گنجور

 
۲۴۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین غزنوی

 

... چه خطر دارد بیرون شدن از بیشه و بر

آنکه بیرون برد از دریا مر اسب و سپاه

شاه برگشت سوی خانه و آن خوک هنوز ...

فرخی سیستانی
 
۲۴۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود گوید

 

... تا کار تبه کرده هر کس بنگاری

یک دست تو ابرست و دگردست تو دریا

هرگز نتوانی که نبخشی و نباری ...

فرخی سیستانی
 
۲۴۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی گوید

 

... فخر همه شاهانی خورشید سیرشاها

ازدریادل داری وز کوه جگرداری

هم فضل به کف کردی هم علم زبر کردی ...

... این را به طرب داری آنرا به بطر داری

زان دست که دریا شد با او شمرکوچک

بس کس که غنی داری دینار شمر داری ...

فرخی سیستانی
 
۲۴۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالحسن علی بن فضل بن احمد معروف به حجاج

 

... ابر گویی کشتی پر گوهرستی درهوا

رعد گویی ناله و غریدن دریاستی

قطره باران چکیده در دهان سرخ گل ...

... هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد

هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود

گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد

وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت ...

فرخی سیستانی
 
۲۴۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

... پنداشت مگر کآب نماند فردا

نتوان کردن تهی به ساغر دریا

فرخی سیستانی
 
۲۴۶

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۱۲ - قصیدهٔ اسکافی

 

... چه آن بود که قضا کرد ایزد دادار

کلیمکی که بدریا فکند مادر او

ز بیم فرعون آن بد سرشت دل چون قار ...

... ز کار نامه تو آرم این شگفتیها

بلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار

مگوی شعر و پس ار چاره نیست از گفتن ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۴۷

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۴۰ - قصیدهٔ دوم اسکافی

 

... قصه کوته به است از تطویل

کان نیاورد در و دریا سیم

سرکش و تند همچو دیوان باش ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۴۸

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۱ - ذکر خوارزم

 

... چنان دان که مردم را به دل مردم خوانند و دل از بشنودن و دیدن قوی و ضعیف گردد که تا بد و نیک نبیند و نشنود شادی و غم نداند اندرین جهان پس بباید دانست که چشم و گوش دیده بانان و جاسوسان دل اند که رسانند به دل آنکه به بینند و بشنوند و وی را آن بکار آید که ایشان بدو رسانند و دل آنچه از ایشان یافت بر خرد که حاکم عدل است عرضه کند تا حق از باطل جدا شود و آنچه بکار آید بردارد و آنچه نیاید در اندازد و از این جهت است حرص مردم تا آنچه از وی غایب است و ندانسته است و نشنوده است بداند و بشنود از احوال و اخبار روزگار چه آنچه گذشته است و چه آنچه نیامده است و گذشته را برنج توان یافت بگشتن گرد جهان و رنج بر خویشتن نهادن و احوال و اخبار بازجستن و یا کتب معتمد را مطالعه کردن و اخبار درست را از آن معلوم خویش گردانیدن و آنچه نیامده است راه بسته مانده است که غیب محض است که اگر آن مردم بداندی همه نیکی یا بدی و هیچ بد بدو نرسیدی و لا یعلم الغیب الا الله عز و جل و هر چند چنین است خردمندان هم در این پیچیده اند و میجویند و گرد بر گرد آن میگردند و اندر آن سخن بجد میگویند که چون نیکو در آن نگاه کرده آید بر نیک یا بد دستوری ایستد

و اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آنرا که گفته اند لا تصدقن من الأخبار ما لا یستقیم فیه الرأی و کتاب همچنان است که هر چه خوانده آید از اخبار که خرد آنرا رد نکند شنونده آنرا باور دارد و خردمندان آنرا بشنوند و فرا ستانند و بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوست تر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیره یی دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید از جای برفت نگاه کردیم ماهی بود و بفلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را بروغنی بیندود تا مردم گشت و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند و سخت اندک است عدد ایشان و ایشان نیکو فرا- ستانند و سخن زشت را بیندازند و اگر بست است که بو الفتح بستی رحمة الله علیه گفته است و سخت نیکو گفته است شعر

ان العقول لها موازین بها ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۴۹

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲ - ۲ مالک بن دینار، رضی اللّه عنه

 

... صاحب حسن بصری بود و از بزرگان این طریقت وی را کرامات بسیار مشهور است و اندر ریاضت خصال مذکور و دینار بنده بوده است و مولود وی اندر حال عبودیت پدر بود

و ابتدای حالت وی آن بود که شبی که صبح دولت الهی شعله ای از انوار خود بر جان مالک دینار نثار خواست کرد وی آن شب در میان گروهی حریفان به طرب مشغول بود چون جمله بخفتند حق جل جلاله بختش بیدار گردانید تا از میان رودی که می زدی این چنین آوازی برآمد که یا مالک مالک أن لاتتوب یا مالک تو را چه بوده است که توبه می نکنی دست از آن جمله بداشت و به نزدیک حسن آمد و اندر توبه قدمی درست کرد و منزلتش به جایی رسید که وقتی در کشتی نشسته بود جوهری اندر کشتی غایب شد وی مجهول تر همه قوم می نمود وی را به بردن آن تهمت کردند سر سوی آسمان کرد اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آب نهاد و بر روی آب خوشی برفت تا به ساحل بیرون شد

و از وی می آید که گفت أحب الأعمال إلی الإخلاص فی الاعمال دوست ترین کردارها بر من اخلاص است اندر کردارها از آن چه عمل به اخلاص عمل گردد و اخلاص مر عمل را به درجه روح بود مر جسد را چنان که جسد بی روح جمادی بود عمل بی اخلاص هبایی بود اما اخلاص از جمله اعمال باطن است و طاعات از اعمال ظاهر و اعمال ظاهر با اعمال باطن تمام شود و اعمال باطن به اعمال ظاهر قیمت گیرد چنان که اگر کسی هزار سال به دل مخلص بود تا عمل به اخلاص نکند اخلاص نباشد و اگر کسی به ظاهر هزار سال عملی می آرد تا اخلاص به عمل وی نپیوندد آن عمل وی عمل نگردد

هجویری
 
۲۵۰

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۲ - ۲۲ ابوالحسن احمدبن ابی الحواری، رضی اللّه عنه

 

... و ازوی می آید که گفت الدنیا مزبلة و مجمع الکلاب و أقل من الکلاب من عکف علیها فان الکلب یأخذ منها حاجته و ینصرف عنها و المحب لها لایزول عنها بحال دنیا چون مزبله ای است و جایگاه جمع گشتن سگان و کمتر از سگان باشد آن که بر سر معلوم دنیا بایستد از آن چه سگ از مزبله حاجت خود روا کند و برود و دوست دارنده دنیا از جمع کردن آن برنگردد و از حقیری دنیا بود به نزدیک همت آن جوانمرد که دنیا را به مزبله مانند کرد و اهل آن را به کمتر از سگان و علت آورد که چون سگ از مزبله بهره خویش بگیرد از آن فراتر شود اما اهل دنیا پیوسته بر سر جمع کردن دنیا نشسته اند و از محبت و گرد کردن آن هرگز برنگردند و این علامت انقطاع وی است از دنیا و اخوات آن و اعراض وی از اصحاب آن و مر اهل این طریقت را گسستگی از دنیا مجالی خوش و روضه ای خرم است

وی اندر ابتدا طلب علم کرد و به درجه ایمه رسید آنگاه کتب خود برداشت و به دریا برد و گفت نعم الدلیل کنت و أما الإشتغال بالدلیل بعد الوصول محال

نیکو دلیل و راهبری که تویی مر مرید را اما پس از رسیدگی به مقصود مشغول بودن به دلیل محال باشد که دلیل تا آنگاه بود که مرید اندر راه بود چون پیشگاه پدید آمد درگاه و راه را چه قیمت باشد ...

هجویری
 
۲۵۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۴ - الکلام فی ذکر کراماتهم

 

... و خدای عز وجل زنی را این کرامت داد و به درجه مریم رسانید

و معروف است که پیغمبر علیه السلام مر علاء بن الحضرمی را به غزو فرستاد و بر راه پاره ای از دریا پیش آمد قدم بر آن نهادند و به جمله برگذشتند که قدم های ایشان تر نگشته بود

و از عبدالله بن عمر رضی الله عنه معروف است که به راهی می رفت گروهی را دید که بر قارعه طریق استاده بودند و شیری راه ایشان گرفته بود عبدالله عمر گفت ای سگ اگر از خدای فرمان داری بران و اگر نی ما را راه ده تا بگذریم شیر برخاست و مر او را تواضع کرد و اندر گذشت ...

هجویری
 
۲۵۲

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۶ - الکلامُ فی تفضیلِ الأنبیاءِ و الأولیاء عَلَی الملائکةِ و المؤمنینَ أیضاً

 

... این است متعلقات مذهب حکیمیان اندر تصوف و اختلاف متصوفه با یک دیگر که یاد کردم بر سبیل اختصار

و به حقیقت ولایت سری است از اسرار حق و جز به روش هویدا نگردد و ولی را جز ولی نشناسد و اگر اظهار این حدیث بر جمله عقلا جایز بودی خود دوست از دشمن پدیدار نیامدی و واصل از غافل ممیز نبودی پس خداوند تعالی چنان خواست تا جوهر دوستی را اندر صدف خوار داشت خلق نهد و به دریای بلا اندر اندازد تا طالبان به حکم عزیزی آن جان فدا کنند و بر آن دریای جان شکار جان نثار کنند و به قعر آن دریا فرو شوند تا مرادشان برآید ویا به کلی در سر آن شوند

و من خواستم تا اصل این سخن را مطول گردانم اما خوف ملالت تو و نفرت طبع مانع من گشت تا عنان بر صوب اقتصار تابیدم و مر مدخلی را بدین طریقت این مقدار بسنده بود والله اعلم بالصواب

هجویری
 
۲۵۳

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۴۱ - کشفُ الحجابِ الثّانی فی التّوحیدِ

 

... و قال النبی علیه السلام بینا رجل فیمن کان قبلکم لم یعمل خیرا قط إلا التوحید فقال لأهله إذا مت فأحرقونی ثم اسحقونی ثم ذرونی نصفی فی البر و نصفی فی البحر فی یوم رایح ففعلوا فقال الله عز و جل للریح اجنی ما أخذت فاذا هو بین یدیه فقال له ما حملک علی ماصنعت فقال استحیاء منک فغفر له

مردی بود پیش از شما که هیچ کردار نیکو نداشت الا توحید وفاتش قریب شد مر اهل خود را گفت چون من بمیرم مرا بسوزید و خاکستر من گرد کنید واندر روز بادناک نیمی به دریا اندازید و نیمی به باد بر دهید در بیابان تا از من اثری نماند همچنان کردند خدای عز و جل مر باد و آب را فرمود نگاه دارید آن چه بستدید یعنی خاکستر را تا قیامت آن را نگاه می دارند آنگاه که خدای عز و جل وی را زنده کند گوید تو را چه چیز بر آن داشت تا خود را بسوختی گوید بارخدایا می شرم داشتم از تو سخت جافی بدم آنگاه خداوند تعالی گوید بیامرزیدمت

و حقیقت توحید حکم کردن بود بر یگانگی چیزی به صحت علم به یگانگی آن و چون حق تعالی یکی است بی قسیم اندر ذات و صفات خود و بی بدیل و شریک اندر افعال خود و موحدان وی را بدین صفت دانند دانش ایشان را به یگانگی توحید خوانند ...

هجویری
 
۲۵۴

هجویری » کشف المحجوب » باب آدابهم فی التّزویج و التّجرید » بخش ۲ - کشفُ الحجاب العاشر فی بیانِ منطقهم و حدودِ ألفاظهم و حقائقٍ معانیهم

 

... و حق تعالی موسی را صلوات الله علیه هم بدین فرمود که چون به قطع منازل و گذاشتن مقامات به محل تمکین رسیدی اسباب تلوین از تو ساقط شد فاخلع نعلیک ۱۲/طه و ألق عصاک۱۰/النمل نعلین بیرون کن و عصا بیفکن که آن آلت مسافت است و اندر حضرت وصلت وحشت مسافت محال باشد

پس ابتدای دوستی طلب کردن است و انتهای آن قرار گرفتن آب تا اندر رود باشد روان بود چون به دریا رسید قرار گیرد و چون قرار گرفت طعم بگرداند تا هرکه را آب باید به وی میل نکند به صحبت وی کسی میل کند که ورا جواهر باید تاترک جان بگوید و مثقله طلب بر پای بندد و سرنگونسار بدان دریا فرو شود یا جواهر عزیز مکنون به دست آرد یا جان در طلب آن به شست فنا دهد

و یکی از مشایخ رضی عنهم گوید التمکین رفع التلوین تمکین رفع تلوین است ...

... و از این بود که شبلی رحمة الله علیه گفت یا دلیل المتحیرین زدنی تحیرا از آن چه زیادت تحیر اندر مشاهدت زیادت درجه باشد

و اندر این معنی در حکایات مشهور است که چون بوسعید خراز رضی الله عنه با ابراهیم سعد علوی رضی الله عنه بر لب دریا آن دوست خدای را بدیدند پرسیدند از وی که راه حق چه چیز است گفت راه به حق دو است یکی راه عام و دیگر راه خاص گفتند شرح کن گفت راه عوام آن است که تو بر آنی به علتی قبول کن و به علتی رد و راه خواص آن که ایشان معلل علت بینند نه علت

و حقیقت این حکایت بشرح گذشته است و مراد جز این است والله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب ...

... و من ذلک القهر و اللطف و الفرق بینهما

بدانکه این دو عبارت است مراین طایفه را که از روزگار خود بیان کنند و مرادشان از قهر تأیید حق باشد به فنا کردن مرادها و بازداشتن نفس از آرزوها بی آن که ایشان را اندر آن مراد باشد و مراد از لطف تأیید حق باشدبه بقای سر و دوام مشاهدت و قرار حال اندر درجت استقامت تا حدی که گروهی گفته اند که کرامت از حق حصول مراد است و این اهل لطف بوده اند و گروهی گفته اند کرامت آن است که حق تعالی بنده را به مراد خود از مراد وی بازدارد و به بی مرادی مقهور گرداند چنان که اگر به دریا شود در حال تشنگی دریا خشک گردد

گویند در بغداد درویشی دو بودند ازمحتشمان فقرا یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف و پیوسته با یک دیگر به نقار بودندی و هر یکی مر روزگار خود را مزیت می نهادندی یکی می گفتی لطف از حق به بنده اشرف اشیاست لقوله تعالی الله لطیف بعباده ۱۹/الشوری و دیگری می گفتی قهر از حق به بنده اکمل اشیاست لقوله تعالی و هو القاهر فوق عباده ۱۸/الأنعام ...

... ونیز گویند که مراد بدین نفی اختیار بنده باشد به اثبات اختیار حق و از آن بود که آن موفق گفت إختیار الحق لعبده مع علمه بعبده خیر من اختیار عبده لنفسه مع جهله بربه از آن چه دوستی نفی اختیار محب باشد به اثبات اختیار محبوب

و اندر حکایات یافتم که درویشی اندر دریا غرق می شد یکی گفت ای اخی خواهی تا برهی گفت نه گفت خواهی تا غرق شوی گفت نه گفتعجب کاری نه هلاک اختیار می کنی نه نجات می طلبی گفت مرا با اختیار چه کار که اختیار کنم اختیار من آن است که حق مرا اختیار کند

و مشایخ گفته اند کمترین درجه اندر دوستی نفی اختیار بود پس اختیار حق ازلی است نفی آن ممکن نگردد و اختیار بنده عرضی نفی بر آن روا بود پس باید که اختیار عرضی را زیر پای آرد تا با اختیار ازلی بقا یابد چنان که موسی صلوات الله علیه چون بر کوه منبسط شد با حق تعالی تمنای رؤیت کرد و به اثبات اختیار خود بگفت حق گفت لن ترانی ۱۴۳/الأعراف گفت بارخدایا دیدار حق و من مستحق منع چرا فرمان آمد که دیدار حق است اما اندر دوستی اختیار باطل است ...

هجویری
 
۲۵۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

... پیدا به سخن گردد بیدار ز شیدا

دریای سخن ها سخن خوب خدای است

پر گوهر با قیمت و پر لؤلؤ لالا

شور است چو دریا به مثل صورت تنزیل

تاویل چو لؤلؤست سوی مردم دانا

اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ

غواص طلب کن چه دوی بر لب دریا

اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست ...

ناصرخسرو
 
۲۵۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

... کشتی خرد است دست در وی زن

تا غرقه نگردی اندر این دریا

گر باخردی چرا نپرهیزی ...

ناصرخسرو
 
۲۵۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

... اگر چه بی عدد اشیا همی بینی در این عالم

ز خاک و باد و آب و آتش و کانی و از دریا

چو هاروت ار توانستی که اینجا آیی از گردون ...

ناصرخسرو
 
۲۵۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

 

... وز باب های علم نکو بر رس

مشتاب بی دلیل سوی دریا

ناصرخسرو
 
۲۵۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

... زین هر سه جز امروز نیست پیدا

دریاست یکی روزگار که آن را

بالا نشناسد کسی ز پهنا ...

... برسایش ما را ز جنبش آمد

ای پور در این زیر ژرف دریا

جنبنده فلک نیز هم بساید ...

ناصرخسرو
 
۲۶۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

... این جهان در جنب فکرت های ما

همچو اندر جنب دریا ساغر است

هر که ز ایزد سیم و زر جوید ثواب ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۳۷۳