گنجور

 
میبدی

قوله تعالی قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنی: هل رأیتم، و این کلمه بجای اخبرونی نهاده‌اند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوی: اخبرونی ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنی الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذی یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذی یبعث فیه العباد، و المعنی اتتکم السّاعة الّتی وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنی أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتی عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخری اخبرونی من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنی آیت آنست که اگر بلائی بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که می‌پرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلی‌ ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ ای تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.

و بر وفق این آیت خبر است از مصطفی (ص)، و ذلک ما

روی فی الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانی و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فی السّماء و سته فی الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذی فی السماء.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی‌ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالی: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً ای صنفا واحدا فی الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».

معنی امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی‌ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنی الی سنین معدودة، و کقوله تعالی: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ای بعد سنین.

و امت بمعنی زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانی را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفته‌اند: از آنکه خلال خیر در وی مجتمع بود، چنان که در جماعتی مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، ای هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتی و خلقی بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ ای علی دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنی اهل سفینة نوح و علی عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنی ملة الاسلام وحدها. و قال فی سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنی ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد علی الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جای بیاید که کافران امت محمّد خواهد علی الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جای دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد علی الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ. جای دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمی و غیر آدمی، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنی خلق مثلکم. باقی هر چه در قرآن امت است، بمعنی جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتی حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی‌ مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی‌ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ ای رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشی و بی کامی است، و ضراء بیماری و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفی را صلی اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیماری و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زاری نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.

فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنی فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الی اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا علی کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصی فأصروا علیها.

و گفته‌اند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسی که ذکر خدای نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وی سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار علی الذنب، و الحرص علی الدّنیا».

و اوحی اللَّه الی موسی (ع): یا موسی! لا تطوّل فی الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسی القلب منی بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفی علی اهل الارض، و تعرف فی اهل السماء، و اقنت بین یدیّ قنوت الصابرین، و صح الیّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بی علی ذلک، فانّی نعم العون و نعم المستعان»!

این قسوت دل هر چند دردی صعب است، و دین را آفتی بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفی (ص) است: روی ابو هریرة: ان رجلا شکا الی النبی (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».

فَلَمَّا نَسُوا یعنی الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذی کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شی‌ء یعنی المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جای دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».

میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فی معناه ما روی انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فی بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین علی العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا علی الشبهات، و جنحوا الی الشهوات، حتّی اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الی ما فاتهم رجعوا، قدموا علی ما عجلوا، و نوموا علی ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنی اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، ای استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.

روی عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطی العباد یسئلون علی معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الی قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

این حمد درین موضع بر آن جای نهاده است که جای دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسی باشد که کاری کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ ای اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلی‌ قُلُوبِکُمْ یعنی طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ ای هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایی و بینایی و دانایی از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ این‌ها با معنی فعل شود، یعنی یاتیکم بذلک الّذی اخذه منکم.

و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فی معناه، کما قال تعالی: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالی: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.

و گفته‌اند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وی را انس دل بر جای بود، که بسخن مردم و نعمتهای خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وی را انس دل نبود، و دانایی و دریافت وی ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفی عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفی نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلی روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایی دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایی ظاهر، و ذلک فی قوله تعالی: «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جای گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایی دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فی الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».

انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فی بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضی الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنی الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفی سببه، فحمل علی المعنی. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنی استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فی الدار؟ و در لغت عرب این معنی فراوان آید.

و بدانکه معانی هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکی بمعنی دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکی بمعنی تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکی بمعنی عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکی بمعنی تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکی بمعنی شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‌ءٍ. یکی بمعنی سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکی بمعنی عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکی بمعنی ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلی‌ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکی بمعنی بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلی‌ أَنْ تَزَکَّی. و بسیار آید در قرآن بمعنی قد، چنان که: هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی‌، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنی «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.

این همه بمعنی «ما» اند، و جمله بمعنی تقریراند بنزدیک اهل لغت.

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت می‌دهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال‌ آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ ای صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنی بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» ای بلغ ذلک من بدنی و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ ای یکفرون.

چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خدای، ایشان وی را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کی گویی که عذاب می‌آید؟ یکی بیار ازین عذاب خدای خویش اگر راست می‌گویی؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنی مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنی غیب نزول العذاب، حتّی ینزل بکم. و گفته‌اند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقی‌ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهای خدای که از آن روزی دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه می‌باز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشته‌ای‌ام که از کار الهی آن دانم که بشر نداند. من بشری همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحی پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی‌ بالهدی وَ الْبَصِیرُ بالهدی یعنی المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدی. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!