... پی کسب روزی بچسبد به کار

غم گردش ماه و سالیش نه

بجز فکر روزی خیالیش نه ...

... ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف

که گردش باز اغوا ناصر سیف

به مجلس کرد توهین از سر کیف ...

... با نواهای مخالف همچو نی

اکثریت گشت گردش چرخ زن

چون بنات النعش برگرد جدی ...

... مردم شهری به شهر و بدو در هامون گریست

از غم شعر روانش فکر از گردش فتاد

در فراق طبع پاکش لفظ بر مضمون گریست ...

... باقی اوقات او در زین و در بستر گذشت

وز پی گردش یکی سوی اروپا برگذشت

ماندش از پنجاه ساله خسروی این سرگذشت ...

... زین سپس تقدیر با پیش آمد آینده است

نیست بیخود گردش این هفت کاخ گردگرد

زانکه هر گردنده را ناچار گرداننده است ...

... تا شود آگه ز حال زار دل باد صبا

موبه مو گردش در آن گیسوی پرچین کرد و رفت

وای بر آن مردم آزاری که در ده روز عمر ...

... کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد

پای خم دست پی گردش ساغر بگشای

تا بدانی چه به سر گردش گردون دارد

شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت ...

... کز برای راحت خویش خاطر کسی نخستم

هرکجا روم به گردش آید از پیم مفتش

همت بلندپرواز این چنین نموده پستم ...

عمری که مرا به گردش و سیر گذشت

دیروز به کعبه دوش در دیر گذشت ...

عمری که مرا به گردش و سیر گذشت

دیروز به کعبه دوش در دیر گذشت ...

هر کس که به دل چو لاله داغی دارد

کی میل گل و گردش باغی دارد

ما گوشه نشین ز بی دماغی شده ایم ...

... وز کجروی سپهر آزرده مباش

ور گردش آسمان زمینت بزند

چون مردم سرگشته کله خورده مباش

هنگام جوانی به خدا پیر شدم

از گردش آسمان زمینگیر شدم

ای عمر برو که خسته کردی ما را ...

... وی دیده به خون دل شناور گردی

ای چرخ ز گردش تو من پست شدم

گر گردشت این چنین بود برگردی

... نه ماد و نه لیدی طلبکار شد

تفو بر تو ای گردش روزگار

نه ملک ونه مالت نیاید بکار ...

... کنون یافتم این چنین خوب گنج

چنین است این گردش روزگار

گهی پست سازد گهی کامکار ...

... که با آن روح رحمانی بری فرمان شیطان را

سیه گشته است چشمت از شتاب گردش گردون

از این رو می نیاری دید دست چرخ گردان را ...

... نقش بی نقاش نبود خانه بی معمار نیست

دست استادی بگردش آورد پرگار را

گرچه خط پیدا ز پرگار است از پرگار نیست ...

... مسند کرار جای مردم فرار نیست

گر نباشد سبحه در گردش بذکر نام او

هیچ فرقی در میان سبحه و زنار نیست ...

... که کارخانه حق را بود یگانه وکیل

چنان سپهر بفرمان اوست در گردش

که سر ز پا نشناسد ز شدت تعجیل ...