهودان

بدر صفیة مادر مؤمنان پیش رسول خدا آوردند او را دستهای وی بر پشت بسته بدندان خویش قبای دیبای خویش از بازوی خود میکند و میگفت

لعمرک ما لأم ابن اخطب نفسه

و لکنه من یخذل الله یخذل

رسول خدا ص سوگند بر وی داد که بآن خدای که به طور سینا با موسی سخن گفت که در تورات خواندی که ان الله یبغض الحبر السمین

گفت خواندم گفت آن تویی او گفت ما انزل الله علی موسی التوراة و لا علی محمد القرآن فأنزل الله عز و جل هذه الایة و ما قدروا الله حق قدره ای ما علموا عظمة الله اذا اجترؤا علی تکذیبه و جحود رسالته إذ قالوا بزرگی خدای نشناختند که بر وی دلیری کردند گفتند ما أنزل الله علی بشر من شی ء فرو نفرستاد الله هرگز بر هیچ مردم هیچ چیزابن عباس گفت مالک بن الضیف بود که این آیت در شأن وی آمد رییس جهودان و ربانی ایشان چون این سخن بگفت با قوم خویش شد ایشان گفتند ویلک ما هذا الذی بلغنا عنک چیست اینکه بما رسید که تو گفتی ما انزل الله علی موسی التوراة و ما انزل الله علی بشر من شی ء جواب داد که مرا بخشم آوردند و از سر غضب گفتم پس جهودان وی را معزول کردند و بجای وی کعب اشرف نشاندندو بروایتی دیگر از ابن عباس آیت مکی است و در شأن مشرکان قریش فرو آمد که قدرت الله را منکر بودند و معجزات را رد کردند و باین قول معنی و ما قدروا الله ای و ما آمنوا ان الله علی کل شی ء قدیر عظمت الله نشناختند و جلال و بزرگواری وی ندانستند ایشان که معجزات را رد کردند و قدرت الله از آن قاصر شناختند محمد بن الکعب القرظی گفت و ما قدروا الله حق قدره لم یدروا کیف الله

قل من أنزل الکتاب الذی جاء به موسی ای محمد تو آن جهودان را که تنزیل ما را می جحد آرند جواب ده من أنزل الکتاب آن کیست که تورات که موسی آورد فرو فرستاد نورا ای ضیاء و هدی للناس بیانا لبنی اسراییل

آن تورات که روشنایی دلهاست و راه نمونی بنی اسراییل تجعلونه قراطیس ای تکتبونها فی دفاتر مقطعة حتی لا تکون مجموعة لتخفوا منها ما شیتم و لا یشعر بها العوام فذلک قوله تبدونها و تخفون کثیرا میگوید تورات را در دفترها و قطعها پرکنده می نویسید تا آنچه خود خواهید از آن پنهان کنید چنان که آیت رجم و صفت و نعت محمد ص پنهان کردند مکی و ابو عمر و یجعلونه قراطیس یبدونها و یخفون هر سه بیاء خوانند اخبار از غایب چنانست که رب العزة مصطفی را صلی الله علیه و سلم خبر میکند از ایشان که عظمت الله نشناختند و بر خدا دلیری کردند که کتاب را منکر شدند و آن گه در تورات تحریف آوردند که لختی از آن بپوشیدند

باقی بتاء خوانند بر مخاطبه چنان که مصطفی ص با ایشان این میگوید بفرمان خدا و علمتم یا معشر الیهود علی لسان محمد ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤکم فی التوراة فضیعتموه و لم تنفعوا به قل الله یا محمد چون ایشان را پرسی که من أنزل الکتاب اگر ایشان جواب دهند و الا تو جواب ده گوی فرستنده آن کتاب الله است

ثم ذرهم این کلمه خذلان است میان تهاون و تهدید گذار ایشان را تا در بازی خویش می روند کسی که کاری کند که از آن نفعی و خیری نبود گویند وی ببازی و هرزه مشغول است مفسران گفتند ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون همچنانست که جای دیگر گفت و أعرض عن الجاهلین فأعرض عن من تولی عن ذکرنا فأعرض عنهم پس آن همه منسوخ گشت بآیت سیف

و هذا کتاب ای و هذا القرآن کتاب مبارک انزلناه این قرآن کتابی مبارک است که ما فرود فرستادیم کتابی پر آفرین و پر برکت که خیر آن دایم و نفع آن تمام و برکت آن فراوان موعظة خایفان و رحمة مؤمنان و شفیع عاصیان و یادگار دوستان مصدق الذی بین یدیه یعنی یصدق ما قبله من الکتب التی انزلها الله علی الانبیاء و لینذر یقول انزلناه للبرکة و الانذار قراءت عامة قراء لتنذر بتاء مخاطبه است یعنی لتنذر انت یا محمد بما فی القرآن و قراءت ابو بکر تنها بیاء است یعنی لینذر الکتاب بحکم آنکه کتاب سبب انداز است اسناد فعل بوی درست است و ذلک فی قوله هذا بلاغ للناس و لینذروا به و قال تعالی إنما أنذرکم بالوحی و فی معناه قوله هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق و روا باشد که این فعل با الله برند جل جلاله یعنی لینذر الله کقوله لینذر یوم التلاق

و لتنذر أم القری و من حولها ام القری مکه است لأنها قبلة الخلق یؤمونها و قیل لأنها اصل القری و دحیت الارض من تحتها و قیل لأنها اعظم القری شأنا کما سمی الدماغ ام الرأس و من حولها شهرهای دیگر است در روی زمین یعنی لتنذر اهل مکه و اهل سایر الافق برها و بحرها و الذین یؤمنون بالآخرة یعنی یصدقون بالبعث الذی فیه جزاء الاعمال یؤمنون به ای یصدقون بالقرآن انه جاء من عند الله ثم نعتهم فقال و هم علی صلاتهم یحافظون علیها فی مواقیتها لا یترکونها

میبدی
 
۲۷۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و من أظلم ممن افتری علی الله کذبا این آیه به مدینه فرو آمد در شأن مسیلمة بن حبیب الکذاب ابو المنذر الحنفی کافران او را رحمن تهامه می خواندند دو کس فرستاد از مردمان خویش برسول خدا ص رسول ایشان را گفت ا تشهد أن مسیلمة نبی فقالا نعم فقال ص لو لا ان الرسل لا تقتل لضربت اعناقکما

دو کذاب خاستند بروزگار رسول خدا و دعوی پیغامبری کردند یکی کذاب یمامه مسیلمه و دیگر کذاب صنعا اسود العبسی رسول خدا گفت در خواب مرا چنان نمودند که دو سوار زرین در دست من بودی و من در آن غمگین و اندوهگن گشته وحی آمدی بمن که باد در آن دم باد در آن دمیدمی و هر دو از من بپریدندی پس من تأویل نهادم که آن هر دو دست او رنجن زرین آن دو کذاب اند که من در میان ایشان بودم و در روزگار ایشان یکی کذاب یمامه و دیگر کذاب صنعا قتاده گفت این آیت در شأن هر دو کذاب فروآمد

و من قال سأنزل مثل ما أنزل الله این یکی عبد الله بن سعد بن ابی سرح القرشی است از بنی عامر بن لوی هام شیره عثمان عفان لختی از قرآن و وحی بنوشت با ملاء رسول خدا ص و گاه گاه از خواتیم آیت که نامهای خداوند است عز و جل چیز چیز تبدیل میکرد عزیز حکیم علیم حکیم مینوشت و آنچه باین ماند و رسول خدا ص آن را میدید و خاموش میبود و تغییر نمیکرد

عبد الله بسکوت رسول ص بشک افتاد در ایمان خویش که اگر راست میگوید که وحی است چرا تغییر نمی فرماید چون می بیند که من تبدیل میکنم و ذلک انه کان ص امیا لا یکتب پس مرتد شد و به مکه بازگشت و گفت سأنزل مثل ما أنزل الله ...

... عبد الله آن ساعت بشک افتاد گفت لین کان محمد صادقا لقد اوحی الی کما اوحی الیه و لین کان کاذبا لقد قلت کما قال و از آن پس کافر گشت و بمکه باز شد رسول خدا ص وی را گفت لا تقبله الارض فقال ابو طلحة اتیت الارض التی مات فیها فوجدته منبوذا فقلت ما شأن هذا فقالوا دفناه فلم تقبله الارض

عکرمه گفت این آیت در شأن النضر بن الحارث آمد که معارضه قرآن میکرد در معارضه سوره و النازعات گفت و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا فالخابزات خبزا فاللاقمات لقما چون این معارضه با رسول خدا ص رسید از غثاثت و رکاکت این سخن همه بخندیدند یکی از صحابه گفت هلا اتم السورة چرا سورة تمام نکرد گفتند تمامی در چیست گفت فالخازیات خزیا فأضحک الحاضرین و السامعین و این نضر حارث همانست که میگفت لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر خواهیم ما نیز قرآن همچنین فرو نهیم و بگوییم و گفت و معارضه وی این بود که رفت

و لو تری إذ الظالمون این کلمتی است از کلمات تعظیم و تعجیب نه در موضع شک میگوید اگر تو بینی ای محمد آن گه که این کافران و مشرکان در سکرات و شداید و اهوال مرگ باشند و الملایکة باسطوا أیدیهم ملایکه اینجا ملک الموت است و اعوان وی و آن فریشتگان دست بعذاب بایشان فرا داشته چنان که جای دیگر گفت یضربون وجوههم و أدبارهم أخرجوا أنفسکم اینجا قول مضمر است یعنی یقولون لهم اخرجوا انفسکم ای ارواحکم ایشان را گویند بتعنیف و کره بیرون دهید جانهای خویش مصطفی ص گفت آن مرگ که آسان تر بود همچون خسک است که در پشم شتر آویزد چه ممکن بود که آن بآسانی از وی بیرون آید ...

... و روی ان عایشة قرأت و لقد جیتمونا فرادی کما خلقناکم أول مرة فقالت یا رسول الله واسوأتاه ان الرجال و النساء یحشرون جمیعا ینظر بعضهم الی سوأة بعض فقال رسول الله ص لکل امری منهم یومیذ شأن یغنیه لا ینظر الرجال الی الرجال و لا النساء الی النساء شغل بعضهم عن بعض

و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم ای ملکناکم و أعطیناکم من العبید و المال و المواشی و ما نری معکم شفعاءکم الذین زعمتم أنهم فیکم شرکاء ای فی خلقکم شرکاء این جواب نضر حارث است و مشرکان عرب که میگفتند هؤلاء شفعاءنا عند الله رب العزة گفت نمی بینم با شما آن شفیعان که بدروغ میگفتند که آن ما را انبازان اند در آفرینش شما لقد تقطع بینکم نافع و کسایی و حفص از عاصم بینکم بنصب خوانند و هو نصب علی الظرف باقی برفع خوانند یعنی تقطع وصلکم الذی کنتم تتواصلون به فی الدنیا میگوید پاره گشت و ببرید میان شما همانست که که جای دیگر گفت تقطعت بهم الأسباب و ضل عنکم ای فی الآخرة ما کنتم تزعمون فی الدنیا بأنه مع الله شریک

إن الله فالق الحب ای شاقه فلقت الشی ء ای شققته و کلمنی من فلق فیه ای من شقه و گفته اند فلق نامی است همه خلق را لأن الخلق کله عن انفلاق یکون و از علی بن ابی طالب ع آرند که سوگند وی بیشتر این بود لا و الذی فلق الحبة و برأ النسمة

مقاتل گفت إن الله فالق الحب ای البر و الشعیر و الذرة و الحبوب کلها و النوی یعنی کل ثمرة لها نوی کالخوخ و المشمش و الغبیراء و الاجاص و ما کان من الثمار لها نوی و فوقه ثمرة و هذا یأتی علی کل ما اخرجت الارض

یخرج الحی من المیت می بیرون آرد آدمی زنده و چهار پای زنده از نطفه مرده و همچنین مرغ زنده از خایه مرده و مخرج المیت من الحی و بیرون آرنده مرده از زنده یعنی نطفه مرده از حیوان زنده و خایه مرده از مرغ زنده و یقال یخرج الحی من المیت یعنی السنبلة من الحبة و مخرج المیت من الحی یعنی الحب من السنبلة می بیرون آرد خوشه تازه از دانه خشک و بیرون آرد دانه خشک از خوشه تازه و نبات تازه و قیل یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن ذلکم الله الذی فعل هذه الاشیاء التی تشاهدونها ربکم فأنی تؤفکون فمن این تصرفون عن الحق بعد هذا البیان فالق الإصباح قراءت حسن بصری است فالق الإصباح یعنی که شکافنده روز است از شب اصباح مصدر است مراد بآن اسم چنان که حسن خوانده و عرب گاه گاه مصدر اسم سازند چنان که در صدر سورة الزمر است تنزیل یعنی منزل و جاعل اللیل سکنا کوفی و جعل اللیل خواند بر فعل ماضی یعنی جعل اللیل سکنا لخلقه شب آرامگاه خلق ساخت تا در آن بیاسایند از رنجها و تعبها که بروز کشیده اند و یقال کل ما سکنت الیه من بیت و أهل و وطن فهو سکن و کان من دعاء النبی ص اللهم فالق الاصباح و جاعل اللیل سکنا اقض عنی الدین و متعنی بسمعی و بصری و قوتی فی سبیلک

و الشمس و القمر حسبانا ای جعل الشمس و القمر حسبانا حسبانا خواهی نعت نه خواهی بنزع صفت چنان که آنجا گفت الشمس و القمر بحسبان

اینجا با بیوکند و معنی همانست میگوید خورشید و ماه را شماری ساخت آن را دو معنی گفته اند یکی آنکه خود بشمار می روند و دیگر آنکه شما را عیارند و قانون ...

... و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر ستارگان آسمان قسمی سیارات اند و قسمی ثوابت سیارات بر روی فلک سیر میکنند و ثوابت همچون قندیلها از فلک درآویخته میگوید این ستاره ها بدان آفریدم تا بآن نماز خویش را قبله سازید و رفتن خویش را راه شناسید و انقضاء فصول سال دانید قد فصلنا الآیات ای قد بینا الآیات بذلک و وقفنا العباد علیها لقوم یعلمون یعلمون ما اراد الله بذلک من الدلالة علی توحیده و أن الله واحد لا شریک له

و هو الذی أنشأکم من نفس واحدة معنی انشاء آفریدن است بابتدا بی سببی که آن را واجب کند و بی مثالی و بی عیاری که بوی استعانت کند و این جز وصف کردگار قدیم و توانای حکیم نیست که همه را بغیری حاجت است تا بوی استعانت کند او را جل جلاله بکس نیاز نیست و حاجت باستعانت نیست من نفس واحدة یعنی خلقکم من آدم وحده فان حواء ایضا خلقت من ضلع من اضلاعه فصار جمیع الناس منه میگوید شما را همه از یک تن یگانه آفریدم و آن یک تن آدم است که جفت وی حواء هم از آدم است که از استخوان پهلوی وی آفریده پس هر چه مردم است همه از او آفریده آن گه گفت فمستقر قراءت ابن کثیر و ابو عمرو بکسر قاف است یعنی فمنکم مستقر و منکم مستودع میگوید گاه مستقر بید در رحم مادر آنجا آرام گرفته و گاه مستودع بید در صلب پدر آنجا بودیعت نهاده قراءت باقی قراء بفتح قاف است یعنی فلکم مستقر و لکم مستودع میگوید شما را از یک تن بیافرید و آن گه شما را آرامگاهی است ودیعت جای گاهی درین ودیعت جای نهاده و گاهی در آن آرامگاه آرمیده ودیعت گاه دنیا است آدمی در آن آرمیده تا ابد إلی ربک یومیذ المستقر حسن بصری را از این آیت پرسیدند

جواب داد که المستقر من مات و المستودع انتم آن گه گفت یا ابن آدم انت ودیعة فی اهلک و یوشک ان تلحق بصاحبک و أنشد قول لبید

و لا المال و الاهلون الا ودایع

و لا بد یوما ان ترد الودایع

از ابن عباس روایت کردند که گفت مستقر ما قد خلق و مستودع عند الله ما لم یخلق بعد مستقر آنست که وی را آفریدند و در دنیا آمد و دنیا او را آرامگاه است چنان که گفت و لکم فی الأرض مستقر و مستودع آنست که در علم خدا است که خواهد بود و او را خواهد آفرید سعید جبیر گفت ابن عباس پرسید که زن خواستی یا ابن جبیر گفتم لا و ما ارید ذلک یومی هذا گفتم نخواستم و درین روز که منم سر آن ندارم که زن خواهم گفتا آن گه دست بر پشت من زد و گفت اما انه مع ذاک ما کان من مستودع فی ظهرک فسیخرج قد فصلنا الآیات بیناها و فصلنا بعضها من بعض لقوم یفقهون عن الله ما بین لهم

و هو الذی أنزل من السماء ماء رب العزة جل جلاله خبر میدهد از صنع خویش و بندگان را دلالت میکند بر وحدانیت خویش و بر رهیگان منت مینهد برین نعمتهای ریزان و نواختهای بیکران میگوید او آن خداوند است که از آسمان آبی فرو فرستاد یعنی باران که در آن آب هم حیات است و هم برکت و هم طهارت و هم رحمت حیات آنست که گفت و جعلنا من الماء کل شی ء حی برکت آنست که گفت و نزلنا من السماء ماء مبارکا و طهارت را گفت و أنزلنا من السماء ماء طهورا و رحمت را گفت ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و ینشر رحمته

فأخرجنا به یعنی بالماء نبات کل شی ء این را دو معنی گفته اند یکی فأخرجنا به رزق کل شی ء جای دیگر میگوید و فی السماء رزقکم روزی شما در آسمانست یعنی در آن باران که از آسمان آید و بآن نبات زمین برآید و خلق از آن روزی خورند معنی دیگر آنست که فأخرجنا بالماء نبات کل صنف من النبات

بیرون آوردیم بآن آب نباتی از زمین از هر صنفی و لونی از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار آن گه تفصیل داد گفت فأخرجنا منه یعنی من الماء و قیل من النبات خضرا یعنی اخضر یقال اخضر فهو اخضر و خضر کما یقال اعور فهو اعور و عور میگوید بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات برگ سبز و خوشه سبز حبا متراکبا رکب بعضه بعضا فی سنبله تخمی بر هم نشسته و دانه ای درهم رسته و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن بعضی از آن آرد آید طعمه آدمی را و تخم بود نبات زمین را و بعضی از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایی را و تخم بود نبات را و افزودن را همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن أحییناها و أخرجنا منها حبا فمنه یأکلون فأنبتنا به جنات و حب الحصید و الحب ذو العصف و الریحان ثم قال و من النخل من طلعها قنوان دانیة یعنی و أخرجنا من الماء بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما من طلعها یعنی اول ما یطلع منها طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند و بیرون آید و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده و سر در زیر آورده و میوه از آن رسته و در هم نشسته دانیة صفت قنوان است یعنی که بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان زجاج گفت منها دانیة و منها بعیدة فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة لدلالة الکلام علیه کقوله تعالی و تقدس سرابیل تقیکم الحر و لم یقل تقیکم البرد لأن فی الکلام دلیلا علی انها تقی البرد لأن ما ستر من الحر ستر من البرد و جنات ای اخرجنا بالماء جنات و هی البساتین و سمی البستان جنة و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة مشتق من جننت الشی ء اذا سترته میگوید بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانی از این انگورها و زیتون و انار این دو درخت را از میان میوه ها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیف تر است و طرفه تر این دو درخت است از میوه دارها که شاخهای آن از برگ هموار پر بود یکی از خار می بیاید یکی از سنگ آنکه از سنگ بیرون آید می روغن دهد و آنکه از خار می بیرون آید از چوب تلخ می نوش دهد مشتبها فی الالوان و غیر متشابه فی الطعوم مشتبها فی الطعوم و غیر متشابه فی الالوان دو انار هام رنگ یکی ترش و یکی شیرین برنگ و دانه و پوست چون هم یکی چنان و یکی چنین

انظروا إلی ثمره إذا أثمر و ینعه این نظر استدلال و عبرتست میگوید بنظر عبرت درین میوه ها نگرید که اول چون منعقد گردد و بآخر چون فرا رسد قراءت حمزه و کسایی الی ثمره بضمتین و هو جمع الجمع یقال ثمرة و جمع الثمرة ثمار و جمع الثمار ثمر و مثله اکمة و آکام و اکم باقی قراء بفتحتین خوانند الی ثمره و هو جمع الثمرة مثل قصبة و قصب و معنی ینع پختن است و فرا رسیدن یقال ینع الثمر یینع ینعا و ینوعا و أینع یونع ایناعا و روا باشد که ینع جمع یانع نهند مثل تاجر و تجر و یانع میوه پخته فرا رسیده بود و در شواذ خوانده اند و یانعه

إن فی ذلکم یعنی فی هذا الذی ذکر من صنیعه و عجایبه لعبرة لقوم یصدقون بأن الله خالق کل شی ء این آیت دلیلی ظاهر است بر منکران بعث و نشور میگوید آن خداوند که از عجایب قدرت و بدایع فطرت و لطایف حکمت این چنین صنع نماید که از یک آب و یک خاک و یک هوا چندین درختان رنگارنگ و میوه های گوناگون با رنگ با طعم با بوی بیرون آرد و قدرت خود در آن بنماید قادر است که فردای قیامت خلق را از خاک برانگیزد و مرده را زنده گرداند اینست که رب العالمین گفت کذلک یحی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون

میبدی
 
۲۷۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و من أظلم ممن افتری علی الله کذبا الایة دروغ نهادن و دروغ بستن بر الله جل جلاله بحکم ظاهر و بر لسان تفسیر آنست که شرح دادیم و در قصه مسیلمه و عیسی بیان آن کردیم اما بر زبان اهل اشارت و بر ذوق جوانمردان طریقت آن را سری دیگر است و رمزی دیگر بحکم آن خبر که مصطفی ص گفت ان لکل آیة ظهرا و بطنا

و حقیقت این سر آنست که هر که دعوی معرفت الله کند بحقیقت مفتری است که جلال احدیت از معرفت آب و خاک پاک و مستغنی است

پیران طریقت ازینجا گفته اند من ذکر فقد افتری و من صبر فقد اجتری و من عرف فقد ابتری و جنید گفته اکبر ذبنی معرفتی ایاه مهینه گناه من شناخت وی است یعنی که میگوید وی می پندارد و دعوی میکند که او را بسزای او بحقیقت حق او بحدود عزت او بشناختم و این شناخت از آدمی خود می ناید و فهم و وهم او خود بدان نرسد و این شناخت جز در علم ربوبیت نگنجد که بحقیقت او خود را شناسد و خود را داند یقول الله تعالی و ما قدروا الله حق قدره نعت حدثان را بقدم راه نیست و هر چه از پرگار قدرت بعالم جهلیت آمد در اسر تلوین است و تلوینات را بهییت تمکین راه نیست هر که راهبر او نظر و استدلال است بر پی خود می رود و هر که بر پی خود رود جز مغرور نیست و هر که آرزومند معرفت است نصیب جوی است و هر که نصیب جوی است جز خود پرور و خود پرست نیست

دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست ...

... چون آید کسی که موجود بین العدمین بود هیچ چیز است و در هیچ چیز همه چیز چون آید نه دولت بحیلت آید نه معرفت بعلت نه سعادت بعبادت بود نه معرفت بکفایت شبلی گفت ما عرفتموه بعرفانکم و أدرکتموه بعلومکم و آرایکم و عقلتموه بأوهامکم و أفهامکم و قدرتموه فی عقایدکم و قلوبکم فهو مصروف الیکم مخلوق مثلکم

و لقد جیتمونا فرادی الایة ما دخلت الدنیا الا بوصف التجرد و لا خرجت الا بحکم التفرد ثم الاثقال و الاوزار لا یأتی علیها حصر و لا مقدار فلا مالکم اغنی عنکم و لا حالکم یدفع عنکم و لا لکم شفیع یخاطبنا فیکم لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون

إن الله فالق الحب و النوی دانه طعام شکافد تا از آن نبات بیرون آید و قوت را بشاید همچنین دانه دل شکافد تا جوهر اخلاص روی نماید و خلاص بنده در آن بود آن یکی سبب قوام نفس بنده و این یکی سبب ثبات ایمان بنده و هر دو را خود پروراننده و روزی رساننده دل را می پرورد بمشاهده خود نفس را می پرورد بنعمت خود و آن گه آن نفس مرکب این دل ساخته تا در میدان عبادت بر وی سواری کند و منازل طاعات بوی باز برد تا بمقصد و أن إلی ربک المنتهی رسد اینست روز پیروزی و سعادت بی نهایت و دولت بیکران که بنده را بر آمد رایگان ریحان افتخار از خار افتقار بر دمیده و صبح شادی از مطلع آزادی برآمده

فالق الإصباح و جعل اللیل سکنا اگر بصبح کون اقطار عالم روشن کرد چه عجب گر بصبح معرفت اسرار دل روشن کند یکی از پیران طریقت گفته که فالق الإصباح ای فالق القلوب بشرح انوار الغیوب و منور الاسرار بذکر الاخیار و روح الاخبار ...

... و هو الذی أنزل من السماء ماء الایة هو اشارت است بذات احدیت الذی اشارت است بصفات ربوبیت انزل اشارتست بصنع الهیت خداوندی موجود بذات موصوف بصفات معروف بصنایع و آیات و گفته اند هو اشارتست فرا هست تا شنونده گوش بدان دارد و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند الذی کنایت است از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا و آن در قرآن چهل کم یکی اند بیست از آن بی واو و نوزده با واو

أنزل من السماء ماء تا بآخر آیت همه نشانست که کردگار یکتا است و در خدایی بی همتا است و در قدرت بی احتیال است و در قیمومیت بی گشتن حال است و در ملک ایمن از زوال است و در ذات و نعت متعال است رب العالمین بندگان را برین توحید میخواند نبینی که در آخر آیت میگوید انظروا در نگرید تا بدانید و بدانید تا دریابید اینجا بنظر می فرماید جای دیگر میگوید و ما یتذکر إلا من ینیب نظر نکند و نپذیرد و یادگار نشناسد مگر آن کس که دل با حق راست دارد و نظر وی پیش چشم خویش دارد اینست اشارت آخر آیت که گفت إن فی ذلکم لآیات لقوم یؤمنون بآیات قدرت آن کس راه برد که بآیت صفت ایمان دارد از الله وی شرم دارد که از نظر وی خبر دارد و از الله وی باک دارد که الله را بر خود قادر داند

میبدی
 
۲۷۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و جعلوا لله شرکاء و خدای را انبازان گفتند الجن فریشتگان و خلقهم و فریشتگان را الله آفرید و خرقوا له و بدروغ و افتعال برو بستند بنین و بنات پسران و دختران بغیر علم بی هیچ دانش سبحانه و تعالی چون پاک است او و برتر عما یصفون ۱۰۰ از آن صفت که ایشان می کنند

بدیع السماوات و الأرض نوباوه آورنده آسمانها و زمینها أنی یکون له ولد چون تواند بود او را فرزندی و لم تکن له صاحبة و او را هرگز جفت نبود و خلق کل شی ء و بیافرید هر چیز را و هو بکل شی ء علیم ۱۰۱ و او بهمه چیز دانا ...

... و لو شاء الله و اگر الله خواستی که با او انباز نگیرند ما أشرکوا نگرفتندی انباز و ما جعلناک علیهم حفیظا و تو که محمدی بر ایشان گوشوان نه ای که ایشان را از شرک نگه داری و ما أنت علیهم بوکیل ۱۰۷ و کار ایشان بتو سپرده نیست و بر ایشان وکیل نه ای

و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله و دشنام مدهید ایشان را که می پرستند فرود از الله فیسبوا الله که ایشان خدای را دشنام گویند عدوا بنادانی و شوخی و دلیری بغیر علم به بی علمی کذلک زینا هم چنان ما برآراستیم و نیکو نمودیم لکل أمة هر امتی و هر گروهی را عملهم کردار ایشان ثم إلی ربهم مرجعهم پس آن گه با خداوند ایشان است بازگشت ایشان فینبیهم بما کانوا یعملون ۱۰۸ تا خبر کند ایشان را از آنچه میکردند

و أقسموا بالله و سوگندان خوردند بخدای جهد أیمانهم بهر سوگند که شناختند لین جاءتهم آیة اگر با ایشان آید از آسمان آیتی لیؤمنن بها بگروند بآن لا محاله قل گوی یا محمد إنما الآیات عند الله این آیات و معجزات بنزدیک الله است و ما یشعرکم و چه چیز شما را دانا نگرفتندید کرد که مؤمنان اید أنها إذا جاءت لا یؤمنون ۱۰۹ که ایشان چون آیت بینند بنگروند

و نقلب أفیدتهم و برگردانیم دلهای ایشان و أبصارهم و دیدهای دل ایشان و خرد ایشان کما لم یؤمنوا به أول مرة چنان که گویی ایشان آن نه اند که روز عرض گفتند بلی و نذرهم و گذاریم ایشان را فی طغیانهم در افزونی گفت و افزونی جست و افسار گسستن ایشان یعمهون ۱۱۰ تا بی سامان در گمراهی میروند

میبدی
 
۲۷۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و جعلوا لله شرکاء الجن الایة از ایدرفا اقاصیص گله الله است از مشرکان عرب و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیت جهال بودند و دین عرب آن وقت سه دین بود قومی فریشتگان میپرستیدند که میگفتند ایشان دختران خدای اند از آن ایشان را پوشیده میدارد و قومی بتان را میپرستیدند و قومی از خزاعه ستاره شعری می پرستیدند در این آیت رب العزة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین جهودان که میگفتند عزیر ابن الله و ترسایان که میگفتند المسیح ابن الله

میگوید و جعلوا لله شرکاء خدای را انبازان کردند یعنی انبازان گفتند و آن عرب بودند جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان که میگفتند الملایکة بنات الله

و جن اینجا فریشتگان اند سموا جنا لاجتنانهم عن العیون جای دیگر گفت و جعلوا بینه و بین الجنة نسبا یعنی الملایکة میگوید میان الله و میان فریشتگان نسب ساختند کلبی گفت این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک الله ساختند در آفریدن شر گفتند الله سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدواب و الأنعام و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیات

و خلقهم این ها و میم خواهی با کافران بر یعنی جعلوا لله الذی خلقهم و صورهم شرکاء لا یخلقون شییا و خواهی با جن بر یعنی جعلوا الجن شرکاء الله و الله خلق الجن فکیف یکون مخلوقه شریکا له خواهی با هر دو فریق بر یعنی و هو خلقهم و خلق الجن و خرقوا له ای اختلقوا و کذبوا و افتعلوا نافع خرقوا بتشدید خواند بر معنی تکثیر و مبالغه بنین و بنات بغیر علم ای لم یذکروه عن علم و انما ذکروه تکذبا پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت سبحانه و تعالی تقدس و علا عما یصفون یعنی یقولون من الکذب و البهتان

بدیع السماوات و الأرض نوکار و نوساز آسمان و زمین بی قالبی و بی مثالی و بی عیاری از پیش از نیست هست کننده و از عدم در وجود آرنده و بهیچ مثال حاجت نیفتاده أنی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند چنان که ترسایان گفتند این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود و شما میدانید و اقرار میدهید که وی را هرگز جفت نبود و خلق کل شی ء ای و هو خالق کل شی ء او را فرزند چون تواند بود و وی آفریدگار همه چیز است یعنی که چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او که میگوید لیس کمثله شی ء و فرزند اقتضاء مثلیت کند چون مثلیت نیست معلوم شد که فرزند نیست و خلق کل شی ء دلیل است که حادثی که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او جز وی خالق و صانع نه جز وی محدث و مقتدر نه

بندگان و رهیگان همه آفریدگان وی افعال و اعمال ایشان حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان چه در خیر و چه در شر همه مخلوق و مصنوع وی همه متعلق بقدرت وی که میگوید جل جلاله و خلق کل شی ء الله خالق کل شی ء و الله خلقکم و ما تعملون أ لا یعلم من خلق بلی فعل بنده از روی اکتساب اضافت وابنده است و ثواب و عقاب در آن بسته است چنان که حرکت بنده از یک روی خلق خدا است و از یک روی وصف و کسب بنده نتوان گفت که جبر محض است که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند مقدور است بقدرت الله از روی خلق و اختراع و بقدرت بنده از روی اکتساب که الله آن قدرت در وی آفریده و وصف بنده کرده پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده

و گفته اند خالق کل شی ء عام است از روی لفظ خاص است از روی معنی لأنه لم یخلق نفسه و لا صفته و هو بکل شی ء علیم عام است در لفظ و در معنی لأنه به و بغیره علیم ازینجا گفته اند هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الا قوله تعالی و هو بکل شی ء علیم

ذلکم الله ربکم درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود گفت خدای شما آنست که آسمان و زمین آفرید و همه چیز وی آفرید و زن و فرزند نگرفت

آن گه وحدانیت خود بیان کرد گفت لا إله إلا هو خالق کل شی ء فاعبدوه ای وحدوه و هو علی کل شی ء وکیل ضامن لکل شی ء حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیمه و مدبره الوکالة اسم لحفظ الشی ء و القیام علیه و الوکیل سمی وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الی تدبیره و رایه

لا تدرکه الأبصار تفسیر این آیت بر دو وجه است یکی آنست که معنی ادراک دیدار چشم است زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت از بهر آنکه خلق در دنیا خدای را نبینند و مؤمنان در آخرت بینند که میگوید رب العزة جل جلاله وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة و قال ص انکم لن تروا ربکم حتی تموتوا

مقاتل این یک وجه اختیار کرد گفت لا تدرکه الأبصار فی الدنیا ای لا تراه و هو یری فی الآخرة قال النبی ص انکم سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر لا تضامون فی رؤیته و عن الحسین بن واقد عن مطر انه قال قضی الله انه لا یراه احد فی الدنیا لأن من رآه لم یمت و یرونه فی الآخرة فلذلک لا یموتون

دیگر وجه آنست که معنی ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید و رؤیت روا است و ادراک روا نیست زیرا که رؤیت بر موجود افتد و الله موجود است و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست و دیدار در عقبی همچون معرفت است در دنیا در دنیا شناسد و دریافت نه در عقبی بیند و دریافت نه

روی ابو سعید الخدری قال قال النبی ص لو أن الجن و الانس و الملایکة و الشیاطین مذ خلقوا الی ان فنوا صفوا صفا واحدا ما احاطوا بالله ابدا

و هو یدرک الأبصار میگوید الله جل جلاله بهمه بصرها میرسد و همه را می دریابد و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند و بحقیقت آن نرسند و کیفیت بینایی ندانند و تخصیص این دو حدقه در بینایی بیرون از عضوهای دیگر هیچ در نیابند چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت و ادراک لم یزل و لا یزال اگر معتزلی در نفی رؤیت بعموم این آیت تمسک کند جواب وی آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد که الله جای دیگر میگوید وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة

پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت چنان که بیان کردیم و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان جواب ثانی آنست که نفی ادراک اقتضاء نفی رؤیت نکند چنان که باول شرح دادیم نبینی که آسمان مریی است و مدرک نیست ...

... آن گه گفت و هو اللطیف اوست خداوند باریک دان دور در بینش

الخبیر دانا بهر کار آگاه بهرگاه اما معنی لطیف بتحقیق آنست که دقایق مصالح بندگان شناسد و غوامض احوال و کار ایشان داند ما دق منها و ما لطف از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوی فرو نشود آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند و راه آن مصالح بایشان نماید چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید لطیف بر کمال بود و جز الله را جل جلاله کمال این معنی و سزاواری این نام نیست و رب العالمین در قصه لقمان میگوید یا بنی إنها إن تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة أو فی السماوات أو فی الأرض یأت بها الله إن الله لطیف خبیر

خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند و آن تواند که کس نتواند ...

... و لیقولوا درست و تا گویندا یعنی خواستیم تا گویند که تو این سخن راست کرده ای با خود و قرآن ساخته ای مکی و ابو عمرو دارست خوانند یعنی با کسی واگفته ای و با کسی بهم ساخته ای و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردی رومی اذ کان یلازم رسول الله ص و یحدثه بما قرأ فی الانجیل گفتند انجیل ازو میشنود و بتازی از آن قرآن میسازد و ذلک فی قوله لسان الذی یلحدون الیه اعجمی باین قراءت و لیقولوا این لام لام عاقبت گویند معطوفست بر معنی مضمر تقدیره لتلزمهم الحجة و لیقولوا ما یقولون و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم

ابن عامر و یعقوب درست بفتح سین و سکون تا خوانند و برین قراءت معنی لیقولوا لیلا یقولوا است میگوید بیان آیات میکنیم و تفصیل آن روی بروی میدهیم تا این ناگرویدگان نگویند که اساطیر الاولین است اخبار تقدمت و انمحت و درست

معنی دیگر گفته اند قراءت ابن عامر را که هر یک چندی میگویند اینان که کار محمد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت هر گه که تأخری افتادی در وحی یا قوت دشمن بودی در جنگ گفتندی درست یعنی انمحت و بطلت درست در شواذ خوانده اند یعنی که ایشان گویند محمد را این درس کرده اند و برو خوانده اند یعنی مردمان درو آموخته اند چنان که گفت و أعانه علیه قوم آخرون

و لنبینه لقوم یعلمون یعنی اولیاؤه الذین هداهم و الذین سعدوا بیمین الحق

اتبع ما أوحی إلیک من ربک مقاتل حیان گفت مشرکان او را وا ملت پدران خویش میخواندند و میگفتند تو بدین پدران خویش باز آی اگر آن را پس آوردی بودی ما ترا کفیل ایم ایستاده ایم بدان و بر خود میگیریم رب العالمین آیت فرستاد که اتبع ما أوحی إلیک من ربک تو بر پی آن باش که بتو فرستاده اند از قرآن و وحی و بدان عمل کن و کاربند باش آن گه گفت لا إله إلا هو کلمه توحید درین میان آوردن معنی آنست که سخن ایشان مشنو و ایشان را برین کلمه توحید خوان که لا إله إلا هو و گفته اند معنی آنست که بر پی قرآن رو آن قرآن که خدای یکتای یگانه فرو فرستاد ثم قال و أعرض عن المشرکین از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده

و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله ابن عباس گفت چون این آیت آمد که إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم مسلمانان هنگامی بتان را بد میگفتند پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند و مسلمانان را در آن زمان قوت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندی و از ایشان کین ستدندی پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله سدی گفت بوقت وفاة بو طالب قومی از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیه و ابی پسران خلف و عقبة بن ابی معیط و عمرو بن العاص و اسود البختری این جماعت برخاستند و بر بو طالب شدند گفتند تو سرور عرب و سید مایی و از بهر حرمت تو ما بسی رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمد و هنوز بر آنست که ما را رنجاند و خدایان ما را بد گوید تو او را بر خوان و میان ما عهدی بند که نه او نام خدایان ما برد و نه ما نام خدای او بریم سر بسر بیفکنیم و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوییم بو طالب مصطفی را ص برخواند گفت یا محمد این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند و انصاف می دهند تو نیز از ایشان قبول کن و مراد ایشان حاصل کن مصطفی ص روی با ایشان کرد و گفت اگر من مراد شما بدهم شما نیز کلمه ای از من دریغ مدارید که اگر بگویید ملک جهان شما را بود و عرب و عجم سر بر خط شما نهند بو جهل گفت آن چه سخن است که تو از ما می در خواهی گفت کلمه لا اله الا الله ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگی سر وازدند و پرکنده شدند بو طالب گفت یا محمد این کلمه ازیشان مخواه که ایشان از آن ترسیده اند و رمیده و طاقت گفتن آن ندارند با ایشان سخنی دیگر گوی و کاری دیگر خواه مصطفی گفت یا عم من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت و جز از این بکاری دیگر سر درخواهم آورد ایشان سخن درشت تر کردند گفتند لتکفن عن شتم آلهتنا او لنشتمنک و لنشتمن من یأمرک فأنزل الله تعالی و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله و عند نزول هذه الایة

قال رسول الله ص لا تسبوا ربکم فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم فرمان آمد که ای محمد پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید که ایشان خدای ترا دشنام گویند به بی علمی بر دلیری و شوخی هر سخن که موذی بود بنزدیک عرب آن دشنام است هر چند که در آن تفحش نیست قراءت یعقوب عدوا بضمتین و تشدید واو و العدو و العدو و العدوان و الاعتداء و التعدی و العداء مصادر

و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود و مسلمانان را قوت نبود پس از آن اسلام قوی شد و مسلمانان انبوه شدند و آیت قتال آمد و این منسوخ شد قال بعضهم فی هذه الایة دلالة ان علی المحق ان یکف عن سب السفهاء الذین یتسرعون الی سبه مقابلة له لأنه بمنزلة البعث علی المعصیة ...

... سوگندان یاد کردند که اگر محمد آیتی آرد بوی بگروند رب العالمین گفت قل إنما الآیات عند الله و هو القادر علیها ان شاء ارسلها ای محمد گوی این آیات و معجزات نزدیک الله است اگر خواهد فرستد و ما یشعرکم اینجا وقف نیکو است یعنی و ما یدریکم ایمانهم شما ایمان ایشان چه دانید شما غیب ندانید

آن گه بر سبیل ابتدا قطعی حکم کرد و گفت انها بکسر الف بر قراءت مکی و ابو عمرو إذا جاءت لا یؤمنون البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند

قراءت باقی انها اذا جاءت بفتح الف سخن در اول پیوسته و بر این قراءت سخن در إنما الآیات عند الله تمام شد پس بر سبیل ابتدا گوید و ما یشعرکم أنها إذا جاءت لا یؤمنون یعنی و ما اشعرکم چون نیک دانید شما که گرویدگان اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند وجهی دیگر و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون و روا باشد که لا صلت نهند و زیادت چنان که گفت ما منعک ألا تسجد یعنی ان تسجد و حرام علی قریة أهلکناها أنهم لا یرجعون ای یرجعون الی اهلیهم شامی و حمزه لا تؤمنون بتا خوانند خطاب با مشرکان میگوید شما که مکذبان اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید

و نقلب أفیدتهم و أبصارهم برگردانیم دلهای ایشان که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند تا اگر آیت بینند بنگروند که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق میگوید دلهای ایشان و دیدهای دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق و ایمان آوردن بآیات کما لم یؤمنوا به یعنی بالقرآن و بمحمد أول مرة اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره میگوید دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باول بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند بدوم بار که آیات طلب کردند و درخواستند چون بینند هم بنگروند کلبی گفت کما لم یؤمنوا یعنی قوم صالح و قوم موسی و عیسی و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها کذلک کفار مکة لا یصدقون بها ان جاءتهم دلیله قوله تعالی أ و لم یکفروا بما أوتی موسی من قبل ابن عباس گفت المرة الاولی دار الدنیا یعنی و نقلب افیدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردوا من الآخرة الی الدنیا فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فی الدنیا قبل مماتهم نظیره و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه وجهی دیگر آنست که در نوبت اول رفت و هو اشبه الأقاویل و الله اعلم و نذرهم فی طغیانهم یعمهون ای فی عتوهم و ضلالتهم یترددون لا نخرجهم منها

میبدی
 
۲۷۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و جعلوا لله شرکاء الجن الایة سدت بصایرهم و کلت ضمایرهم فاکتفوا بکل منقوص ان یعبدوه و رضوا بکل مخذول ان یدعوه راندگان حضرت اند و خستگان عدل و سوختگان قهر بتیغ هجران خسته و بمیخ ردوا بسته آری کاریست ساخته و قسمتی رفته نفزوده و نکاسته چتوان کرد که الله چنین خواسته صفت آن بیگانگان است که خدای را نشناختند و به بیحرمتی و ناپاکی آواز شرک برآوردند و دیگری را با وی در خدایی انباز کردند تا از راه هدی بیفتادند امروز درماتم بیگانگی و مصیبت جدایی و فردا علی رؤس الاشهاد فضیحت و رسوایی و در سرانجام خشم الهی و عذاب جاودانی

بدیع السماوات و الأرض توحید است أنی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة تنزیه است و خلق کل شی ء و هو بکل شی ء علیم تعظیم است اما توحید آنست که در هفت آسمان و هفت زمین خدا است که یگانه و یکتا است در ذات بی شبیه و در قدر بی نظیر و در صفات بیهمتا است تنزیه آنست که از عیب پاک است و از نقصان منزه و مقدس و از آفات بری نه محل حوادث نه حال گرد نه نونعت نه تغیر پذیر

پیش از کی قایم و پیش از کرد جاعل پیش از خلق خالق پیش از صنایع قدیر تعظیم آنست که بقدر از همه بر است و بذات و صفات زبر است علو و برتری صفت و حق اوست توان بر کمال و دانش تمام نعت عزت اوست نه در نعت مشابه نه در صفت مشارک

نه در ذات بسته آفات نه در صفات مشوب علات در صنعهاش حکمت پیدا در نشانهاش قدرت پیدا در یکتاییش حجت پیدا همه عاجزند و او توانا همه جاهل اند و او دانا همه در عددند و او احد همه معیوبند و او صمد لم یلد و لم یولد از ازل تا ابد نه فضل او را رد عزت او پیش وهمها سد لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار نادر یافته شناخته ناجسته یافته نادیده دوست داشته

نادیده هر آن کسی که نام تو شنید ...

... نه بینی بعین العیان که آب را رفتن است و الله میگوید در قرآن که خاک را گفتن است و نه آب را جان و نه خاک را زبان دریافتن این بعقل چون توان پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان ظاهر قبول کن و باطن بسپار و هر چه محدث است بگذار و طریق سلف دست بمدار زینهار زینهار که الله میگوید لا تدرکه الأبصار یکی از عالمان طریقت میگوید لا تدرکه الأبصار سیاست قدم صفت است که از صحرای بی نیازی جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند میگوید ما را دیدهای فانی و عقلهای مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء نیست و هم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز لیس کمثله شی ء نیست لم یزل و لا یزال نعت جبروت ما است صفت حدثان را با جلال قدم چه کار ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است محو و صحو را با ما چه خویشی وحدانیت و فردانیت نعت تعزز ما است

آب و خاک را با ما چه مناسبت اگر نه آفتاب جلال و هو یدرک الأبصار از ولایت لطیف و خبیر بر شما تافتی عواصف لا تدرکه الأبصار دمار از جان شما برآوردی و بکتم عدم باز بردی لکنه عز جلاله باللطف معروف و بالفضل موصوف ببنده نوازی معروف است و بمهربانی موصوف بلطف خود و از آمده بوفاء امید داران بفضل خود پذیرنده حقیرهای پرستندگان و بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان

قد جاءکم بصایر من ربکم جای دیگر گفت قد جاءتکم موعظة من ربکم جای دیگر گفت قد جاءکم برهان من ربکم جای دیگر گفت قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین آمد بشما از خداوند شما چراغی روشن پندی بلیغ نوری تمام حجتی آشکارا نامه ای پیدا چراغی که دلها افزود نوری که روح جان افزاید ذکری که سر بنده آراید نامه ای که بنده بدان نازد نامه ای و چه نامه ای که راه بنده بدان گشاده انصاف وی در آن داده کار دین وی بدان ساخته حبل وی بدان پیوسته دل وی بدان آراسته عیب وی بدان پوشیده دین وی بدان کوشیده گوش وی بکلید آن گشاده سعادت و پیروزی خود در آن یافته نامه ای که چراغ دلها است شستن غمها است شفاء دردها است شفاء لما فی الصدور چراغ تنبیه است چراغ شرم که از دل ناپاکان تاریکی شوخی ببرد چراغ علم که از دل جاهلان تاریکی سفه ببرد

نامه ای که بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت بدر مرگ فوز و سلامت در گور تلقین حجت در قیامت سبکباری و رحمت در بهشت رضا و لقا و رؤیت

اتبع ما أوحی إلیک من ربک وحی دیگر است و رسالت دیگر وحی آنست که در خلوت أو أدنی سرا بسر بدو پیوست که فأوحی إلی عبده ما أوحی ...

میبدی
 
۲۷۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۴ - النوبة الاولى

 

... و کذلک جعلنا هم چنان کردیم لکل نبی هر پیغامبری را عدوا دشمنانی شیاطین الإنس و الجن شوخان و ناپاکان آدمی و پری یوحی بعضهم إلی بعض فرا تن یکدیگر میدهند زخرف القول آرایش سخن غرورا بفرهیب و لو شاء ربک و اگر خواستی خداوند تو ما فعلوه آنچه دشمنان وی کردند هرگز نکردندی فذرهم گذار ایشان را و ما یفترون ۱۱۲ و آن دروغها که می ساختند

و لتصغی إلیه و تا بآن تکذیب و افترا چسبد و گراید أفیدة الذین لا یؤمنون بالآخرة دلهای ایشان که بنمی گروند بروز رستاخیز و لیرضوه و آن را تا بپسندند از خویشتن آن افترا که در آن اند و لیقترفوا ما هم مقترفون ۱۱۳ و تا بکنند آنچه ایشان کننده آن در علم خدا و خواست او

أ فغیر الله أبتغی حکما و من جز از خدای داوری و فرمان رانی جویم و هو الذی أنزل إلیکم الکتاب و او آنست که فرو فرستاد بشما این نامه مفصلا باز گشاده و پیدا کرده احکام آن و حکم آن از یکدیگر و الذین آتیناهم الکتاب و ایشان که ما ایشان را تورات دادیم یعلمون میدانند أنه منزل من ربک که این قرآن فرو فرستاده ایست از خداوند تو بالحق براستی و سزا فلا تکونن من الممترین ۱۱۴ تو که محمدی از در گمان افتادگان مباش ...

... فکلوا بخورید مما ذکر اسم الله علیه از آنچه بر کشتن آن خدای را یاد کردند إن کنتم بآیاته مؤمنین ۱۱۸ اگر بسخنان او گرویدگان اید

و ما لکم و چه رسید شما را و چه عذر است ألا تأکلوا که نخورید مما ذکر اسم الله علیه از آنچه بر کشتن آن الله را یاد کردند و قد فصل لکم و الله خود تفصیل داد و گشاده باز نمود ما حرم علیکم آنچه بسته و حرام کرد بر شما إلا ما اضطررتم إلیه مگر آنچه بیچاره مانید فرا آن از خوردن مردار بوقت ضرورت و إن کثیرا و فراوانی از مردمان لیضلون بیراه میشوند بأهوایهم بهواها و بایستهای خویش بغیر علم بی هیچ دانش إن ربک هو أعلم خداوند تو است که داناتر از همه دانایان است بالمعتدین باندازه در گذارندگان

میبدی
 
۲۷۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

... جان زهره ندارد که بماند بی تو

اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند بنده بشناخت وی راه نبرد ازینجا گفته اند علماء سنت و ایمه قدوت که المعرفة تجب بالسمع و تلزم بالبلاغ و تحصل بالتعریف

آری شمعیست تا خود کجا برافروزد جوهریست تا کجا ودیعت نهد یقول الله عز و جل سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی شناختی باید و آشنایی هر دو بهم تا نشانه این کار شود و شایسته این خلعت گردد دعوی آشنایی بی شناخت جحد است چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که نحن أبناء الله و أحباؤه و شناخت بی آشنایی عین مکر است چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را و آشنایی نه نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند

بظاهر صورت ملکی داشت و نقاب تقدیس بر بسته و باطنی خراب هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل چون پنداشت که دیده املش گشاده شود یا نفحه وصال درونش وزد از سماء سمو بر خاک لعنت افتاد که و إن علیک لعنتی

گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود ...

... که امید مرا فذلک این خواهد بود

و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا هر که رتبت وی عالی تر بلاء وی تمامتر هر که بحق نزدیکتر و دل وی صافی تر نفس وی بدست دشمن گرفتارتر آری بی غصه محنت قصه محنت نتوان خواند بی زهر بلا شهد ولا نتوان یافت بنگر که آدم صفی آن غرس تکریم حق و پرورده تقدیس چه دید از آن دشمن خویش ابلیس یقول تعالی فأزلهما الشیطان عنها فأخرجهما مما کانا فیه و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح ع از قوم خویش بنگر که چه دید نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدی و فرزندان خود را بر معادات او وصیت کردندی و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد و امید بایمان ایشان میداشت تا او را گفتند لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن گفت بار خدایا چون امید بریده گشت و روی صلاح پدید نیست بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابی نیست لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود شب و روز بزانو درافتاده و شیبت سفید در دست نهاده که و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام بنگر که او را از آن نمرود طاغی چه رسید و از معانده و مکابره وی چه مقاساة کشید و علی هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیی و عیسی و موسی از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند و در حق زاریدند و در آخر همگان محمد عربی و مصطفی هاشمی بلاء وی تمامتر و اذی وی از دشمنان بیشتر تا میگوید

صلی الله علیه و سلم ما اوذی نبی مثل ما اوذیت قط

آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وی مهتر ندانستند و دیده شناخت او نداشتند قصد جان او کردند و جفاء وی را میان دربستند پیران استهزا کردند و شاعران هجو گفتند و کودکان سنگ انداختند و زنان از بامها خاک ریختند و آن گه اتفاق کردند و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم و نصرت خدایان خود کنیم تا جبرییل آمد و گفت ای سید خیز و شهر بایشان بگذار آهنگ غربت کن که طلب الحق غربة

و درین غربت فرمودن با او سری بود که جوانمردی در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته ...

... خواجگی کن سایلان را طمعشان گردان وفا

أ فغیر الله أبتغی حکما جز از الله معبودی گیرم کلا جز از الله خدایی را دانم حاشا معبود بی همتا اوست که یگانه و یکتا خود اوست در کردگاری و جباری بی نظیر اوست در کاررانی و کار خدایی بی شبیه اوست در بنده نوازی معروف اوست در مهربانی و مهر نمایی موصوف اوست

پیر طریقت گفت الهی موجود عارفانی آرزوی دل مشتاقانی مذکور زبان مداحانی چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانی چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانی چونت ندانم که زین جهانی چونت دوست ندارم که عیش جانی و إن تطع أکثر من فی الأرض الایة وفد خدای از روی عدد اندکی اند اما با وزن و با خطراند و اهل باطل بسیاراند لکن بی وزن و بی معنی اند یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس

یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۵۵۱