گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة سدّت بصائرهم و کلّت ضمائرهم فاکتفوا بکلّ منقوص ان یعبدوه، و رضوا بکل مخذول ان یدعوه. راندگان حضرت‌اند و خستگان عدل و سوختگان قهر. بتیغ هجران خسته، و بمیخ «ردّوا» بسته. آری! کاریست ساخته، و قسمتی رفته، نفزوده و نکاسته. چتوان کرد که اللَّه چنین خواسته. صفت آن بیگانگان است که خدای را نشناختند، و به بیحرمتی و ناپاکی آواز شرک برآوردند، و دیگری را با وی در خدایی انباز کردند، تا از راه هدی بیفتادند. امروز درماتم بیگانگی و مصیبت جدایی، و فردا علی رؤس الاشهاد فضیحت و رسوایی، و در سرانجام خشم الهی و عذاب جاودانی.

بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ توحید است. أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ تنزیه است «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» تعظیم است. امّا توحید آنست که در هفت آسمان و هفت زمین خدا است، که یگانه و یکتا است. در ذات بی‌شبیه، و در قدر بی‌نظیر، و در صفات بیهمتا است. تنزیه آنست که از عیب پاک است، و از نقصان منزّه و مقدس، و از آفات بری، نه محل حوادث، نه حال گرد، نه نونعت، نه تغیّر پذیر.

پیش از کی قایم، و پیش از کرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر. تعظیم آنست که بقدر از همه بر است، و بذات و صفات زبر است. علوّ و برتری صفت و حق اوست، توان بر کمال و دانش تمام نعت عزت اوست. نه در نعت مشابه، نه در صفت مشارک.

نه در ذات بسته آفات، نه در صفات مشوب علّات. در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهل‌اند و او دانا، همه در عددند و او احد، همه معیوبند و او صمد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد، نه فضل او را ردّ، عزت او پیش وهمها سدّ. «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» نادر یافته شناخته، ناجسته یافته، نادیده دوست داشته.

نادیده هر آن کسی که نام تو شنید

دل نامزد تو کرد و مهر تو گزید.

پس از نزول این آیت کرا رسد که دعوی علم کیف صفت کند؟ یا حق را جل جلاله محاط و مدرک داند. او که دعوی علم کیف کند، دعوی باطل و مدّعی مبطل است.

و او که وی را عزّ سبحانه مدرک و محاط داند معطل است. احاطت بکیفیّت و کمّیت قدرت چون توان که آنچه آثار قدرت است از مخلوقات، اوهام و افهام مادر آن متحیر است.

نه بینی بعین العیان که آب را رفتن است، و اللَّه میگوید در قرآن که: خاک را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاک را زبان، دریافتن این بعقل چون توان! پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان! ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. زینهار زینهار! که اللَّه میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ. یکی از عالمان طریقت میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ سیاست قدم صفت است که از صحرای بی‌نیازی جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند، میگوید: ما را دیدهای فانی و عقلهای مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، و هم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» نیست. «لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشی! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.

آب و خاک را با ما چه مناسبت! اگر نه آفتاب جلال «وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» از ولایت «لطیف و خبیر» بر شما تافتی، عواصف لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ دمار از جان شما برآوردی، و بکتم عدم باز بردی، لکنّه عز جلاله باللّطف معروف و بالفضل موصوف. ببنده نوازی معروف است، و بمهربانی موصوف، بلطف خود و از آمده بوفاء امید داران، بفضل خود پذیرنده حقیرهای پرستندگان، و بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان.

قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ جای دیگر گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جای دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جای دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، آمد بشما از خداوند شما چراغی روشن، پندی بلیغ، نوری تمام، حجّتی آشکارا، نامه‌ای پیدا. چراغی که دلها افزود، نوری که روح جان افزاید، ذکری که سرّ بنده آراید. نامه‌ای که بنده بدان نازد، نامه‌ای! و چه نامه‌ای که‌ راه بنده بدان گشاده، انصاف وی در آن داده، کار دین وی بدان ساخته، حبل وی بدان پیوسته، دل وی بدان آراسته، عیب وی بدان پوشیده، دین وی بدان کوشیده، گوش وی بکلید آن گشاده، سعادت و پیروزی خود در آن یافته. نامه‌ای که چراغ دلها است، شستن غمها است، شفاء دردها است «شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ». چراغ تنبیه است، چراغ شرم که از دل ناپاکان تاریکی شوخی ببرد. چراغ علم که از دل جاهلان تاریکی سفه ببرد.

نامه‌ای که بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت، بدر مرگ فوز و سلامت، در گور تلقین حجّت، در قیامت سبکباری و رحمت، در بهشت رضا و لقا و رؤیت.

اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وحی دیگر است و رسالت دیگر. وحی آنست که در خلوت «أَوْ أَدْنی‌» سرّا بسرّ بدو پیوست که: «فَأَوْحی‌ إِلی‌ عَبْدِهِ ما أَوْحی‌»

. رسالت آنست که بظاهر بوی فرو فرستادند که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ» یعنی بواسطه جبرئیل. پس گفتند: یا محمّد! آنچه بواسطه جبرئیل فرو آمد بخلق رسان: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، و آنچه بخلوت یافتی از وحی ما، سرّ دوستی است گوش دار و بر پی آن باش: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ الایة وعدوا من انفسهم الایمان لو شاهدوا البرهان، و لم یعلموا انهم تحت قهر الحکم، و ما یغنی وضوح الادلة لمن لا یساعده سوابق الرحمة. السبیل واضح، و الدلیل لائح، و لکن کما قیل:

و ما انتفاع اخی الدنیا بمقتله

اذا استوت عنده الانوار و الظلم.