گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنی علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بی‌علم ترس خارجیان است، و علم بی ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزی بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکی کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشی و بی‌کامی بساخته، ظاهری شوریده، و باطنی آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقی منکم علی النعت الذی انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایی یوم القیامة».

زهی دولت و کرامت! زهی منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهی عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند، و حقّ سنّت وی ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متواری وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنی‌اند که از قبیله‌هاشان بیرون کنند یا خود از قبیله‌ها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.

بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکی از ایشان نبود مگر گلیمکی کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات می‌پوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحی در پیش بودی گفتی: خداوندا! بحق این دلهای افروخته، و بحق این شخصیتهای فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایی، و ما را بر کافران نصرت دهی. و گفتی: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزی که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونی فی ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشی بدعا خواستی، گفتی: «اللّهمّ احینی مسکینا، و أمتنی مسکینا، و احشرنی فی زمرة المساکین».

فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».

و هم از بهر ایشان گفت: «حوضی ما بین عدن الی عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلی من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».

هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنی اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانی‌اند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق من‌اند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان می‌پرورد. آن گه بی‌مرادی و بی‌کامی روزشان بسر می‌آرد، و آسیای بلا بر فرق سرشان میگرداند.

پیر طریقت گفت: در بادیه می‌شدم، درویشی را دیدم که از گرسنگی و تشنگی چون خیالی گشته، و آن شخص وی از رنج و بلا بخلالی باز آمده، و سر تا پای وی خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وی می‌نگرستم، و خدای را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهده‌ای را که در پیش داشت جان نثار همی کرد و میگفت:

من پای برون نهادم اکنون ز میان

جان داند با تو و تو دانی با جان‌

در کوی تو گر کشته شوم باکی نیست

کو دامن عشقی که برو چاکی نیست؟

یک عاشق آزاده نه بینی بجهان

کز باد بلا بر سر او خاکی نیست

وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفی (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما می‌خواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوی ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالی: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آورده‌اند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزی چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نرانده‌ام. منواز ایشان را که من نخوانده‌ام. آری مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‌ دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر می‌توانی باری یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در می‌خواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمی‌نهی روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندی که تو بما نگری نه با ایشان، و اکرام ما را روی سوی ما داری، تا بتو ایمان آریم.

مصطفی عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنی بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفی نفرت گیرند، و از دین وی برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روی مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همی نگرم. رسول خدا یکبارگی روی بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتی: «بابی من وصانی به ربّی».

یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جوری را پرسیدند که: صفت مرید چیست.

این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوی حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّی حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.

یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنی ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکی ارادت دنیای محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضی بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالی و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضی بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پای بدو گیتی فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.

این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسی است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستی، در سرای نیستی، چهار حد دارد آن سرای: یکی با آشفتگان شود، یکی با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: ای مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. ای یافته و یافتنی! از مرید چه نشان دهند جز بی‌خویشتنی! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکی! همه را تشنگی از نایافت آب، و مرید را از سیرابی! الهی! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:

تا جان دارم غم ترا غمخوارم

بی‌جان غم عشق تو بکس نسپارم.

وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.

مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بی‌واسطه ما را شناخت، و بی‌صنایع ما را یافت، بی‌واسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فی قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.

پیر طریقت گفت: «الهی! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولی بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطی: برحمته و صلوا الی عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الی رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنی اللَّه منه برحمة».

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

روی فی بعض الاخبار نادیتمونی فلبیتکم، سألتمونی فأعطیتکم، بارزتمونی فأمهلتکم، ترکتمونی فرعیتکم، عصیتمونی فسترتکم. فان رجعتم الیّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنی انتظرتکم.

میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیک‌تان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلت‌تان دادم.

فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.

با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode