گنجور

 
۲۴۱

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵

 

... همی رویم به راهی که نیستش پایان

فتاده ایم به بحری که نیستش ساحل

گرت ارادت پیوند دوست می باشد ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... می شنیدم ز لب بحر که سلمان مطلب

راه بیرون شد ازین ورطه بی ساحل من

سلمان ساوجی
 
۲۴۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان اویس

 

... شمال رافت توست آنکه کشتی محتاج

برد به ساحل رحمت ز موج خیز عذاب

عطای دست تو تا ابر دید با سایل ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند

 

... مشو ز حادثه ایمن که از فلک تا حشر

روان به ساحل گیتی قوافل حشر است

ز رفتن دگران پند جونه از ناصح ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت

 

... ای غرقه ی دنیا مطلب غور که جستند

نه قعر پدید ست در این بحر نه ساحل

ناکا می ورنج است همه حاصل دنیا ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در نعت حضرت رسول (ص)

 

... آن بحر حقیقی که آن را

نه غور پدید شد نه ساحل

در ملک تو صد چو مصر جامع ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - حقه لعل

 

... کشتی فکر چو شد غرقه درای ثنا

سوی ساحل نتوان بردنش الا به دعا

مرکز دور قمر چتر سمن سای تو باد ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - سیل حادثه

 

... رخت جان بردار و بار دل درین منزل منه

ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای

هان بترس از موج دریا بار بر ساحل منه

حادثه سیل است خیل افکن گذارش بر جهان ...

سلمان ساوجی
 
۲۴۹

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۷ - کشته شدن دیو به دست جمشید

 

... بپرسید از یکی کاین مرز و این بوم

چه می خوانند گفتا ساحل روم

از اینجا چون گذشتی مرز روم است ...

سلمان ساوجی
 
۲۵۰

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

... بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق

کشتی من نه همانا که به ساحل برود

بی وصال تو من مرده چراغم مانده ...

سیف فرغانی
 
۲۵۱

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

... در انداز خود را بدریای عشق

چو غواص بر ساحل افگن گهر

گهردار گردد چو معدن دلش ...

سیف فرغانی
 
۲۵۲

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

... تا دم بازپسین غرقه دریای غمش

مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد

هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل ...

عبید زاکانی
 
۲۵۳

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح جلال‌الدین شاه شجاع مظفری

 

... در موج خیز لجه غم غرقه گشته بود

لطف تواش به ساحل امن و امان فکند

جاوید باد مدت عمرت که روزگار ...

عبید زاکانی
 
۲۵۴

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۵ - در صفت حال

 

... نشاید خفت فارغ در شکر خواب

فتاده کشتی از ساحل به گرداب

در این گرداب نتوان آرمیدن ...

عبید زاکانی
 
۲۵۵

عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » دیباچه

 

... تویی خویشتن را به بازی مدار

و چنانکه اطبا همت بر ازالت امراض بدن و حفظ صحت آن مصروف گردانیده اند انبیا نیز نظر همت بر دفع آفات و امراض روح گماشته اند تا او را از ورطات مهلکه و گرداب جهل و نقصان به ساحل نجات و کمال رسانند مرد خردمند چون به نظر دقیق تامل نماید بر وی روشن شود که مقصود از ارسال مقلدان امانت رسالت تهذیب اخلاق و تطهیر سیر بندگان است و این معنی بر لفظ شاعر بدین سیاق طاری

گر نبی آید و ار نه تو نکو سیرت باش ...

عبید زاکانی
 
۲۵۶

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

... مردم نظارگی را اشکم از هر مو ربود

هرچه میدیدم به ساحل موج دریا برد و رفت

عاشقی روزی به صف واعظ ما پا نهاد ...

کمال خجندی
 
۲۵۷

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

... بگفتم ای دل سخنت بغضه ارزانی

ترا به ساحل دریا بصد درم بخرند

برای لنگر کشتی که پس گران جانی

کمال خجندی
 
۲۵۸

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹

 

قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی

گره به دریا برسی قطره نبی دریایی ...

کمال خجندی
 
۲۵۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... مستغرق بحر غم ایام جفاییم

گویی که وجودی نبود ساحل ما را

در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم ...

جهان ملک خاتون
 
۲۶۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

... موج دریای بلای عشق او بالا گرفت

لاجرم ملاح جان کشتی به ساحل می برد

ز آب دیده من درخت قامتت پرورده ام ...

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۶۰