غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۲ - پیدا کردن شرایط مرید اندر مجاهدت و چگونگی رفتن راه دین به ریاضت
بدان که هرکه به حق نرسید از آن بود که راه نرفت و هرکه راه نرفت از آن بود که طلب نکرد و هرکه طلب نکرد از آن بود که ندانست و ایمان وی تمام نبود و هرکه بداند که دنیا منغص است و روزی چند است و آخرت صافی است و جاوید است ارادت زاد آخرت اندر وی پدید آید و بر وی دشوار نبود که چیزی حقیر اندر عوض چیزی نفیس دهد که امروز کوزه سفالین بگذاشتن تا فردا کوزه زرین فراستاند بس دشوار نبود
پس سبب همه تقصیرهای خلق ضعف ایمان است و سبب ضعف ایمان ناپرسیدن راهبان است که دلیل راه است و دلیل بر راه دین علما و پرهیزکارانند و این معنی امروزه پوشیده است پس چون راهبر و دلیل نیست راه خالی نماید و خلق از سعادت خویش بازمانده است که دوستی دنیا بر علما غالب شده است و چون ایشان اندر طلب دنیا باشند خلق را از دنیا به آخرت چون خوانند و راه دنیا جز ضد راه آخرت نیست که دنیا و آخرت چون مشرق و مغرب است که به هرکدام که نزدیکتر می شود از آن دیگر دورتر همی شود
پس اگر کسی را ارادت حق عزوجل پدید آید و از آن جمله باشد که حق تعالی همی گوید و من اراد الاخره و سعی لها سعیها باید بداند که آن سعی چیست و آن سعی رفتن راه است و رونده را اول شرایط آن است که باید به جای آورد و آنگاه دستاویزی که به وی اعتصام کند و آنگاه حصنی و حصاری که پناه با وی دهد
اما شرط اول آن است که حجاب میان حق و خود بردارد تا از آن قوم نباشد که حق تعالی همی گوید و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا و حجاب چهار است مال و جاه و تقلید و معصیت
اما مال از آن حجاب است که دل مشغول می دارد و راه نتوان رفت الا به فارغ دلی باید که مال از پیش برگیرد مگر به مقدار حاجت که انرد آن مشغله نباشد اگر کسی باشد که هیچ چیز ندارد و تیمار وی دیگری می دارد راه وی زودتر انجام کند
اما حجاب جاه و حشمت بدان برخیزد که بگریزد و جایی شود که وی را نشناسند که چون نامدار شد همیشه به خلق و به لذت و قبول خلق مشغول باشد و هرکه از خلق لذت یابد به حق نرسد ...
... اما معصیت حجاب مهین است که هرکه بر معصیتی مصر باشد دل وی تاریک بود حق وی را چگونه منکشف شود خاصه قوت حرام که آن اثر که قوت حلال اندر نور دل کند هیچ دیگر نکند اصل آن است که از قوت و لقمه حرام حذر کند و قوت جز حلال نخورد
و هرکه خواهد که اسرار دین و شریعت وی را منکشف شود پیش از آن که ظاهر شرع بداند و همه معامله به جای آورد همچون کسی بود که خواهد که تفسیر قرآن بخواند پیش از آن که تازی بیاموزد و چون این حجابها برگرفت مثل وی چون کسی بود که طهارت کرد و شایسته نماز گردید اکنون وی را به امام حاجت بود که وی اقتدا کند و این پیر است که بی پیر راه رفتن راست نیاید که راه پوشیده است و راه شیطان به راه حق آمیخته است و راه حق یکی است و راه باطل هزار بی دلیل چگونه ممکن گردد راه بردن و چون پیر به دست آورد اگر خویش جمله با وی بگذارد و تصرف خود در باقی کند و بداند که منفعت وی در خطای پیر بیش از آن است که در صواب خویش و هرچه از پیر بشنود که وجه آن نداند باید که از قصه موسی و خضر علیهما السلام یاد آورد که آن حکایت برای پیر و مرید است که مشایخ چیزها بدانسته اند که به عقل فراسر آن نتوان شد
اندر روزگار جالینوس یکی را انگشت راست درد خاست طبیبان ناقص دارو بر انگشت وی می نهادند و هیچ سودی نداشت جالینوس دارو بر آن انگشت ننهاد بر کتف چپ وی نهاد گفتند چه ابلهی است درد اینجا و دارو آنجا چه سود دارد انگشت بهتر شد و سبب آن بود که وی دانسته بود که خلل اندر اصل عصب افتاده است و دانسته بود که اعصاب از دماغ و پشت است و آن که از چپ خیزد به جانب راست رود و آن که از راست آید به جانب چپ رود و مقصود از این مثالی است تا بدانند که اندر باطن مرید هیچ تصرفی نباید که بود
از خواجه بوعلی فارمدی شنیدم که گفت یک راه با شیخ ابوالقاسم گرگانی خوابی حکایت کردم با من خشم گرفت و یک ماه با من سخن نگفت هیچ سبب ندانستم تا آنگاه که بگفت که اندر حکایت خواب چنین گفتی که تو که شیخی در خواب با من سخنی گفتی اندر آن خواب من گفتم چرا گفت اگر اندر باطن تو چرا را جای نبودی اندر خواب بر زبان تو نرفتی
چون کار به پیر تفویض کرد اول کار پیر باید که وی را اندر حصار کند که هیچ آفت گرد وی نگردد و آن حصار چهار دیوار دارد یکی خلوت و یکی خاموشی و یکی گرسنگی و یکی بی خوابی که گرسنگی راه شیطان بسته دارد و بی خوابی دل را روشن گرداند و خاموشی پراکندگی سخن از دل وی بازدارد و خلوت ظلمت خلق از دل بگرداند و راه چشم و گوش وی بسته گرداند
سهل تستری گوید که ابد الان که ابدال شدند به عزلت و گرسنگی و خامشی و بی خوابی شدند و چون از راه مشغله بیرونی برخاست آن گاه راه رفتن گیرد و اول راه آن بود که عقبات راه پیشتر بریدن گیرد و عقبات راه صفات مذموم است اندر دل و آن بیخ آن کارهاست که از آن بباید گریخت چون شره مال و جاه و شره تنعم و تکبر و ریا و غیران تا مادت مشغله از باطن قلع افتد و دل خالی شود و باشد که کسی از این همه خالی باشد و به یک چیزی بیش آلوده نباشد پس جهد قطع آن کند به طریقی که شیخ صواب بیند و به وی لایق تر داند که این به احوال بگردد
اکنون چون زمین خالی کرد تخم پاشیدن گیرد و تخم ذکر حق تعالی است چون از غیر حق تعالی خالی باشد در زاویه بنشیند و الله الله می گوید و بر دوام بر دل و زبان تا آنگاه که به زبان خاموش شود و به دل همی گوید بر دوام آنگه دل نیز از گفتن باز ایستد و معنی کلمه بر دل غالب شود آن معنی که حروف نبود و تازی و پارسی نبود که گفتن به دل حدیث بود و حدیث غلاف و پوست آن تخم است نه عین تخم پس آن معنی باید که اندر دل متمکن و مستولی شود و غالب گردد چنان که تکلفی نباید دل را بر آن دارد بلکه چنان عاشق شود که دل را به تکلف از آن باز نتوان داشت ...
... و از این جا احوال مریدان مختلف باشد که کس باشد که وی را اندر معنی این کلمه اشکال پدید آمدن گیرد و خیالهای باطل پیش وی آید و کس باشد که از این رسته باشد ولیکن جواهر ملایکه و انبیا ع وی را به صورتهای نیکو نمودن گیرد چنان که اندر خواب بود یا چشم باز کرده بود که آن همی بیند
و پس از این احوال دیگر بود که شرح آن دراز است و اندر آن فایده ای نبوده که آن راه رفتن است نه راه گفتن و هر کسی را چیزی دیگر پدید آید و آن که راه خواهد رفت آن اولیتر که از آن هیچ نشنیده باشد که انتظار آن دل وی را مشغول نکند و حجاب گردد
آن مقدار که تصرف علم را به آن راه است تا اینجاست و از گفتن مقصود آن است تا بدین ایمان پدیدار آید که بیشتر علما این را منکرند و هر چه از تعلم عادتی اندر گذشت باور نکنند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۴ - پیدا کردن فضیلت گرسنگی
بدان که رسول ص گفت جهاد کنید با خویشتن به گرسنگی و تشنگی که ثواب این ثواب جهاد است با کفار و هیچ کردار نزدیک خدای تعالی دوست تر از گرسنگی و تشنگی نیست و گفت هر که شکم پر کرد وی را به ملکوت آسمان راه ندهند و پرسیدند که که فاضلتر گفت آن که اندک خورد و اندک خسبد و به عورت پوشی قناعت کند و گفت جامه کهنه پوشید و طعام و شراب خورید اندر نیم شکم که آن جزوی است از نبوت و گفت اندیشه یک نیمه از عبادت است و کم خوردن همه عبادت است و گفت فاضل ترین شما به نزدیک خدای تعالی آن است که تفکر و گرسنگی وی درازتر است و دشمن ترین شما به نزدیک خدای تعالی آن است که طعام بسیار خورد و آب بسیار خورد و بسیار خسبد و گفت حق تعالی با فریشتگان مباهات کند به کسی که اندک خورد و گوید بنگرید که وی را مبتلا کردم به شهوت طعام و او از برای من دست بداشت گواه باشید ای فریشتگان که به هر لقمه ای که بگذاشت اندر بهشت درجه ای به وی دهم و گفت دلهای خود مرده مگردانید به بسیاری طعام و شراب که دل همچون کشته ای است که چون آب اندر وی بسیار شود پژمرده شود و گفت آدمی را هیچ چیز پر نکند بتر از شکم بس بود آدمی را لقمه ای چند که پشت وی راست همی دارد اگر چاره ای نبود سیکی از شکم طعام را و سیکی شراب را و سیکی نفس را و به روایت دیگر ذکر راه
و عیسی ع گفت خویشتن گرسنه و برهنه دارید تا باشد که دلهای شما حق را بیند و رسول ص گفت شیطان اندر تن آدمی روان است چون خون اندر رگ راهگذر وی به گرسنگی تنگ کنید و گفت مومن به یک امعا خورد و منافق به هفت امعا روده و شکم بود و معنی آن است که شهوت و خورش منافق هفت چندان بود که از آن مومن
و عایشه می گوید که رسول ص گفت که پیوسته در بهشت می کوبید تا درتان باز کنند گفتم یا رسول الله به چه گفت به تشنگی و گرسنگی ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۵ - پیدا کردن فواید گرسنگی و آفات سیری
... فایده اول آن که دل صافی کند و روشن گرداند و سیری مرد را کوردل و کنداندیشه کند و بخاری که از وی به دماغ شود مرد را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود و از این گفت رسول ص که دلهای خویش زنده گردانید به اندک خوردن و پاک گردانید به گرسنگی تا صافی و سبک شود و گفت هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وی زیرک شود و اندیشه وی عظیم شود
شبلی رحمهم الله همی گوید هیچ روز گرسنه ننشستم لله را که اندر دل خویش حکمتی و عبرتی تازه نیافتم و رسول ص گفت سیر مخورید که نور معرفت اندر دل شما کشته شود پس چون معرفت راه بهشت است و گرسنگی درگاه معرفت است گرسنه بودن در بهشت کوفتن است چنان که رسول ص ادیموا قرع بابز الجنه بالجوع
فایده دوم آن که دل رقیق شود چنان که لذت ذکر و مناجات بیابد و از سیری قسوت و سختی دل خیزد تا هر ذکر که همی کند بر سر زبان باشد و اندرون دل نشود جنید رحمهم الله همی گوید که هرکه میان خود و میان حق تعالی توبره طعام نهاده است و آنگاه می خواهد که لذت مناجات بیابد هرگز این نشود ...
... فایده نهم آن که هرکه اندک خورد خرج وی اندک بود و به مال بسیار حاجتمند نشود و همه آفتها و معصیتها و دلمشغولی ها از حاجت خیزد به مال بسیار که چون خواهد که هر روز چیزهای خوش خورد و بسیار خورد همه روز در رنج آن باشد که تا چون به دست آرد و باشد که اندر شبهت و اندر طمع و اندر حرام افتد
یکی از حکما می گوید که چون من از کسی وام خواهم کرد از شکم خویش وام کنم و ترک وام بگویم دیگری می گوید من بیشتر حاجتهای خویش بدان روا کنم که به ترک آن آرزو بگویم ابراهیم ادهم بپرسیدی از نرخ چیزی گفتندی گران است گفتی ارخضوه بالترک ارزان بکنید بدان که ترک گویید
فایده دهم آن که چون بر شکم خویش قادر شد بر صدقه دادن و ایثار کردن و کرم ورزیدن قادر شد چه هرچه اندر شکم شد جای وی کثیف بود و هرچه به صدقه داد جای وی دست لطف حق تعالی بود
رسول ص اندر یکی نگریست شکم فربه داشت گفت اگر این که در این جا کرده ای اندر جای دیگر کردی بهتر بودی یعنی اندر صدقه و راه حق تعالی
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۶ - پیدا کردن ادب مرید اندر اندک خوردن
... و اندر جمله باید که دست از طعام بازگیرد چنان که هنوز گرسنگی در وی بود و گروهی تقدیر نکرده اند ولیکن جهد کرده اند تا طعام نخورند الا گرسنه شده و دست باز گیرند چنان که هنوز گرسنگی مقداری مانده بود و نشان گرسنگی آن باشد که بر نان بی خورش حریص باشد و نان جوین و گاورسین همه به حرص تواند خورد چون نان خورش جوید گرسنگی صادق نبود
و صحابه بیشترین از نیم مد اندر نگذشته اند و جماعتی بوده اند که طعام ایشان هر هفته صاعی بوده است و صاعی چهار مد باشد و چون خرما خوردندی صاعی و نیم نیم به سبب دانه که بیفتد و بوذر رحمهم الله می گوید طعام من از آدینه تا آدینه صاعی از جو بوده است اندر عهد رسول ص و به خدای که از این بنگردم تا آنگاه که به وی رسم و بر گروهی تشنیع همی زد که شما بگردیده اید و رسول ص گفته بود که درست ترین و نزدیک ترین به من کسی باشد که هم بر این بمیرد که هست بر آن امروز آنگاه بوذر گفت بگردیدید و آرد جو به پرویزن فرو کردید و نان تنک پختید و دو نان خورش به یک بار بر سفره می نهید و پیراهن روز از پیراهن شب جدا داشتید و اندر عهد وی چنین نبودید و قوت اهل صفه بر مدی خرما بودی میان دو تن و دانه بیفتادی
سهل تستری رحمهم الله می گوید که اگر همه عالم خون گیرد قوت مومن از حلال بود و آن آن است که مومن جز قدر ضرورت نخورد نه آن که این اباحتیان همی گویند که حرام که فرا وی رسد حلال شود که یک خرما از صدقات فرا رسول ص می رسید و حلال نمی شد ...
... و این سه درجه است
درجه اول آن است که زیادت سه روز هیچ چیز نخورد و کس بوده است که یک هفته و زیادت شده است از ده و دوازده و کس بوده است از تابیان که خویشتن بدان درجه رسانیده بود که چهل روز نخوردی و صدیق رضی الله عنه بسیار بود که شش روز هیچ نخورد و ابراهیم ادهم و ثوری هر سه روز خوردندی
و گفته اند که هر چهل روز هیچ نخورد لابد چیزهای عجایب بر وی آشکار شود و یکی از صحابه با راهبی مناظره همی کرد گفت چرا به محمد ص ایمان نیاوردی گفت زیرا که عیسی ع چهل روز هیچ نخورد و این جز پیغامبری صادق نتوان کرد پیغامبر شما این نکرده است گفت من یکی ام از امت وی اگر چهل روز بنشینم و هیچ نخورم ایمان آوری گفت آورم پنجاه روز بنشست گفت زیادت کن به شصت روز کرد تمام که هیچ چیز نخورد و آن راهب ایمان آورد و این درجه ای عظیم است الا کسی نتواند کرد که وی را کاری بیرون از این عالم پدید آمده باشد که آن قوت وی را نگاه می دارد و مشغول همی گرداند که آگاهی نیابد
و درجه دوم آن که دو روز هیچ نخورد و این ممکن است و چنین بسیار بوده است ...
... احتیاط سیم اندر جنس طعام
و اعلی آن گندم است بیخته و کمترین جو نابیخته و میانه جو بیخته و مهین نان خورش گوشت و شیرینی است و کمترین سرکه و نمک و میانه مزوره به روغن و عادت کسانی که به راه آخرت رفتند آن است که از نان خورش پرهیز کردند و هرچه اندر آن شهوت خویش دیدند نفس را مخالفت کرده اند و چنین گفته اند که نفس چون شهوت خویش بیابد اندر وی غرور و غفلت پدید آید و بودن اندر دنیا دوست دارد و مرگ دشمن دارد و باید که دنیا بر خویشتن تنگ گرداند تا زندان وی شود و مرگ خلاص وی بود از زندان
و اندر خبر است که اشرار امتی الذین یاکلون مخ الحنطه بدترین امت من آن باشند که مغز گندم خورند و آن حرام نیست که گاه گاه خوردن را روا بود اما چون بر دوام عادت کنند تنعم بر طبع غالب شود و بیم آن بود که به غفلت و بطر کشد و گفتص بدترین امت من گروهی اند که تن ایشان بر تنعم راست بایستاده باشد و همه همت ایشان الوان طعام و الوان جامه بود و سخن مزاح گویند
و به موسی ع وحی آمد که یا موسی بدان که قرارگاه تو گور است باید که تن را از شهوت بازداری و سلف هرکه را اسباب تنعم مساعدت کرده است و هرچه آرزوی وی بوده است میسر شده است نیک ندانسته اند وهب بن منبه گوید در آسمان چهارم دو فرشته فراهم رسیدند یکی گفت می روم تا ماهی به دام صیاد افکنم که فلان جهود آرزوی آن کرده است دیگر گفت می روم تا کاسه روغن بریزم که فلان عابد آرزو کرده است و به نزدیک وی آورده اند
و قدحی آب سرد به انگبین شیرین کرده فرا عمر دادند نخورد و گفت حساب این از من دور دارید ابن عمر بیمار بود او را ماهی بریان کرده آرزو بود نافع گفت در مدینه به دست نیامد الا به بسیاری رنج به درهمی و نیم نقره بخریدم و بریان کردم و پیش وی بردم درویش بر در آمد گفت برگیر و به وی ده گفتم این آرزوی توست و به بسیاری رنج به دست آوردم بگذار تا بهای این به وی دهم گفت نه این به وی ده به وی دادم و از پس وی بشدم و باز خریدم و بها به وی دادم چون بازآمدم و بیاوردم گفت با وی ده و بها نیز بگذار به وی که من شنیده ام از رسول ص که گفت هرکه را آرزویی باشد و بخرد و آنگاه دست بدارد برای حق تعالی حق تعالی وی را بیامرزد ...
... عتبه الغلام فرا عبدالواحد بین زید گفت فلان از دل خود حالتی صفت همی کند ه مرا آن نیست گفت از آن که او نان تهی خورد و تو نان و خرما خوری گفت اگر دست بدارم بدان درجه رسم گفت رسی بدار دست بداشت و بگریست گفتند فلان برای خرما همی گریی عبدالواحد گفت نفس وی خرما دوست دارد و صدق عزم او داند که هرگز بیش نخورد از آن می گرید
ابو بکر جلاء رضی الله عنه همی گوید که من کسی دانم که نفس وی را چیزی آرزوست همی گوید ده روز چیزی نخورم و صبر کنم مرا آن آرزو بده می گوید که نخواهم که ده روز چیزی نخوری دست از این شهوت بدار این است راه سالکان و بزرگان چون کسی به این درجه نرسد باری کمتر از آن نبود که از بعضی شهوات دست بدارد و ایثار کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند که علی رضی الله عنه می گوید که هرکه چهل روز بر دوام گوشت خورد دل وی سخت شود و هرکه چهل روز نخورد بدخو شود و معتدل آن است که عمر رضی الله عنه گفت پسر خویش را که یک راه گوشت و یک راه روغن و یک راه شیر و یک راه سرکه و یک راه نان تهی و مستحب آن است که بر سیری نخسبد که میان دو غفلت جمع کرده باشد
و در خبر است که طعام را بگذارید به نماز و ذکر و بر آن مخسبید که دل سیاه شود و گفته اند که پس از طعام باید که چهار رکعت نماز کند یا صد بار تسبیح کند و یا جزوی قرآن بخواند سفیان ثوری رحمهم الله هرگاه که سیر بخوردی آن شب را زنده نگاه داشتی و گفتی چون ستور را سیر بکردی کار سخت باید فرمود و یکی از بزرگان مریدان را گفتی شهوات را مخورید و اگر خورید مجویید و اگر جویید دوست مدارید
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۷ - پیدا کردن سر این مجاهدت و اختلاف پیر و مرید
بدان که مقصود از گرسنگی آن است تا نفس شکسته شود و زیر دست گردد و به ادب شود و راست بایستد و از این بندها مستغنی شود و برای این است که پیر مرید را این همه بفرماید و خود نکند که مقصود گرسنگی نیست مقصود آن است که چندان خورد که معده گران نشود و نیز حس گرسنگی نیابد که هردو شاغل بود و کمال اندر این آن است که نصیب ملایکه بود که ایشان را نه رنج گرسنگی بود و نه گرانی طعام ولیکن نفس این اعتدال نیابد الا بدان که اندر ابتدا بر وی نیرو کنند آنگاه گروهی از بزرگان همیشه به خویشتن بدگمان بوده اند و راه حزم گرفته اند و این نگاه داشته اند و آن که کاملتر بوده است بر حد اعتدال بایستاده است و دلیل بر این آن است که رسول ص گاه بودی که روزه داشتی تا گفتندی که نیز نگشاید و گاه بودی که همی گشادی تا گفتندی که نیز ندارد و چون از خانه چیزی طلب کردی اگر بودی بخوردی و اگر نبودی گفتی روزه دارم و انگبین دوست داشتی و گوشت دوست داشتی
و معروف کرخی را طعام خوش بردندی بخوردی و بشر حافی نخوردی از معروف سوال کردند گفت برادر من بشر ورع بگرفته است و مرا معرفت گشاده کرده است من مهمانم اندر سرای مولای خویش چون دهد همی خورم و چون ندهد صبر همی کنم مرا هیچ تصرف نمانده است و هیچ اعتراضی نیو این جای غرور احمقان باشد که هرکه طاقت مجاهدت ندارد گوید من عارفم چون معروف کرخی پس دست از مجاهدت ندارد الا دو کس اما صدیقی که بر کار راست ایستاده باشد و اما احمقی که پندارد که راست بایستاده است و معروف کرخی را تصرف پرسیده بود اگر در وی خیانتی کردندی به دست و زبان اندر وی هیچ خشم حرکت نکردی و از حق تعالی دیدی این سخن از چون اویی درست آید و چون بشر حافی و سری سقطی و مالک دینار این طبقه از نفس خود ایمن نبوده باشند و ایشان مجاهدت بازنگرفته باشند محال بود که کسی به خویشتن این گمان برد
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۰ - پیدا کردن ثواب کسی که این شهوت بگذارد
... سلیمان بن یسار سخت باجمال بود و زنی خویشتن بر وی عرضه کرد از وی بگریخت گفت یوسف ع را به خواب دیدم گفتم تو یوسفی گفت آری من آن یوسفم که قصد کردم و تو آن سلیمانی که قصد نکردی و اشارت بدین آیت کرد و لقد همت به وهم بها و هم سلیمان می گوید که به حج می شدم چون از مدینه بیرون شدیم جایی فرود آمدیم که آن را ابوا گویند رفیق من بشد تا طعامی خرد زنی از عرب بیامد چون ماه روی گشاده و مرا گفت هین پنداشتم که نان می خواهد سفره طلب کردم گفت آن می خواهم که زنان از مردان می خواهند گفت من سر اندر گریبان کشیدم و به گریستن ایستادم تا چندان بگریستم که آن زن بازگشت چون رفیق بازآمد بر من اثر گریستن دید گفت این چیست گفتم اندیشه کودکان اندر پیش من آمداز اندوه ایشان بگریستم گفت تو همین ساعت از این فارغ بودی تو را واقعه ای افتاده است با من بگو چون الحاح کرد بگفتم وی نیز به گریستن افتاد گفتم تو باری چرا همی گریی گفت از آن که می ترسم که اگر این مرد من بودمی نتوانستمی چنین کردن چون به مکه رسیدیم و طواف و سعی بکردیم و اندر حجره بنشستیم اندر خواب شدم شخصی دیدم بغایت جمال گشاده روی و خوش بوی و درازبالا گفتم تو کیستی گفت یوسف گفتم یوسف صدیق گفت آری گفتم عجب کاری بوده آن قصه تو با زن عزیز گفت قصه تو با آن زن اعرابی عجبتر
ابن عمر گوید که رسول ص گفت اندر روزگار گذشته سه مرد به سفر شدند شب درآمد اندر غاری شدند تا ایمن باشند سنگی عظیم از کوه بیفتاد و در غار فرو گرفت که هیچ راه نماند و ممکن نبود آن سنگ را جنبانیدن گفتند این را هیچ حیله ای نیست مگر دعا کنیم و هر کسی کرداری نیکو از آن خویش عرضه کنیم که باشد که به حق آن خدای فرج دهد یکی گفت از آن سه مرد بارخدایا دانی که مرا مادری و پدری بود که هرگز پیش از ایشان طعام نخوردمی و زن و فرزندان را ندادمی یک روز به شغلی مشغول شدم و شب دیر باز آمدم و ایشان خفته بودند و آن قدح شیر که آورده بودم بر دست من بود به امید بیداری ایشان و کودکان زاری همی کردند و همی گریستند از گرسنگی و من گفتم تا ایشان پیشتر نخورند شما را ندهم و ایشان تا صبح بیدار نشوند و من آن بر دست همی داشتم و من و کودکان گرسنه بارخدایا اگر دانی که آن جز به رضای تو نبود ما را فرج ده چون این بگفت سنگ بجنبید و سوراخ پیدا شد ولیکن بیرون نتوانستند شدن آن دیگر گفت بار خدایا دانی که مرا دختر عمی بود و من بر وی فتنه بودم و مرا طاعت نمی داشت تا سالی قحط پدید آمد اندر ماند و با من گستاخی کرد صد و بیست دینار به وی دادم به شرط آن که مرا طاعت دارد چو بدان کار نزدیک رسیدیم گفت نترسی که مهر خدای تعالی بشکنی بی فرمان حق ترسیدم و زر بگذاشتم و قصد نکردم و در همه جهان بر هیچ چیزی حریص تر از آن نبودم بارخدایا دانی که جز برای تو نبوده فرج فرست پس سنگ بجنبید و پاره ای دیگر گشاده شد و هنوز ممکن نبود بیرون شدن پس آن دیگر گفت بارخدایا دانی که من یک بار مزدوران داشتم و مزد همه بدادم مگر یک کس که بشد و مزد بگذاشت بدان مزد وی گوسفندی خریدم و بدان تجارت همی کردم تا مال بسیار شد وقتی آن مرد به طلب مزد آمد یک دشت پر از گاو و گوسفند و اشتر و بنده بود گفتم این همه مزد توست گفت بر من همی خندی گفتم نه که همه از مال تو حاصل شده است جمله به وی سپردم و هیچ چیزی بازنگرفتم بارخدایا اگر دانی که همه از بهر تو بود فرج فرست پس سنگ حرکت کرد و راه گشاده گشت که بیرون آمدند
بکر بن عبدالله المزنی گوید مردی قصاب بود و بر کنیزک همسایه عاشق شده بود یک روز کنیزک را به روستا فرستادند وی از پس وی بشد و اندر وی آویخت کنیزک گفت ای جوانمرد من بر تو فتنه ترم که تو بر من ولیکن از خدای همی ترسم گفت تو همی ترسی چرا من نترسم توبه کرد و بازگشت اندر راه تشنگی بر وی افتاد و غلبه کرد و بیم هلاک بود وی را مردی فرا رسید که یکی از پیمبران روزگار وی را جایی فرستاده بود به رسولی گفت تو را چه رسید گفت تشنگی گفت بیا تا دعا کنیم تا حق تعالی میغی فرستد چنان که بر سر ما بایستد تا به شهر رویم گفتم من هیچ ندارم از طاعت تو دعا کن تا من آمین کنم چنان کردند تا میغ بیامد و بر سر ایشان بایستاد همی رفتند تا آنجا که از یکدیگر جدای شدند میغ با قصاب به هم برفت و آن رسول در آفتاب ماند وی گفت ای جوانمرد نگفتی که من طاعتی ندارم اکنون خود میغ برای تو بوده است حال خود مرا بگوی گفت هیچ چیز نمی دانم مگر این توبه که بکردم به قول آن کنیزک گفت همچنین است آن قبول که تایب را بود نزدیک حق تعالی هیچ کس را نبود
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۱ - پیدا کردن آفت نگریستن به زنان و آنچه حرام است از آن
... و حکیمی همی گوید که اهل ابوایوب انصاری رحمهم الله و فرزندان وی هر کاسه ای که پیش رسول برگرفتندی و انگشت و دهان وی بدان رسیده بودی انگشت فرو آوردندی به تبرک چون اندرین ثواب باشد و در آنچه قصد تلذذ و خوشی کند بزه باشد
و از هیچ چیز حذر کردن مهم تر از آن نیست که از آنچه به زنان تعلق دارد و بدان که هر زن و کودک که به راه پیش آید شیطانی تقاضا کردن گیرد که اندر نگر تا چگونه است باید که با شیطان مناظره کند و گوید چه نگرم اگر زشت باشد من رنجور شوم و بزهکار گردم که من قصد آن کرده باشم تا نیکو بود و اگر نیکو بود چون حلال نیست بزهکار شوم و زر و بزه حاصل آید و حسرت و رنج با من بماند اگر از پس وی فرا شوم دین و عمر بر سر آن نهم و باشد که به مقصود نرسم
و رسول ص را یک روز اندر راه چشم بر زنی افتاد نیکو بازگشت و باز خانه شد و با اهل صحبت کرد هم در حال غسل کرد و بیرون آمد و گفت هرکه را زنی پیش آید شیطان حرکت شهوت کند با خانه شود و با اهل خویش صحبت کند که آنچه به اهل شماست همچنان است که با آن زن بیگانه
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۴ - آفتهای زبان
آن که سخن گویی که از آن مستغنی باشی که اگر نگویی هیچ ضرر نبود بر تو اندر دین و دنیا و بدان از حسن اسلام بیرون شده باشی که رسول ص می گوید من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعینه هرچه از آن همی گریزد دست بداشتن آن از حسن اسلام است و مثل این سخن چنان بود که به قومی نشینی و حکایت سفر کنی و حدیث باغ و بستان و کوه کنی و احوالی که گذشته باشد چنان که زیادت و نقصان به وی راه نیابد این همه فضول بود و از آن گریز باشد که اگر نگویی هیچ ضرر نبود
همچنین اگر کسی را بینی که از وی چیزی پرسی که تو را با آن کاری نبود و این آن وقت بود که آفتی نبود اندر سوال اما اگر پرسی که روزه داری مثلا اگر راست گوید عبادت اظهار کرده باشد و اگر دروغ گوید بزهکار شود و سبب تو بوده باشی و این خود ناشایست بود و همچنین اگر بپرسی که از کجا همی آیی و چه می کنی و چه می کردی بود که آشکارا نتواند گفت و اندر دروغی افتد و این خود باطل بود و فضول آن بود که اندر وی هیچ باطل نبود
و گویند لقمان یک سال پیش داوود ع همی شد و وی زره همی کرد لقمان همی خواست که بپرسد و بداند که چیست از وی نپرسید تا تمام کرد اندر پوشید و گفت این نیک جامه ای است حرب را لقمان بشناخت و گفت خاموشی حکمت است ولیکن کسی را اندر این رغبت نیست
و سبب چنین سوال آن باشد که خواهد احوال مردمان بداند یا راه سخن گشاده شود با کسی تا دوستی اظهار کند و علاج این آن است که بداند که مرگ فرا پیش وی است و نزدیک است و هر تسبیحی و ذکری که بکند گنجی بود که بنهاده بود چون ضایع کند زیان کرده بود و علاج عملی آن است که یا عزلت گیرد یا سنگی اندر دهان نهد
و اندر خبر است که روز حرب احد برنایی شهید شد وی را یافتند سنگی بر شکم بسته از گرسنگی مادر خاک از وی باز کرد و گفت هنینا لک الجنه خوشت باد بهشت رسول ص گفت چه دانی باشد که بخیلی کرده باشد به چیزی که وی را به کار نمی آمد یا سخنی گفته باشد اندر چیزی که وی را باز آن کار نبوده باشد و معنی این آن است که حساب وی از وی طلب کنند و خوش وهنی آن باشد که اندر وی رنج و حساب نباشد ...
... و رسول ص گفته است که کفارت هر لجاجی که با کسی کنی دو رکعت نماز است و از جمله لجاج بود که کسی سخنی گوید خطایی بر وی فروگیری و خلل آن با وی نمایی و این همه حرام است که از آن رنجانیدن حاصل آید و هیچ مسلمان را نشاید بی ضرورتی رنجانیدن و اندر چنین چیزها فریضه نیست خطا بازنمودن بلکه خاموش بودن از کمال ایمان است
اما آنچه اندر مذاهب بود آن را جدل گویند و این نیز مذموم است مگر آن که بر طریق نصیحت اندر خلوت وجه حق کشف کنی چون امید قبول باشد و چون نباشد خاموش باشی رسول ص گفت هیچ قوم گمراه نشدند که نه جدل بر ایشان غالب شد لقمان پسر را گفت با علما جدل مکن که تو را دشمن گیرند و بدان که هیچ چیز آن قوت نخواهد که خاموشی بر محال و باطل و این از فضایل مجاهدات است
و داوود طایی عزلت گذرفت ابو حنیفه رضی الله عنه گفت چرا بیرون نیایی گفت خویشتن را به مجاهدت از جدل گفتن باز می دارم گفت به مجلسها آی و مناظره بشنو و سخن مگو گفت چنان کردم هیچ مجاهدت صعبتر از آن ندیدم ...
... آفت پنجم فحش گفتن است
رسول ص گفت بهشت حرام است بر کسی که فحش گوید و گفت اندر دوزخ کسان باشند که از دهان ایشان پلیدی همی رود چنان که از گند آن همه دوزخیان به فریاد آیند و گویند این کیست گویند این آن است که هرکجا سخنی فحش و پلیدی بودی دوست داشتی و همی گفتی ابراهیم بن میسره همی گوید که هرکه فحش گوید اندر قیامت بر صورت سگی خواهد بود و بدان که بیشترین فحش اندر آن بود که از مباشرت عبارتهای زشت کنند چنان که عادت اهل فساد بود و دشنام آن بود که کسی را بدان نسبت کنند رسول ص گفت لعنت بر آن باد که مادر و پدر خویش را دشنام دهد گفتند این که کند گفت آن که مادر و پدر یکی را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند آن خود وی داده باشد
و بدان که چنان که حدیث مباشرت به کنایت باید گفت تا فحش نبود در هرچه زشت بود هم اشارت باید کرد و صریح نباید گفت و نام زنان صریح نباید گفت بلکه پردگیان باید گفت و کسی را که علتی بود زشت چون بواسیر و برص و غیر آن بیماری باید گفت و ادب اندر چنین الفاظ نگاه باید داشت که این نوعی است از فحش ...
... و اندر همه عمر رسول ص دو سه کلمه مزاح نقل کرده اند زنی پیر عجوز را گفت که عجوز اندر بهشت نشود آن پیرزن بگریست گفت ای زن دل مشغول مدار که پیشتر با جوانی برند آنگاه به بهشت برند و زنی وی را گفت شوهر من تو را می خواند گفت شوهر تو آن است که اندر چشم وی سپیدی است گفت نه شوهر مرا چشم سپید نیست گفت هیچ کس نیست که اندر چشم وی سپیده نبود و زنی گفت مرا بر شتر نشان گفت تو را بر بچه شتر نشانم گفت نخواهم که مرا بیندازد گفت هیچ شتر نبود که نه بچه شتر بود و کودکی بود طلحه را بوعمیر نام بنجشگکی داشت بمرد وی می گریست رسول ص وی را بدید گفت یا با عمیره ما فعل النغیر النغیر نغیر بچه بنجشک بود گفت یا با عمیر چون شد کار نغیر با نغیر
و بیشتر این مزاحها با کودکان و پیرزنان داشتی برای دلخوشی ایشان تا از هیبت وی نفور نشوند و با زنان خویش همین طیبت عادت داشتی دلخوشی ایشان را عایشه رضی الله عنه می گوید سوده به نزدیک من آمد و من از شیر چیزی پخته بودم گفتم بخور گفت نخواهم گفتم اگر نخوری در تو مالم گفت نخورم دست فرا کردم و پاره ای اندر وی مالیدم و رسول میان ما نشسته بود زانو فرا داشت تا وی نیز راه یابد که مکافات کند وی نیز اندر روی من مالید و رسول ص بخندید
ضحاک بن سفیان مردی بود بغایت زشت با رسول ص نشسته بود گفت یا رسول الله مرا دو زن است نیکوتر از این عایشه اگر خواهی یکی را طلاق دهم تا تو بخواهی و به طیبت گفت چنان که عایشه همی شنید عایشه گفت ایشان نیکوترند یا تو گفت من رسول ص بخندید از گفتن عایشه که آن مرد سخت زشت بود و این پیش از آن بود که آیت حجاب زنان فرود آمد و رسول ص صهیب رضی الله عنه را گفت خرما همی خوری با درد چشم گفت بدان جانب دیگر همی خورم رسول ص بخندید و خوات بن جبیر رضی الله عنه به زنان میلی بودی روزی اندر راه مکه با قومی زنان ایستاده بود رسول ص فرا رسید وی خجل شد گفت چه می کنی شتری سرکش دارم همی خواهم تا رشته ای تابند این زنان آن شتر را پس بگذشت پس از آن وی را دید گفت آخر آن اشتر سرکش از سرکشی دست بنداشت گفت شرم داشتم و خاموش بودم و پس از آن هرگاه که مرا بدیدی ای بگفتی تا یک روز همی آمدم بر خر نشسته و هر دو پای به یک جانب خر کرده گفت یا فلان آخر خبر آن شتر سرکش چیستگفتم بدان خدای که تو را به حق فرستاد که تا اسلام آورده ام نیز سرکشی نکرده است گفت الله اکبر اللهم اهداباعبدالله
و نعیمان انصاری مزاح بسیار کردی و شراب خوردی بسیار و هر باری وی را بیاوردندی و پیش رسول ص وی را بزدندی به نعلین تا یک راه یکی از صحابه گفت لعنه الله تا چند خورد رسول گفت لعنت مکن وی را که وی خدا و رسول را دوست دارد و وی را عادت بودی که هرگاه که در مدینه نوبری آوردندی پیش رسول ص آوردی که این هدیه است آنگاه چون آن کس بها خواستی وی را به نزدیک رسول ص آوردی و گفتی ایشان خورده اند طلب کن رسول بخندیدی و بدادی پس رسول ص گفتی چرا آوردی گفتی سیم نداشتم و نخواستم که جز تو دیگری خورد چه کنم
این است هرچه اندر همه عمر او حکایت کرده اند از مطایبات و اندر این هیچ چیز نه باطل است و نه ممکن است که رنجی رسد کسی را و نه هیبت ببرد این چنین گاه گاه سنت است و به عادت گرفتن روا نیست ...
... رسول ص همی گوید سه چیز است که هرکه اندر وی از آن سه یکی بود منافق بود اگرچه نماز کند و روزه دارد چون سخن گوید دروغ گوید و چون وعده دهد خلاف کند و چون امانت به وی دهند خیانت کند و گفت وعده وامی است خلاف نشاید کرد
حق تعالی بر اسماعیل ع ثنا کرد که وی صادق الوعد بود و گویند یک راه وعده کرد جایی و آن کس نیامد وی بنشست و دو روز انتظار همی کرد وی را تا بود که وعده وفا کند و یکی همی گویدبر رسول ص بیعت کردم و وعده کردم که با فلان جا آیم و فراموش کردم سوم روز شدم وی آنجا بود گفت ای جوانمرد از سه روز باز انتظار تو کنم و رسول ص یکی را وعده داده بود که چون بیایی حاجتی که داری روا کنم اندر آن وقت که غنیمت خیبر قسمت همی کردند بیامد و گفت وعده من یا رسول الله گفت حکم کن هرچه تو خواهی هشتاد گوسپند خواست به وی داد و گفت سخت اندک حکم کردی آن زن که موسی ع را نشان داد تا استخوان یوسف ع بازیافت و وعده کرد که حاجت تو را روا کنم حکم بهتر از تو کرد و بیش از تو خواست که موسی ع گفت چه خواهی گفت آن که جوانی به من دهند و با تو به هم اندر بهشت باشیم آنگاه کار این مرد مثلی شد اندر عرب که گفتندی فلان آسان گیرتر است از خداوند هشتاد گوسپند
و بدان که تا توانی وعده جزم نباید داد رسول ع گفتی عیسی بوک توانم کرد و چون وعده دادی تا توانی خلاف نباید کرد جز به ضرورتی و چون کسی را جایی وعده کردی علما گفته اند تا وقت نمازی اندر آید آنجا هم باید بودن و بدان که چیزی که به کسی دهند زشت تر از بازستدن وعده به خلاف کردن است و رسول ص آن کس را ماننده کرده است به سگی که قی کند و بازبخورد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۳۲ - کفارت غیبت
... آفت سیزدهم سخن چیدن و نمامی بود
حق تعالی همی گوید هماز مشاء بنمیم و می گوید ویل لکل همزه لمزه و می گوید حماله الحطب و بدین همه نمامی گویند و رسول ص همی گوید که نمام در بهشت نشود و گفت خبر دهم شما را که بدترین شما کیست کسانی که میان شما نمامی کنند و تخلیط کنند و مردم را برهم زنند و گفت چون حق تعالی بهشت را بیافرید گفت سخن گو گفت نیکبخت است کسی که به من رسد حق تعالی گفت به عزت و جلال من که هشت کس را به تو راه نبود خمرخواره و زنا کننده که بر آن بایستد و نمام و دیوث و عوان و مخنث و قاطع رحم آن که گوید با خدای تعالی عهد کردم که نکنم و بکند
و در خبر است که در بنی اسراییل قحطی افتاد موسی ع به استقسا شد باران نیامد وحی آمد به موسی ع که من دعای شما کی اجابت نکنم که اندر میان شما نمامی است گفت آن کیست بارخدایا مرا معلوم کن تا او را بیرون کنم گفت نمام را دشمن دارم خود نمامی کنم پس موسی ع فرمود تا همه از نمامی توبه کردند و باران آمد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۴۴ - پیدا کردن علاج حسد
بدان که حسد بیماری عظیم است دل را و علاج وی هم معجون علم و عمل است اما علمی آن است که بداند حسد زیان وی است اندر دنیا و آخرت و سود محسود وی است اندر دنیا و آخرت اما آن که زیان دنیا وی راست آن که همیشه اندر غم و اندیشه و عذاب باشد که هیچ وقت خالی نبود از نعمتی که به کسی همی رسد و چنان که همی خواهد که دشمن وی در رنج باشد خود چنان باشد و بدان صفت بود که دشمن خود را چنان می خواهد چه هیچ غم عظیم تر از غم حسد نیست پس چه بی عقلی باشد بیش از آن که به سبب خصم خویشتن را همه روز رنجور دادی و خصم را هیچ زیان نه از حسد تو که آن نعمت را مدتی است در تقدیر و قضای حق سبحانه و تعالی که نه پیش بود و نه پس و نه کم بود و نه بیش که سبب آن تقدیر ازلی است و گروهی آن را نیک طالعی گویند و به هر صفت همه که گویند متفق اند که تغیر را بدان راه نیست
و بدین سبب بود که یکی از انبیا درمانده بود با زنی که او را سلطنتی بود و شکایت بسیار می کرد به خدای تعالی وحی آمد فر من قدامها حتی تنقضی ایامها از پیش او بگریز تا مدت او بگذرد که آن مدت که در ازل تقدیر کرده اند هرگز بنگردد
و یکی از انبیا صلوات الله علیهم اجمعین اندر بلایی مانده بود بسیاری دعا و زاری همی کرد تا وحی آمد بر وی که آن روز که آسمان و زمین را تقدیر کردم قسمت تو این آمد چه گویی قسمت از سر گیرم برای تو و اگر کسی خواهد که به حسد وی نعمتی باطل شود هم زیان با وی گردد که آنگاه به حسد دیگری نعمت وی نیز باطل شود و به حسد کفار نیز نعمت ایمان وی باطل شود چنان که حق تعالی می گوید ودت طایفه من اهل الکتاب لو یصلونکم پس حسد عذاب حاسد است به نقد اما ضرر آخرت بیشتر که خشم وی از قضای خداست و انکار وی بر قسمتی که وی به کمال حکمت خود کرده است و کسی را به سر آن راه نداده است و چه جنایت بود در توحید بیش از این و آنگاه شفقت و نصیحت مسلمانی دست بداشته بود که ایشان را بد خواسته بود و با ابلیس در این خواست همباز باشد و چه شومی بود بیش از این و اما آن که محسود را سود در دنیا آن است که چه خواهد جز آن که حاسد وی در عذاب بود همیشه و چه عذاب بود بیش از حسد که هیچ ظالم نیست که با مظلوم ماند جز حاسد و محسود اگر از مرگ تو خبر یابد باید بداند که از عذاب حسد رستی رنجور شود که همیشه آن خواهد که وی در نعمت محسود باشد و تو در رنج حسد و اما منفعت دینی محسود آن باشد که وی مظلوم باشد چه ظلم حاسد و باشد که حاسد به زبان و معاملت نیز به سبب حسد تعدی کند و بدان تعدی حسنات حاسد با دیوان محسود شود و سییات محسود با گردن حاسد نهند پس خواستی که نعمت دنیا از وی بشود بنشد و نعمت او در آخرت نیز بیفزود و تو را عذاب و رنج دنیا نقد شد و عذاب آخرت را بنیاد افکندی پس پنداشتی که دوست خودی و دشمن وی چون بدیدی برعکس آمد دشمن خودی و دوست ویی و خود را رنجور می دادی و ابلیس را که دشمن میهن توست شاد می داری که ابلیس چون دید که تو را نعمت علم و ورع و جاه و مال نیست ترسید که اگر بدان راضی باشی ثواب آخرت حاصل آید خواست که ثواب آخرت از تو فوت شود و کرد که هرکه اهل علم و دین دوست دارد و به جاه و حشمت ایشان راضی بود فردا وی با ایشان باشد که رسول ص گفت که هرکه کسی را دوست دارد فردا با وی بود چه گفته اند مرد آن است که یا عالم است یا متعلم یا دوستدار ایشان است و حاسد از این هرسه محروم است و مثل حاسد چون کسی است که سنگی بر بالا اندازد تا به دشمن خود زند بر وی نیاید و بازگردد و بر چشم راست وی آید و کور شود و خشم زیاده شود دیگر بار سخت تر اندازد و هم باز گردد و بر چشم دیگرش آید پس دیگر بار سخت تر اندازد و باز برافتد و سر وی بشکند و همچنین می کند و دشمن به سلامت دشمنان وی را می بینند و می خندند و این حال حاسد است و سخریت شیطان بود این همه آفت حسد است پس اگر بدان کشد که به دست و زبان تعدی کند و غیبت کند و دروغ گوید و از حق انکار کند مظلمه آن خود بسیار بود پس هرکه بداند که حسد زهر قاتل است اگر عقل دارد آن حسد از وی بشود
و اما علاج عملی آن است که به مجاهدت اسباب حسد را از باطن خود بکند که سبب حسد کبر است و عجب و عداوت و دوستی جاه و حشم و غیر آن چنان که اندر خشم گفتیم باید که این اصول به مجاهده از دل قلع کند و مسهل این بود تا خود حسد نبود اما چون حسد پدید آمد تسکین کند بدان که هرچه حسد فرماید به خلاف آن کند چون اندر وی طعن کند ثنا گوید و چون تکبر کند تواضع کند و چون فرماید که اندر ازالت نعمت وی سعی کند او را یاری دهد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۴۶ - اصل پنجم
بدان که دنیا سر همه شرهاست و دوستی وی اصل همه معصیتهاست و چه باشد از آن بدتر که دشمن حق تعالی و دشمن دوستان حق سبحانه و تعالی بود و دوست دشمنان خدای بود اما دشمنی به حق تعالی بدان کند که راه حق تعالی بر بندگان بزند تا به وی نرسند و دشمنی با دوستان خدا به آن کند که خویشتن را جلوه همی کند و در چشم ایشان همی آراید تا در صبر از وی شربتهای تلخ همی خورند و رنج آن همی کشند و اما دوستی با دشمنان حق سبحانه و تعالی بدان کند که ایشان را به مکر و حیلت به دوستی خویش می کشد و چون عاشق وی شدند از ایشان دور همی شود و به دست دشمنان ایشان می شود و مثل او چون زن نابکار است که مرد به مرد همی گردد تا در این جهان گاهی در تحمل رنج با وی بوند و ترتیب اسباب وی باشند و گاهی اندر فراق و حسرت وی و در آخرت خشم سبحانه و تعالی و عذاب وی همی بینند
و از دام و بالی دنیا نرهد الاکسی که به حقیقت وی را و آفات وی را بشناسد و از وی بپرهیزد چنان که از جاودان بپرهیزند که رسول ص گفت بپرهیزید از دنیا که او جادوتر از هاروت و ماروت است ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۴۷ - پیدا کردن مذمت دنیا به اخبار
... و گفت هرکه بامداد برخیزد و بیشتر همت وی بر دنیا باشد وی نه از دوستان خدای تعالی است و چهار خصلت ملازم دل وی باشد اندوهی که بریده نشود و شغلی که از آن فارغ نگردد و درویشی ای که هرگز به توانگری نرسد و امیدی که هرگز به نهایت نرسد و به بوهریره گوید یک روز رسول ص فرمود خواهی که دنیا به جملگی به تو نمایم و مرا دست بگرفت و به سر سرگین دانی برد که اندر وی استخوان مردم و استخوان چهارپای و خرقه پاره ها و پلیدیهای مردم بود و گفت یا اباهریره این سرهای پرحرص و آز بوده است همچون سرهای شما و امروز کله سراست بی پوست و زود خاکستر شود و این نجاستها طعامهای الوان است که به جهد بسیار به دست آوردند و چنین بینداختند که هم از وی می گریزند و این خرقه ها جامه تجمل ایشان است که باد می برد و این استخوان ستوران و مرکب ایشان است که بر پشت ایشان گرد جهان همی گردیدند این است جمله دنیا هرکه بر دنیا همی گرید جای گریستن است پس هرکه حاضر بودند همه بگریستند و رسول ص گفت دنیا را تا بیافریده اند میان آسمان و زمین بیاویخته اند که حق تعالی در وی ننگریسته است و در قیامت گوید مرا به کمترین بندگام خویش ده گوید خاموش ای ناچیز نپسندیدم در دنیا که تو کسی را باشی امروز پسندم و گفت ص روز قیامت گروهی همی آیند کردارهای ایشان چند کوههای تهامه همه به دوزخ فرستند گفتند یا رسول الله همه اهل نماز باشند گفت نماز کنند و روزه دارند و شب نیز بی خواب باشند ولکن چون از دنیا چیزی یابند در وی جهند
روزی رسول ص بیرون آمد و صحابه را گفت کیست از شما که خواهد که نابینا نباشد و حق تعالی وی را نابینا نگرداند بدانید هرکه اندر دنیا رغبت کند و امید دراز فرا کشد حق سبحانه و تعالی بر قدر آن دل وی کور کند و هرکه اندر دنیا زاهد بود وامل کوتاه کند حق سبحانه و تعالی وی را علمی بخشد بی آن که از کسی بیاموزد و راه به وی نماید بی آن که دلیل اندر میان باشد و یک روز رسول ص بیرون آمد ابی عبیده جراح از بحرین آمده بود و مالی آورده بود و انصار شنیده بودند در نماز بامداد زحمت دادند چون از نماز سلام بداد همه اندر پیش وی ایستادند رسول ص تبسمی کرد و گفت مگر شنیده اید که مالی رسیده است گفتند آری گفت بشارت باد شما را که کارها خواهد بود که بر آن شاد شوید و من بر شما از درویشی نترسم از آن همی ترسم که دنیا بر شما ریزند چنان که بر کسانی ریختند که پیش از شما بودند و آنگاه اندر آن مناقشت کنید چنان که ایشان کردند و هلاک شوید چنان که ایشان شدند و گفت دل به هیچ گونه به یاد دنیا مشغول مدارید که از ذکر دنیا نهی کرده اند
انس می گوید رسول ص را شتری بود که آن غضبا گفتندی و هیچ شتر با او ندویدی یک روز اعرابی ای شتری آورده بود و با آن بدوانید و اندر پی اش شد مسلمانان غمناک شدند رسول ص گفت حق است بر خدای تعالی که هیچ چیز اندر دنیا برنکشد که نه آن را خوار گرداند و گفت پس از این دنیا روی به شما نهد و دین شما را بخورد چنان که آتش هیزم خورد ...
... و عیسی ع را گفتند چرا جامه نکنی گفت کهنه دیگران مرا کفایت بود یک روز باران و رعد وی را بگرفت تا همی دوید تا جایی جوید خیمه ای دید آنجا شد زنی دید بگریخت غاری بود آنجا شد شیری دید اندر آنجا بگریخت گفت بارخدایا هرچه آفریده ای وی را آرامگاهی است مگر مرا وحی آمد به وی که آرامگاه تو مستقر رحمت من است یعنی بهشت اندر بهشت چارصد حور را جفت تو خواهم کرد که همه را به دست لطف خویش آفریده ام و چهار هزار سال عروس تو خواهد بود و هر روزی چند عمر دنیا و منادی را برنمایم تا ندا کند که کجا اندر زاهدان دنیا تا همه بیایند و عروس عیسی را ببینند
و یک بار عیسی ع با حواریان به شهری بگذشت اهل آن شهر همه مرده و اندر میان راه افتاده گفت یا قوم این همه در خشم خدای سبحانه مرده اند و اگر نه اندر زیر خاک بودندی گفتند خواهیم که بدانیم تا سبب آن چه بوده است آن شب عیسی ع بر سر بالایی رفت و آواز داد که با اهل شهر یکی جواب داد که لبیک یا روح الله گفت قصه شما چیست گفت شب به سلامت بودیم بامداد در این عذاب افتادیم گفت چرا گفت برای آن که دنیا دوست داشتیم و اصل معصیت را اطاعت داشتیم گفت دنیا را چگونه دوست داشتید گفت چنان که کودک مادر را چون بیامدی شاد می شدیم و چون برفتی غمناک می شدیم گفت دیگران چرا جواب ندادند گفت ایشان هر یکی لگامی از آتش در دهان دارند گفت تو چون نداری جواب داد من اندر میان ایشان بودم لیکن نه از ایشان بودم چون عذاب بیامد من نیز در عذاب بماندم و اکنون بر کنار دوزخم ندانم نجات یابم یا نه
عیسی ع گفت یا حواریان نان جو و نمک درشت و جامه پلاس و خوابگاه اندر مزبله بسیار بهتر بود یا عافیت دنیا و آخرت و گفت بسنده کنید با دنیایی اندک با سلامت دین چنان که دیگران بسنده کردند به دین اندک با سلامت دنیا و گفت یا کسانی که دنیا طلب می کنید تا مزد کنید اگر از دنیا دست بدارید مزد بسیار یابید و بیشتر بود ...
... حسن بصری رحمهم الله همی گوید هیچ کس از دنیا نشود که نه به وقت مرگ سه حسرت حلق وی نگیرد یکی آن که جمع کرد سیر نشد و آنچه امید همی داشت بدان نرسید و زاد آخرت چنان که بایست نساخت و محمد بن المنکدر رحمهم الله گوید اگر کسی همه عمر به روز روزه باشد و شب به نماز بود و فریضه حج و غزا بگذارد و در قیامت وی را گویند که این آن است که آنچه حق تعالی حقیر داشته بود وی عظیم داشت کار وی چگونه بود و کیست از ما که نه چنان است از آن که گناه بسیار داریم و در فرایض مقصرانیم و گفته اند دنیا سرای ویران است و ویران تر از آن دل کسی که به طلب وی مشغول است و بهشت سرای آبادان است و آبادانتر از آن دل کسی که به طلب وی مشغول است
ابراهیم ادهم رحمهم الله یکی را گفت درمی دوست داری اندر خواب یا دیناری اندر بیداری گفت دیناری اندر بیداری گفت دروغ گویی که دنیا خواب است و آخرت بیداری و تو آنچه در دنیاست دوست تر داری و یحیی بن معاذ رحمهم الله گوید عاقل آن است که سه کار بکند از دنیا دست بدارد پیش از آن که دنیا دست از وی بدارد و گور عمارت کند پیش از آن که به گور شود و از حق سبحانه و تعالی خشنودی طلب کند پیش از آن که وی را بیند و گفت شومی دنیا به آن درجه است که آرزوی آ از خدای سبحانه و تعالی مشغول کند تا بی آفت وی چه رسد بکر بن عبدالله گوید هرکه خواهد خود را به دنیا از دنیا پاک کند چنان باشد که آتش به دوزخ خشک فرو کند و این دشوار باشد
علی بن ابیطالب ع همی گوید دنیا شش چیز است خوردنی و آشامیدنی و بوییدنی و پوشیدنی و برنشستنی و به نکاح خواستنی شیرین خوردنیها انگبین است و آن از دهن مگسی است و شریفترین آشامیدنی آب است و خاص و عام اندر وی برابرند و شریفترین پوشیدنیها حریر است و آن بافته کرمی است و شریفترین بویها مشک است و آن از خون آهویی است و شریفترین برنشستنی اسب است و همه مردان را بر پشت وی کشند و عظیمترین شهوتها زنان است و حاصل آن شاشدانی است که به شاشدانی می رسد زن از خویشتن هرچه نیکوتر همی آراید و تو هرچه زشت تر از وی همی طلبی ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۴۸ - پیدا کردن حقیقت دنیای مذموم
... قسم سوم آن است که به صورت برای حظ نفس است ولیکن ممکن باشد که به قصد و نیت خدای را بود و از دنیا نباشد چون طعام خوردن که قصد بدان باشد تا قوت عبادت بود و نکاح کردن چون قصد بدان فرزند و فرمان حق تعالی به جای آوردن بود و اندکی مال طلب کردن چون قصد بدان فراغت طاعت بود و بی نیازی از روی خلق باشد و رسول ص فرمود هرکه دنیا را برای لاف و تفاخر طلب کند خدای سبحانه و تعالی بر وی به خشم باشد و اگر برای آن کند تا از خلق بی نیاز باشد روا باشد
و هرچه آخرت را بدان حاجت است چون برای آخرت باشد نه از دنیاست همچنان که علف ستور اندر راه حج هم از جمله زاد حج است و هرچه دنیاست حق سبحانه و تعالی آن را هوا گفته است که و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی و یک جای دیگر جمله اندر پنج چیز جمع کرد و گفت اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد دنیا همه اندر پنج چیز است بازی و نشاط و شهوتها و آراستن خویش و بیشی جستن درمال و فرزندان و آن چیزها که این پنج در آن بسته است در یک آیه دیگر جمع کرد و فرمود زین للناس حب الشهوات الآیه یعنی اندر دل خلق دوستی این هفت است زن و فرزند و زر و سیم و اسب و ضیاع و انعام یعنی گاو و گوسفند و شتر که این هرسه را انعام گویند ذالک متاع الحیوه الدنیا این است برخورداری خلق اندر دنیا
پس بدان که هرچه برای کار آخرت است هم از آخرت است و هرچه تنعم و زیادت کفایت است برای آخرت نبود بلکه دنیا بر سه درجه است مقدار ضرورت است اندر طعام و جامه و مسکن و ورای آن مقدار حاجت است ورای آن مقدار زینت و زیادت تجمل است و آن آخر ندارد هرکه به درجه زیادت و تجمل شد افتاد در هاویه ای که آخر ندارد هرکه بر مقدار حاجت اقتصار کرد از خطری خالی نیست که حاجت را دو طرف است یکی آن است که به ضرورت نزدیک است و یکی آن است که به تنعم نزدیک و میان هردو درجه ای است که آن به گمان و اجتهاد توان دانست و باشد که زیادتی که بدان حاجت نبود از حساب حاجت گیرد و اندر خطر حساب افتد بزرگان و اهل حزم بدین سبب بوده است که بر قدر ضرورت اقتصار کرده اند و امام مقتدی اویس قرنی رحمهم الله چنان تنگ فراگرفته بود که به یک سال و دو سال بودی که کس وی را ندیدندی به وقت نماز بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و طعام وی هسته خرما بودی که از راه برچیدی اگر چندان خرما یافتی که بخوردی هسته به صدقه دادی و اگر نه با هسته چندان خرما خریدی که روزه گشادی و جامه وی خرقه بودی که از راه برچیدن و بشستی و کودکان سنگ بر وی همی انداختندی که دیوانه است و او همی گفتی سنگ خرد اندازید تا ساق نشکند و از نماز و طهارت بازنمانم و برای این بود که رسول ص او را ندیده بود و وی را ثنا گفتی و عمر خطاب رضی الله عنه وصیت کرده بود اندر حق وی چون عمر اهل عرفات را جمع یافت بر منبر بود گفت یا مردمان هرکه عراقی است بنشیند یک مرد بماند گفت تو از قرنی گفت آری گفت اویس را دانی گفت دانم وی حقیر تر از آن است که تو از وی سخن گویی اندر میان ما هیچ کس از وی احمق تر و دیوانه تر و درویش تر و ناکس تر نیست عمر رضی الله عنه چون آن بشنید بگریست گفت وی را برای آن طلب همی کنم که از رسول ص شنیده ام به عدد قبیله ربیعه و مضر از مردمان به شفاعت وی در بهشت شوند و این دو قبیله بزرگ بود چنان که عدد ایشان پدیدار نبود پس هرم بن حیان رحمهم الله گفت چون این بشنیدم به کوفه شدم وی را طلب کردم تا بر کنار فرات وی را بیافتم وضو همی کرد و جامه همی شست وی را باز دانستم که صفت او بگفته بودند سلام کردم جواب داد و اندر من نگریست خواستم که دست وی را فرا گیرم به من نداد گفتم رحمک الله و غفرلک یا اویس چگونه ای و گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از ضعیفی وی رحمت آمد بر وی وی نیز در من نگریست و گفت حیاک الله یا هرم بن حیان یا برادر من گفتم نام من و نام پدر من چون دانستی و مرا به چه شناختی هرگز نادیده گفت نبانی العلیم الخبیر آن کس که هیچ چیز از علم وی و خبرت وی بیرون نیست مرا خبر داد و روح من روح تو را بشناخت و روح مومنان را از یکدیگر خبر بود و با یکدیگر آشنا باشند اگر چه یکدیگر را ندیده باشند گفتم مرا خبری روایت کن از رسول ص تا یادگار من باشد گفت تن و جان من فدای رسول ص من وی را در نیافتم و اخبار وی از دیگران شنیدم و نخواهم که راه روایت حدیث از آن مهتر بر خود گشاده بگردانم و نخواهم که محدث و مذکر و مفتی باشم که مرا خود شغلی هست که بدین نپردازم گفتم آیتی به من خوان تا از تو بشنوم و مرا دعا کن و وصیتی کن تا بدان کار کنم که من تو را بغایت دوست همی دارم برای خدای سبحانه و تعالی پس دست من بگرفت و در کنار فرات برد و گفت اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و بگریست و آنگه گفت چنین همی گوید خداوند من و حق ترین و راست ترین سخنان وی است وی همی گوید و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق ولکن اکثرهم لایعلمون ان یوم الفضل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شییا و لا هم ینصرون الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم برخواند و آنگاه یک بانگ بکرد که پنداشتم که از هوش بشد گفت یا پس حیان پدرت حیان بمرد و نزدیک است که تو نیز بمیری یا به بهشت شوی یا به دوزخ و پدرت آدم بمرد و مادرت حوا بمرد و نوح بمرد و ابراهیم خلیل خدای سبحانه و تعالی بمرد و موسی همراز خدای بمرد و داوود بمرد که خلیفه خدای بود و محمد رسول و برگزیده حق سبحانه و تعالی بمرد و ابوبکر خلیفه بمرد و عمر برادرم بمرد و دوست من بود پس گفت یا عمراه گفتم رحمک الله عمر نمرده است گفت حق سبحانه و تعالی مرا خبر داد از مرگ وی پس این بگفت و گفت من و تو نیز از مردگانیم و صلواه داد و دعای سبک بکرد و گفت وصیت آن است که کتاب خدای تعالی و راه اهل صلاح پیش گیری و یک ساعت از یاد کردن مرگ غافل نباشی و چون به نزدیک قوم رسی ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خدای بازمگیر و یک قدم پای از جماعت امت باز مگیر که آنگاه بی دین شوی و بدان اندر دوزخ افتی و دعای چند بکرد و گفت رفتم یا هرم بن حیان نیز نه تو مرا بینی و نه من تو را و مرا به دعا یاد دار که من تو را به دعا یاد دارم و تو از این جانب برو تا من از جانب دیگر بروم حواستم که یک ساعت با وی بروم نگذاشت و بگریست و مرا به گریستن آورد و اندر قفای وی همی نگریستم به کوی اندر شد و بیش از آن نیز خبر وی نیافتم
پس کسانی که آفت دنیا بشناختند بدانید که سیرت ایشان چنین بوده است و راه انبیاء و اولیاء این است و خداوندان حزم ایشانند اگر بدین درجه نرسی کمتر از آن نبود که بر قدر حاجت اقتصار کنی و به یک بار طریق تنعم فرا پیش نگیری تا اندر خطر عظیم نیوفتی پس این مقدار کفایت بود از حکم دنیا باقی اندر عنوان مسلمانی گفته ایم
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۱ - فصل (راه ستودنی بودن مال)
بدان که مال هرچند نکوهیده است به وجوه نیز ستوده است از وجهی که اندر وس هم شر است و هم خیر و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است در قرآن و گفته ان ترک خیر الوصیه الایه و رسول ص گفته است نیک چیز است مال شایسته مرد شایسته را و گفت کان الفقران یکون کفرا بیم آن است که درویشی به کفر ادا کند و سبب آن است که کسی که خویشتن را اندر مانده و حاجتمند یکی من نان همی بیند و اندر آن جان همی کند و فرزندان و اهل خویش را رنجور همی بیند و اندر دنیا نعمتهای بسیار همی بیند شیطان با وی گوید این چه عدل است و این چه انصاف است که از خدای همی بینی و این چه قسمن ناهموار است که کرده است که ظالمی و فاسقی را چندان مال داده است که نداند که چه دارد و چه کند و بیچاره ای را از گرسنگی هلاک می کند و یک درم به وی نمی دهد اگر حاجت تو نمی داند خود اندر علم خلل است و اگر تواند و نمی دهد اندر جود و رحمت خلل است و اگر برای آن نمی دهد تا اندر آخرت ثواب دهد بی رنج گرسنگی ثواب تو آن داد چرا همی ندهد و اگر نمی تواند داد پس قدرت به کمال نیست و در جمله اعتقاد کردن که وی رحیم است و جواد است و کریم است و همه عالم را اندر رنج همی دارد و خزانه وی پرنعمت و نمی دهد این دشوار بود
و شیطان اینجا راه وسوسه یابد و مسأله قدر که سر آن بر همه پوشیده است فراپیش وی دارد تا باشد که خشم بر وی غالب شود فلک را و روزگار را دشنام دادن گیرد و همی گوید فلک خرف شده است و روزگار نگوسار شده و نعمت به نامستحقان می دهد و اگر با وی گویند که این فلک و این روزگار مسخر هست اندر قدرت آفریدگار اگر گوید نیست کفر بود و اگر گوید هست جفا بر خدای سبحانه و تعالی گفته باشد و آن نیز کفر بود
و بدین گفت رسول ص لا تسبو الدهر فان الله هو الدهر دهر را جفا مگویید که دهر خدای است که آن که شما حوالتگاه کار همی دانید و آن را دهر نام کرده اید خدای سبحانه و تعالی است پس از درویشی به وی کفر آید الا اندر حق کسی که ایمان وی چنان غالب بود که از خدای تعالی به درویشی راضی بود و داند که خبر وی اندر آن است که درویش بود و چون بیشتر خلق بدین صفت نباشند اولیتر آن بود که قدر کفایتی دارند پس مال از این سبب از وجهی محمود است
وجه دیگر ن که مقصود همه زیرکان سعادت آخرت است و رسیدن بدان ممکن نیست الا به سه نوع نعمت یکی اندر نفس است چون علم و خلق نیکو و یکی اندر تن است و آن تندرستی و سلامت است و یکی بیرون تن است و آن از دنیا قدر کفایت است و خسیس ترین آن نعمت است که بیرون تن است و آن مال است و خسیس ترین مال زر و سیم است که اندر وی هیچ منفعت نیست لیکن از برای نان و جامه است و نان و جامه برای تن است و تن برای حمالی حواس استو حواس برای آن است که دام عقل باشد و عقل برای آن است که چراغ و نور دل است تا فرا حضرت الهیت بیند و معرفت حاصل کند که معرفت حق سبحانه و تعالی تخم همه سعادت است پس غایت همه خدای سبحانه و تعالی است اول وی است و آخر وی و این همه را هست به وی هرکه این بدانست از مال دنیا آن مقدار فرا گیرد که اندر این راه به کار آید و باقی زهر قاتل شناسد مال وی شایسته بود مرد شایسته را و محمود باشد
و برای این گفت رسول ص که یارب قوت آل محمد به قدر کفایت کن که دانست که هرچه بیش از کفایت است از وی به وی کفر آید پس هرکه این بدانست هرگز مال دوست ندارد هرکه چیزی برای غرض دیگر طلب کند آن غرض را دوست داشته باشد نه آن چیز را پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس باشد نه آن چیز را پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس است و حقیقت وی نشناخته است و برای این گفت رسول ص تعس عبدالدینار و تعس عبدالدرهم نگونسار است بنده دینار و نگونسار است بنده درهم که هرکه اندر بند چیزی بود بنده آن بود و برای این گفت ابراهیم خلیل ع و اجنبنی و بنی الا تعبد الاصنام یعنی مرا و فرزندان مرا از بت پرستیدن بدین بت زر و سیم را خواست که بت همه خلق این است که روی به وی دارند چه منصب انبیاء ع بزرگتر از آن است که از بت پرستیدن ترسند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۳ - فایده های مال
اما فایده های مال دو قسم است یکی دنیاوی و این را به شرح حاجت نبود که همه کس شناسد و دیگر دینی است و آن سه نوع است
نوع اول آن است که بر خویشتن نفقه کنی یا اندر عبادت یا اندر ساز عبادت اما عبادت چون حج و غزا بود که مالی که بر خویشتن به کار برد اندر عین عبادت بود و اما آنچه اندر ساز عبادت بود نان جامه و قدر کفایت بود که بدان قوت عبادتها و فراغت همه عبادتها حاصل آید که هرچه جز بدان به عبادت نتوان رسید آن نیز عین عبادت بود و هرکه را قدر کفایت نبود همه روز به تن و به دل به طلب کفایت مشغول بود و از عبادت که لبالب آن ذکر و فکر است بازماند پس قدر کفایت که برای فراقت عبادت بود و از فواید دین بود و از جمله دنیا نباشد و این در نیت و اندیشه بگردد تا قبله دل چه بود اگر قبله فراغت راه آخرت بود قدر کفایت زاد راه بود و هم از راه بود
شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمهم الله را ضیاعی بود حلال که از آن کفایت وی آمدی یک روز غله آورده بودند از خواجه ابوعلی فارمدی رحمهم الله شنیدم که از آن غله یک مشت برگرفت و گفت این با توکل بیشتر متوکلان عوض نکنم و به حقیقت این کسی شناسد که به مراقبت دل مشغول بود که بداند که فراغت از کفایت چه مددها دهند در رفتن راه دین را
نوع دوم آن که به مردمان دهند و این چهار قسم بود ...
... قسم دوم مروت باشد که میزبانی کند با برادران اگرچه توانگر بودند نیکویی کند و هدیه دهد و مواسات کند و به حق مردمان قیام کند و رسمها به جای آورد که این اگرچه با توانگران بود محمود باشد و صفت سخا بدین حاصل آید و سخا بزرگترین اخلاق است چنان که مدح وی بیابد
قسم سیم آن که عرض خویش بدان نگاه دارد چنان که مثلا به شاعر دهد به عوان دهد و به کسانی که به وی طمع دارند و اگر ندهد زبان دراز کنند و غیبت گویند و فحش دهند و رسول ص گفته است هرچه بدان عرض خویش از زبان بدگویان نگاه دارند آن صدقه ای بود که راه غیبت و فحش بر ایشان بسته بود آفت دلمشغولی بدان از خویشتن بازداشته بود که اگر نکند باشد که وی نیز اندر مکافات آید و عداوت نیز دراز شود و این نیز جز به مال نتوان کرد
قسم چهارم آن که به کسانی دهد که خدمت وی کنند که هرکس که همه کارهای خویش به دست خویش کند چون رفتن و شستن و پختن و خریدن و ساختن و غیر آن همه روزگار وی بشود و فرض عین هرکسی آن است که دیگری بدان قیام نتوان کرد و آن ذکر و فکر است و هرچه نیابت را بدان راهی است روزگار بدان ببردن دریغ بود که عمر مختصر است و اجل نزدیک و راه سفر آخرت دراز و زاد وی بسیار باید و هر نفسی غنیمتی بزرگ است به هیچ کار که از آن گریز بود مشغول نباید بود و این جز به مال راست نیاید که اندر وجه خدمتکاران کند تا این رنجها از وی بازداند و کارها به نفس خویش سبب ثواب بود ولیکن این کار کسی بود که درجه وی چنان باشد که طاعت وی به تن باشد نه به دل اما کسی که اهل معاملت بود به طریق علم وی باید که دیگری کند تا سبب فراغت وی بود به کاری که عزیز از آن بود که به تن کند
نوع سیم آن بود که به کسی معین ندهد ولیکن خیرات عام کند چون پلها و رباطها و مساجد و بیمارستان و وقف بر درویشان و غیر این خیرات عام بود و روزگار دراز بماند و دعا و برکت از پس مرگ وی همی رسد و این نیز جز به مال نتوان کرد این است فواید مال اندر دین ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۴ - آفات مال
و آفات وی به بعضی در دنیاست و بعضی در دین اما دینی سه نوع است
نوع اول آن که راه معصیت و فسق و بعضی بر وی آسان کند و شهوات اندر باطن آدمی متقاضی معاصی است ولکن عجز یکی از اسباب عصمت است چون قدرت پدید آید اگر در معصیت افتد هلاک شود و اگر صبر کند صبر با قدرت دشوارتر بود
نوع دوم آن که اگر مرد اندر دین قوی باشد و از معصیت خویشتن نگاه تواند داشت از تنعم اندر مباحات نگاه نتواند داشت و هرکه را این توانایی باشد که با قدرت توانگری نان جوین خورد و جامه درشت پوشد چنان که سلیمان ع همی کرد اندر مملکت و فرمان روایی که از کسب دست به اندک طعام مختصر و جامه درشت قانع بود
و این کس چون در تنعم افتاد و تن بر آن راست ایستاد و عادت فرا تنعم کرد از آن صبر نتوان کرد و دنیا بهشت وی شود و مرگ را کاره باشد و همیشه اسباب تنعم از حلال به دست نتواند آورد و از شبهات به دست آوردن گیرد و بی قوت سلطان به دست نتواند آورد اندر مداهنت و ریا و نفاق و خیانت سلاطین افتد چون به ایشان نزدیک شود اندر خطر قصد و کراهیت ایشان افتد و چون مقرب گردد مر او را حسد کنند و دشمنان پدید آیند که قصد وی کنند و برنجانند و وی نیز در مکافات آن ایستد و به عداوت برخیزد و منافست و محاسدت پدید آید و این اخلاق سبب همه معصیتهاست که دروغ و غیبت و بدخواستن خلق و جمله معاصی دل و زبان از آن پدید آید و معنی دوستی دنیا که سر همه گناهان است این است که این همه شاخه ها فروع وی است و این نه یک آفت است و نه ده و نه صد بلکه خود اندر عدد نیاید که این هاویه است که قعر آن پیدا نیست چنان که هاویه دوزخ که برای این قوم آفریده اند
نوع سوم و از این هیچ کس خلاص نیابد الا من عصمه الله آن که اگر معصیت نکند و تنعم نکند و از شبهات دور باشد و راه ورع نگاه دارد تا از حلال ستاند و به حق بنهد آخر به نگاهداشت آن دلمشغول بود و آن دلمشغولی او را از ذکر خدای سبحانه و تعالی و از فکر در جلال و عظمت حق سبحانه و تعالی بازدارد که سر و لباب همه عبادات آن است که ذکر حق تعالی بر وی غالب شود چنان که انس به وی گیرد و از هرچه جز وی است مستغنی شود و این دلی فارغ خواهد که به هیچ چیز دیگر مشغول نبود
و مالدار اگر ضیاع دارد بیشتر اوقات اندر فکر عمارت و خصومت شرکا و گزاردن خراج و محاسبت برزیگران باشد و اگر تجارت دارد اندر خصونت انباز و تقصیر وی و تدبیر سفر و معاملتی طلب کردن که سود آن بسیار بود همیشه در این و مثل این مشغول بود و اگر گوسفند و دیگر چهارپای دارد همین سبیل بود و هیچ مال بی مشغله تر از آن نبود که به مثل گنجی دارد اندر زیر زمین و به قدر حاجت خرج می کند همیشه به نگاهداشتن آن و بیم آن که کسی نبرد و طمع کند یا بداند مشغول باید بود و وادیهای اندیشه اهل دنیا را نهایت نبود و هرکه خواهد که با دنیا باشد و فارغ بود همچنان باشد که کسی خواهد که درآب شود و تر نشود و این ممکن نشود ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۵ - پیدا کردن آفات طمع و حرص و فایده قناعت
بدان که طمع از جمله اخلاق مذموم است و مذلت اندر حال نقد بود و خجلت به آخر کار چون طمع برنیاید و بسیار اخلاق بد از وی تولد کند که هرکه به کسی طمع دارد با وی مداهنت کند و نفاق کند و به عبارت ریا کند و بر استخفاف و باطل وی صبر کند و آدمی را حریص آفریده اند که بدان که دارد هرگز قناعت نکند و جز به قناعت از حرص و طمع نرهد
و رسول ص گفت اگر آدمی را دو وادی پر زر بودی وادی سیم خواهد و جز خاک اندرون آدمی پر نگرداند و گفتص همه چیز از آدمی پیر گردد الا دو چیز امید زندگانی و دوستی مال و گفت خنک آن کسی است که راه اسلام به وی نمودن و قدرت کفایت به وی دادند و بدان قناعت کرد و گفت روح القدس در من دمید که هیچ بنده ای نمیرد تا روزی وی به تمام نرسد از خدای تعالی بترسید و طلب دنیا به آهستگی کنید یعنی مبالغت بر حرص مکنید و از حد مبرید
و گفت از شبهات ها حذر کن تا عابدترین خلق باشی و به آنچه داری قناعت کن تا شاکرترین خلق تو باشی و خلق را آن پسند که خود را پسندی تا مومن باشی و عوف بن مالک رحمهم الله گفت نزدیک رسول ص بودیم هفت یا هشت کس گفت بیعت بکنید با رسول خدای گفتیم بر چه بیعت کنیم گفت بیعت بکنید که خدای را بپرستید و پنج نماز به پای دارید و هرچه فرماید به سمع و طاعت پیش روید و یک سخن آهسته گفت و از هیچ کس سوال مکنید و این قوم پس از آن چنان بودند که اگر تازیانه ای از دست ایشان بیفتادی فراکس نگفتندی که به من ده و موسی ع گفت یارب از بندگان تو که توانگرتر گفت آن که قناعت بکند بدانچه من بدهم گفت که عادلتر گفت آن که انصاف از خود بدهد
و محمد بن واسع رحمهم الله نان خشک در آب کردی و می خوردی و می گفتی که هرکه بدین قناعت کند از همه خلق بی نیاز بود ابن مسعود رحمهم الله گفت هر روز فرشته منادی کنند که یا پسر آدم اندکی که تو را کفایت بود بهتر از بسیاری که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت بود و سمیط بن عجلان گوید که شکم تو به دستی دربدستی بیش نیست چرا باید که تو را به دوزخ برد و در خبر است که حق تعالی می گوید یابن آدم اگر همه دنیا تو را دهم نصیب تو از آن جز قوتی نخواهد بود چون بیش از قوت ندهم و مشغله و حساب بر دیگران نهم چه نیکویی بیش از آن بود که با تو کرده باشم و یکی از حکما می گوید هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود و هیچ کس اندوهگین تر از حسود نبود و هیچ کس سبکبارتر از آن کس نبود که به ترک دنیا بگوید و هیچ کس پشیمانتر از عالم بدکردار نبود
شعبی همی گوید که صیادی گنجشکی بگرفت گفت مرا چه خواهی کرد گفت بکشم و بخورم گفت از خوردن من چیزی نیاید اگر مرا رها کنی سه سخن به تو آموزم که تو را بهتر است از خوردن من گفت بگوی مرغ گفت یک سخن در دست تو بگویم و یکی آن وقت که مرا رها کنی و یکی آن وقت که بر کوه شوم گفت اول بگو گفت هرچه از دست تو بشد بدان حسرت مخور رها کرد و بر درخت نشست گفت دیگری بگوی گفت محال هرگز باور مکن و پرید و بر سر کوه نشست و گفت ای بدبخت اگر مرا بکشتی اندر شکم من دو دانه مروارید بودی و هر یکی بیست مثقال توانگر شدی که هرگز درویشی به تو راه نیافتی مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت همی خورد گفت باری سیم بگوی گفت تو آن دو سخن فراموش کردی سیم چه کنی تو را گفتم بر گذشته اندوه مخور و گفتم محال باور مکن بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شکم من دو مروارید چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودی چون از دست تو بشد غم خوردن چه فایده این بگفت و بپرید
و این مثل برای آن گفته همی آید تا معلوم شود که چون طمع پدید آید همه محالات باور کند و ابن السماک رحمهم الله گوید طمع رسنی است بر گردن و بندی است بر پا رسن از گردن خود بیرون کن تا بند از پای برخیزد
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۸ - پیدا کردن مذمت بخل
... و بوسعید خدری رحمهم الله همی گوید که دو مرد اندر نزدیک رسول ص شدند و بهای شتری بخواستند بداد چون بیرون شدند پیش عمر شکر کردند عمر حکایت کرد با رسول ص پس رسول ص گفت فلان بیش از این بستد و شکر نکرد پس گفت هرکه از شما بیاید و به الحاح از من فرا ستاند و ببرد آن آتش است عمر گفت و چون آتش است چرا می دهی گفت زیرا که الحاح کند و حق تعالی نپسندد که بخیل باشم و ندهم و گفت شما همی گویید که بخیل معذورتر از ظالم بود چه ظلم است نزدیک حق تعالی عظیمتر از بخل سوگند یاد کرده است حق تعالی به عزت و عظمت خویش که هیچ بخیل را اندر بهشت نگذارد
یک روز رسول ص طواف همی کرد یکی دست اندر حلقه کعبه زده بود و همی گفت به حرمت این خانه که گناه مرا بیامرز گفت گناه تو چیست بگو گفت گناه من عظیمتر از آن است که صفت توان کرد گفت گناه تو عظیمتر است یا زمین گفت گناه من گفت گناه تو عظیمتر است یا آسمان گفت گناه من گفت گناه تو عظیمتر است یا عرش گفت گناه من گفت گناه تو عظیمتر است یا حق تعالی گفت حق تعالی گفت چیست که چنین نومید شده ای از رحمت حق تعالی گفت بسیار دارم و اگر سایلی پدیدار آید پندارم که آتشی آمد که اندر من افتد رسول ص گفت دور باش از من تا مرا به آتش خویش نسوزی بدان خدای که مرا به راه راست فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنی و چندان بگریی که از آب چشم تو جویها روان شود و درختها بروید و آنگاه اندر بخیلی بمیری جای تو جز دوزخ نبود ویحک بخل از کفر است و کافر اندر آتش است ویحک نشنیده ای که حق تعالی همی گوید و من یبخل فانما یبخل عن نفسه و من شح نفسه فاولیک هم المفلحون
و کعب همی گوید که هر روز بر هر کسی دو فرشته موکل است و منادی همی کند و می گوید یارب اگر مال نگاه دارد بر وی تلف کن و اگر نفقه کند خلف ده بوخلیفه رضی الله عنه همی گوید که بخیل را تعدیل نکنم و گواهی نشنوم که بخل وی را بر آن دارد که استقصا کند و زیادت حق خود ستاند و یحیی بن زکریا ع ابلیس را دید گفت کیست که وی را دشمن تر داری و کیست که وی را دوست تر داری گفت پارسای بخیل را دوست تر دارم که جان همی کند و بخل آن را حبطه همی کند و فاسق سخی را دشمن تر دارم که خوش همی خورد و همی رود و همی ترسم که حق تعالی به سبب سخاوت وی بر وی رحمت کند یا وی را توبه دهد
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۲ - پیدا کردن افسون مال
... دوم آن که جهت دخل نگاه دارد تا از حرام و شبهت و از جهتی که اندر مروت قدح کند چون رشوت و گدایی و مزد حمامی و امثال این نبود
سوم آن که مقدار وی نگاه دارد تا پیش از حاجت جمع نکند و هرچه زیادت از حاجت است که نه برای زاد راه دین بدان حاجت است حق اهل حاجت شناسد چون محتاجی پدید آید زیادت از حاجت از آن وی است از وی بازنگیرد اگر قوت ایثار ندارد اندر محل حاجت تقصیر نکند
چهارم آن که خرج نگاه دارد تا جز به اقتصار به کار نبرد و به اندک قناعت کند و به حق خرج کند که خرج کردن نه به حق همچون کسب کردن نه از حق است
پنجم آن که نیت اندر دخل و خرج نگاهداشت درست کند و نیکو آنچه به دست آورد برای فراغت عبادت به دست آورد و آنچه دست بدارد برای زهد و استحقار دنیا دست بدارد و برای آن تا دل از اندیشه وی صیانت کند که به ذکر حق تعالی پردازد و آنچه نگاه دارد برای حاجتی مهم نگاه دارد که اندر راه دین بود و اندر فراغت راه دین و منتظر حاجت باشد تا خرج کند و چون چنین کند مال وی را زیان ندارد و نصیب وی از مال تریاق باشد نه زهر
و برای این گفت علی مرتضی ع اگر کسی هرچه روی زمین مال است به دست آورد وی زاهد است اگرچه توانگرترین خلق است و اگر به ترک همه بگوید و نه برای حق تعالی است وی زاهد نیست باید که نیت کار عبادت و راه آخرت بود تا بر حرکت که کند اگر همه قضای حاجت بود یا طعام خوردن بود همه عبادت بود و بر همه ثواب یابد که راه دین را به همه حاجت است ولیکن کار نیست دارد و چون بیشتر خلق از این عاجز باشند و این افسون و عزایم نشناسند و اگر شناسند به کار ندارند اولیتر آن بود که از مال بسیار دور بوند تا توانند که اگر بسیاری مال سبب بطر و غفلت نبود آخر از درجات آخرت کمتر بکند و این خسرانی تمام باشد
و چون عبدالرحمن عوف رضی الله عنه فرمان یافت بسیار مال از وی بماند بعضی از صحابه گفتند که ما از وی همی ترسیم از این مال بسیار که گذاشت کعب اخبار گفت سبحان الله چه می ترسید مالی که از حلال به دست آورد و به حق خرج کرد و آنچه بگذاشت حلال بود چه بیم بود خبر به بوذر رسید بیرون آمد خشمناک شد و استخوان شتری به دست گرفت و کعب را همی جست تا بزند کعب بگریخت و به سرای عثمان اندر شد و در پس پشت وی پنهان شد بوذر اندر شد و گفت هان ای جهود به چه تو همی گویی چه زیان بدان که از عبدالحمن عوف بازماند و رسول ص یک روز به احد همی شد و من با وی بودم گفت یا بوذر یا رسول الله گفت مالداران کمترین و واپس ترینانند اندر قیامت الا آن که از راست و چپ و پیش و پس اندر راه حق تعالی نفقه کنند یا بوذر نخواهم که مرا چند کوه احد زر باشد و هم در راه خدای تعالی نفقه کنم و آن روز که بمیرم از من دو قیراط بازماند رسول ص چنین گفته باشد و تو جهود به چه چنین گویی دروغ زنی این بگفت و هیچ کس وی را جواب نداد
یک روز کاروانی شترعبدالحمن از بازرگانی از یمن بازرسیدند بانگ و غلبه اندر مدینه افتاد عایشه رضی الله عنه گفت این چیست بگفتند که شتران عبدالرحمن اند گفت راست گفت رسول ص خبر به عبدالرحمن رسید بدین کلمه دلمشغول شد اندر وقت پیش عایشه آمد و گفت یا عایشه رسول چه گفت گفت رسول گفت بهشت به من نمودند درویشان و اصحاب را دیدم همی شدند و همی دویدند به شتاب و هیچ توانگر را ندیدم مگر عبدالحمن عوف را که نمی توانست رفت همی خزید به دست و پای تا اندر بهشت شد عبدالرحمن گفت این شتران و هرچه بر این شتران است سبل کردم و جمله غلامان را آزاد کردم تا باشد که من نیز با ایشان به هم بتوانم رفت رسول ص گفت پیشین کس از توانگران امت من که به بهشت شوند تو باشی اندر نتوانی شد مگر به جهد و حیله و خزیدن
و از بزرگان یکی همی گوید که نخواهم که هر روز هزار دینار کسب کنم از حلال و اندر راه حق تعالی نفقه کنم و اگر چه بدان از نماز و جماعت بازنمانم گفتند چرا گفت تا اندر موقف سوال نگویند بنده من از کجا آوردی و به چه خرج کردی و به چه نفقه کردی گفت طاقت آن سوال و حساب ندارم
رسول ص گفت مردی را بیاورند روز قیامت که مال از حرام کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند و دیگری را بیاورند که از حلال کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند و دیگری را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال خرج کرده و به دوزخ برند پس چهارم را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال و به حق خرج کرده گویند این را بدارید که اندر طلب این مال تقصیر کرده بود اندر طهارتی یا اندر رکوعی یا اندر سجودی و نه به وقت خویش و نه به شرط کرده باشد گوید یارب از حلال کسب کردم و به حق خرج کردم و اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم گوید باشد که جامه ابریشمین و اسب و تجمل داشته باشی و بر سبیل فخر و بارنامه بخرامیده باشی گوید بارخدایا اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم و بدین مال تفاخر نکردم گوید باشد که اندر حق یتیمی یا مسکینی یا همسایه یا خویشی تقصیر کرده باشی گوید بارخدایا از حلال به دست آوردم و به حق خرج کردم و اندر فرایض تقصیر نکردم و مال فخر نکردم و اندر حق همه تقصیر نکردم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۳ - اصل هفتم
بدان که بیشتر خلق که هلاک شده اند اندر جاه و حشمت و نام نیکو و ثنای خلق شده اند و بدین سبب اندر منافست و عداوت و معصیتها بسیار افتاده اند و چون شهوت غالب شده راه دین بریده شد و دل به نفاق و خبایث اخلاق آلوده شد رسول ص گفت جاه و مال نفاق اندر دل چنان رویاند که آب تیره رو ماند و گفت دو گرگ گرسنه اندر رمه آن تباهی نکند که دوستی جاه و مال اندر دل مسلمانی کند و با علی ع گفت که خلق را دو چیز هلاک کرد فرا شدن از پی هوا و دوست داشتن ثنا و از این آفت خلاص کسی یابد که نام نیک نجوید و به خمول قناعت کند چه حق تعالی همی گوید تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض الآیه گفت اهل بهشت کسانی اند خاک آلود بشولیده موی شوخگن جامه که کسی ایشان را وزن ننهد اگر در سرای امیران دستوری خواهند درنگذارند و اگر طلب نکاح کنند کس دختر به ایشان ندهد و اگر سخن گویند کس سخن ایشان نشنود و آرزوهای ایشان در سینه موج همی زند و جوش اگر نور ایشان در همه خلق قسمت کنند فراهمه رسد و گفتف بسا خاک آلوده و خلقان جامه که اگر سوگند به خدای دهد و بهشت خواهد به وی دهد و اگر دنیا خواهد به وی ندهد
و گفت بسیار کس است از امت من که اگر از شما دیناری یا درمی یا حبه ای خواهد به وی ندهید و اگر از حق تعالی بهشت خواهد به وی دهد و اگر دنیا خواهد ندهد و از خواری وی باشد که دنیا به وی ندهد عمر رضی الله عنه اندر مسجد شد معاذ را دید که همی گریست گفت چرا همی گریی گفت از رسول ص شنیدم که اندکی از ریا شرک است و حق تعالی دوست دارد پرهیزگاران پوشیده نام را که اگر غایب شدند کسی ایشان را نجوید و اگر حاضر آیند کسی ایشان را بنشناسد دلهای ایشان چراغهای هدی باشد و از همه شبهت ها و ظلمت ها رسته باشند
و ابراهیم ادهم رحمهم الله گوید هرکه شهوت و نام نیکو دوست دارد وی اندر دین خدا صادق نیست و ایوب ع گفت نشان صدق آن بود که نخواهد که هیچ کس وی را شناسد و قومی از پی ابی بن کعب فرا می شدند از شاگردان وی عمر رضی الله عنه وی را به دره بزد گفت بنگر یا امیرالمومنین تا چه می کنی گفت این مذلت باشد بر پسر و فتنه باشد بر پیشرو و حسن بصری رحمهم الله می گوید هر احمقی که تو همی بینی از پس وی فرا شوند به هیچ حال دل وی بر جای بنماند و ایوب به سفری همی شد قومی از پس وی فرا شدند گفت اگر نه آنستی که حق تعالی از من همی داند که من این را کاره ام از مقت خدا ترسیدم
و سفیان ثوری همی گوید سلف کراهیت داشته اند اندر جامه ای که انگشت نمای خلق بود یا اندر کهنه ای یا اندر نویی بلکه چنان باید که حدیث آن نکنند و بشر حافی گوید که هیچ کس نباشد که دوست دارد که مردمان وی را بشناسند که نه دین وی تباه شود و رسوا گردد والله اعلم