گنجور

 
غزالی

بدان که رسول (ص) روزی به گوسفند مرده ای بگذشت. گفت، «ببینید که این مردار چگونه خوار است که کسی به وی ننگرد! بدان خدای که نفس محمد به دست قدرت وی است که دنیا بر حق سبحانه و تعالی خوارتر از این است و اگر نزدیک وی دنیا را بر پشه ای محل بودی، هیچ کافر را شربتی آب ندادی» و گفت، «دوستی دنیا سر همه گناهان است» و گفت، «دنیا ملعون است و هرچه دروست ملعون است، الا آنچه برای حق سبحانه تعالی باشد» و گفت، «هرکه دنیا را دوست دارد آخرت به زیان آورد و هرکه آخرت را دوست دارد دنیا را به زیان آورد، پس آنچه بماند اختیار کند بر آنچه نماند».

و زید بن ارقم همی گوید، «با ابوبکر رضی الله عنه بودم، وی را آب آوردند با انگبین شیرین کرده. چون به دهان نزدیک برد بازگرفت و بگریست بسیار، چنان که همه بگریستیم. چون خاموش شد دلیری نیافت کسی که پرسیدی. چون چشم بسترد گفتند: یا خلیفه رسول الله چه بود؟ گفت، یک روز با رسول (ص) نشسته بودیم. دیدم که به دست چیزی را از خود دور همی کرد. و هیچ چیز ندیدم. گفتم: یا رسول الله! آن چیست؟ گفت: دنیاست که خویشتن را بر من عرضه همی کند. باز آمد و گفت: اگر تو جستی از من، کسانی که پس از تو باشند نجهند. اکنون ترسیدم که دنیا مرا یافت. ترک کردم و بگریستم».

و گفت رسول (ص)، «حق سبحانه و تعالی هیچ چیز نیافرید بر روی زمین دشمن تر بر وی از دنیا و تا دنیا آفرید، هرگز به وی ننگریست». و گفت، «دنیا سرای بی سرایان است و مال بی مالان است و جمع کسی کند که اندر وی عقل نیست و دشمنی اندر طلب وی کسی کند که بی علم باشد و حسد بر وی کسی برد که بی فقه باشد و طلب وی کسی کند که بی یقین است».

و گفت، «هرکه بامداد برخیزد و بیشتر همت وی بر دنیا باشد وی نه از دوستان خدای تعالی است، و چهار خصلت ملازم دل وی باشد: اندوهی که بریده نشود و شغلی که از آن فارغ نگردد و درویشی ای که هرگز به توانگری نرسد و امیدی که هرگز به نهایت نرسد» و به بوهریره گوید، «یک روز رسول (ص) فرمود: خواهی که دنیا به جملگی به تو نمایم؟ و مرا دست بگرفت و به سر سرگین دانی برد که اندر وی استخوان مردم و استخوان چهارپای و خرقه پاره ها و پلیدیهای مردم بود و گفت: یا اباهریره! این سرهای پرحرص و آز بوده است همچون سرهای شما و امروز کله سراست بی پوست و زود خاکستر شود و این نجاستها طعامهای الوان است که به جهد بسیار به دست آوردند و چنین بینداختند که هم از وی می گریزند و این خرقه ها جامه تجمل ایشان است که باد می برد و این استخوان ستوران و مرکب ایشان است که بر پشت ایشان گرد جهان همی گردیدند. این است جمله دنیا. هرکه بر دنیا همی گرید جای گریستن است». پس هرکه حاضر بودند همه بگریستند و رسول (ص) گفت، «دنیا را تا بیافریده اند میان آسمان و زمین بیاویخته اند که حق تعالی در وی ننگریسته است و در قیامت گوید مرا به کمترین بندگام خویش ده. گوید خاموش ای ناچیز! نپسندیدم در دنیا که تو کسی را باشی. امروز پسندم؟» و گفت (ص)، «روز قیامت گروهی همی آیند کردارهای ایشان چند کوههای تهامه همه به دوزخ فرستند». گفتند، «یا رسول الله! همه اهل نماز باشند!» گفت، «نماز کنند و روزه دارند و شب نیز بی خواب باشند ولکن چون از دنیا چیزی یابند در وی جهند».

روزی رسول (ص) بیرون آمد و صحابه را گفت، «کیست از شما که خواهد که نابینا نباشد و حق تعالی وی را نابینا نگرداند؟ بدانید هرکه اندر دنیا رغبت کند و امید دراز فرا کشد، حق سبحانه و تعالی بر قدر آن دل وی کور کند و هرکه اندر دنیا زاهد بود وامل کوتاه کند حق سبحانه و تعالی وی را علمی بخشد، بی آن که از کسی بیاموزد و راه به وی نماید بی آن که دلیل اندر میان باشد». و یک روز رسول (ص) بیرون آمد. ابی عبیده جراح از بحرین آمده بود و مالی آورده بود و انصار شنیده بودند. در نماز بامداد زحمت دادند. چون از نماز سلام بداد، همه اندر پیش وی ایستادند. رسول (ص) تبسمی کرد و گفت، «مگر شنیده اید که مالی رسیده است؟» گفتند، «آری» گفت، «بشارت باد شما را که کارها خواهد بود که بر آن شاد شوید و من بر شما از درویشی نترسم. از آن همی ترسم که دنیا بر شما ریزند، چنان که بر کسانی ریختند که پیش از شما بودند و آنگاه اندر آن مناقشت کنید، چنان که ایشان کردند و هلاک شوید، چنان که ایشان شدند». و گفت، «دل به هیچ گونه به یاد دنیا مشغول مدارید که از ذکر دنیا نهی کرده اند».

انس می گوید، «رسول (ص) را شتری بود که آن غضبا گفتندی و هیچ شتر با او ندویدی. یک روز اعرابی ای شتری آورده بود و با آن بدوانید و اندر پی اش شد. مسلمانان غمناک شدند. رسول (ص) گفت، «حق است بر خدای تعالی که هیچ چیز اندر دنیا برنکشد که نه آن را خوار گرداند و گفت: پس از این دنیا روی به شما نهد و دین شما را بخورد چنان که آتش هیزم خورد».

و عیسی (ع) همی گوید، «دنیا را به خدایی مگیرید تا شما را به بندگی نگیرد و گنج چنان نهید که از وی نترسید و به نزدیک آن نهید که ضایع نکند که گنج دنیا از آفت دور نبود و گنجی که برای حق تعالی نهید ایمن باشد». و گفت، «دنیا و آخرت ضد یکدیگرند. چندان که این را خشنود کنی آن ناخشنود گردد».

و عیسی (ع) گفت، «یا حواریان من! دنیا اندر پیش شما اندر خاک افکندم. وی را بازمگیرید که از پلیدی دنیا یکی آن است که معصیت حق تعالی جای دوری نرود و دیگر پلیدی وی آن است که به آخرت نرسد تا به ترک او نگویید. پس بیرون گذرید از دنیا و به عمارت وی مشغول مشوید و بدانید که سر همه خطاها دوستی دنیاست. و گفت، «چنان که آب و آتش اندر یک جای قرار نگیرد، دوستی دنیا و آخرت اندر یک دل جمع نیابد».

و عیسی (ع) را گفتند، چرا جامه نکنی؟» گفت، «کهنه دیگران مرا کفایت بود». یک روز باران و رعد وی را بگرفت. تا همی دوید تا جایی جوید، خیمه ای دید آنجا شد. زنی دید، بگریخت، غاری بود، آنجا شد. شیری دید اندر آنجا، بگریخت. گفت، «بارخدایا! هرچه آفریده ای وی را آرامگاهی است مگر مرا». وحی آمد به وی که آرامگاه تو مستقر رحمت من است یعنی بهشت. اندر بهشت چارصد حور را جفت تو خواهم کرد که همه را به دست لطف خویش آفریده ام و چهار هزار سال عروس تو خواهد بود و هر روزی چند عمر دنیا، و منادی را برنمایم تا ندا کند که کجا اندر زاهدان دنیا تا همه بیایند و عروس عیسی را ببینند».

و یک بار عیسی (ع) با حواریان به شهری بگذشت. اهل آن شهر همه مرده و اندر میان راه افتاده. گفت، «یا قوم! این همه در خشم خدای سبحانه مرده اند و اگر نه اندر زیر خاک بودندی». گفتند، «خواهیم که بدانیم تا سبب آن چه بوده است. آن شب عیسی (ع) بر سر بالایی رفت و آواز داد که با اهل شهر. یکی جواب داد که لبیک یا روح الله. گفت، «قصه شما چیست؟» گفت، «شب به سلامت بودیم. بامداد در این عذاب افتادیم». گفت، «چرا؟» گفت، «برای آن که دنیا دوست داشتیم و اصل معصیت را اطاعت داشتیم». گفت، «دنیا را چگونه دوست داشتید؟» گفت، «چنان که کودک مادر را. چون بیامدی شاد می شدیم و چون برفتی غمناک می شدیم». گفت، «دیگران چرا جواب ندادند؟» گفت، «ایشان هر یکی لگامی از آتش در دهان دارند». گفت، «تو چون نداری؟» جواب داد، «من اندر میان ایشان بودم لیکن نه از ایشان بودم. چون عذاب بیامد من نیز در عذاب بماندم و اکنون بر کنار دوزخم. ندانم نجات یابم یا نه».

عیسی (ع) گفت، «یا حواریان! نان جو و نمک درشت و جامه پلاس و خوابگاه اندر مزبله بسیار بهتر بود یا عافیت دنیا و آخرت». و گفت، «بسنده کنید با دنیایی اندک با سلامت دین، چنان که دیگران بسنده کردند به دین اندک با سلامت دنیا». و گفت، «یا کسانی که دنیا طلب می کنید تا مزد کنید. اگر از دنیا دست بدارید مزد بسیار یابید و بیشتر بود».

و سلیمان بن داوود (ع) روزی همه شد در موکبی عظیم و مرغان هوا و دیو و پری همه اندر خدمت وی همی شدند. به عابدی از عباد بنی اسرائیل بگذشت. گفت، «یا بن داوود! خدای سبحانه و تعالی تو را ملکی عظیم داده است». گفت، «ای عابد! یک تسبیح اندر صحیفه مومنی بهتر از هرچه فرا ابن داوود داده اند که آن تسبیح بماند و این مملکت نماند».

و اندر خبر است که آدم (ع) چون گندم بخورد قضای حاجت پدید آمد، جایی همی جست که آنجا بنهد. حق سبحانه و تعالی فرشته ای فرستاد که چه همی جویی؟ گفت، «این که اندر شکم دارم همی خواهم که جایی نهم». و اندر هیچ طعام بهشت این ثفل ننهاده بودند مگر در گندم. گفت، «بگوی تا کجا بنهی. بر عرش یا بر کرسی یا اندر جویها و زیر درختان بهشت؟ بر و به دنیا شو که جای پلیدیها آن است». و در خبر است که جبرئیل (ع) فرا نوح (ع) گفت، «یا نوح! دنیا را چون یافتی با این عمر دراز؟» گفت، «چون خانه ای که دو در دارد، به یکی اندر شدم و به دیگری بیرون شدم».

و عیسی (ع) را گفتند ما را چیزی آموز که حق سبحانه و تعالی ما را دوست گیرد، گفت، «دنیا را دشمن گیرید تا حق تعالی شما را دوست گیرد».

این قدر اخبار در مذمت دنیا اکتفا کنیم.

اما آثار: علی بن ابی طالب کرم الله وجهه همی گوید، «هرکه شش چیز به جای آورد هیچ باقی نگذاشت اندر طلب بهشت و گریختن از دوزخ: اول آن که حق سبحانه و تعالی را و طاعت وی را دوست داشت. دوم شیطان را بدانست و به مخالفت وی برخاست. سیم حق بدانست که کدام است و دست اندر وی زد. چهارم باطل بدانست که کدام است و دست از وی بداشت. پنجم دنیا را بدانست و بینداخت. ششم آخرت را بدانست و اندر طلب وی ایستاد». و یکی از حکما همی گوید، «هرچه از دنیا به تو دهند پیش از تو کسی داشته باشد و پس از تو کسی خواهد داشت. دل بر آن چه نهی که نصیب از دنیا چاشتی و شامی بیش نیست. برای این مقدار خود را هلاک مکن و از دنیا به جملگی روزه گیر و در آخرت بگشای که سرمایه دنیا هواست و سود وی هاویه است».

و یکی ابوحازم را گفت، «چه کنم که دنیا را دوست دارم تا دوستی آن از من بشود؟» گفت، «هرچه به دست آری از حلال به دست آر و به حلال خرج کن که دوستی وی تو را زیان ندارد». و این به حقیقت از آن گفته اند که دانسته اند که چون چنین کند خود دنیا بر وی منغص شود و اندر دل وی ناخوش شود. یحیی بن معاذ گوید، «دنیا دکان شیطان است. از دکان وی هیچ برمگیر اگر چه اندر تو آویزد». فضیل همی گوید، «اگر دنیا از زر بودی و فانی و آخرت از سفال بودی و باقی، واجب بودی بر عاقل که سفال باقی دوست تر داشتی از زر فانی. فکیف چون سفال فانی دنیاست و زر باقی آخرت؟»

و ابوحازم می گوید که حذر کنید از دنیا که شنیده ام که هرکه دنیا را بزرگ دارد، در قیامت او را بدارند و بر سر او منادی می کنند که این آن است که چیزی که حق تعالی حقیر داشت او بزرگ داشته است. ابن مسعود می گوید، «هرکه در دنیا مهمان است و هرچه به اوست عاریت است و مهمان جز رفتن و عاریت را جز بازستدن عاقبتی دیگر نباشد». لقمان پسر خود را گفت، «ای پسر! دنیا به آخرت فروش تا هردو سود کنی و آخرت را به دنیا مفروش که هردو زیان کنی».

ابو امامه باهلی گوید که چون رسول (ص) را به پیغمبری فرستادند، لشکر ابلیس وی را گفتند چنین پیغمبری بزرگوار میان خلق آمد. گفت دنیا دوست دارند؟ گفتند دارند. گفت باک مدارید اگر چه بت نپرستند که من به دوستی دنیا ایشان را بر آن دارم که هرچه ستانند و هرچه دهند ناحق دهند و هرچه نگاه دارند نه به حق نگاه دارند، و همه شرها تبع این سه کار است. و فضیل رحمهم الله می گوید، «اگر همه دنیا به من دهند حلال بی حساب، ننگ دارم از وی چنان که شما از مردار ننگ دارید».

ابو عبیده جراح رحمهم الله امیر شام بود. چون عمر رضی الله عنه آنجا رسید اندر خانه وی هیچ چیز ندید مگر شمشیری و سپری و رحلی. گفت، «چرا در خانه خنوری نساختی؟» گفت، «آنجا که ما می رویم این کفایت است یعنی به گور». و حسن بصری به عمر عبدالعزیز نامه ای بنوشت و بیش از این ننوشت که آن روز آمده گیر که بازپسین کسی که بر وی مرگ نوشته اند بمیرد. وی جواب بازنوشت که روزی آمده گیر که گوئیا که خود هرگز دنیا نبوده است و آخرت همیشه بوده است. و در اثر است که عجب است از کسی که بیند که دنیا با هیچ کس قرار نمی گیرد، دل بر وی چگونه نهد؟ و عجب از کسی که داند که گور حق است، دل چگونه از وی مشغول دارد؟ و عجب از کسی که داند دوزخ حق است چگونه خندد؟ و عجب از کسی که داند که قدر حق است. دل به روزی چگونه مشغول دارد؟

داوود طایی رحمهم الله گفت، «آدمی توبه و طاعت روز بازپس افگند. راست گویی بیگار می کند تا منفعت آن«دیگری را خواهد بود».

حسن بصری رحمهم الله همی گوید، «هیچ کس از دنیا نشود که نه به وقت مرگ سه حسرت حلق وی نگیرد یکی آن که جمع کرد سیر نشد و آنچه امید همی داشت بدان نرسید و زاد آخرت چنان که بایست نساخت. و محمد بن المنکدر رحمهم الله گوید، «اگر کسی همه عمر به روز روزه باشد و شب به نماز بود و فریضه حج و غزا بگذارد و در قیامت وی را گویند که این آن است که آنچه حق تعالی حقیر داشته بود وی عظیم داشت، کار وی چگونه بود و کیست از ما که نه چنان است، از آن که گناه بسیار داریم و در فرایض مقصرانیم؟» و گفته اند، «دنیا سرای ویران است و ویران تر از آن دل کسی که به طلب وی مشغول است. و بهشت سرای آبادان است و آبادانتر از آن دل کسی که به طلب وی مشغول است».

ابراهیم ادهم رحمهم الله یکی را گفت، «درمی دوست داری اندر خواب یا دیناری اندر بیداری؟» گفت، «دیناری اندر بیداری». گفت، «دروغ گویی که دنیا خواب است و آخرت بیداری و تو آنچه در دنیاست دوست تر داری». و یحیی بن معاذ رحمهم الله گوید، «عاقل آن است که سه کار بکند از دنیا دست بدارد پیش از آن که دنیا دست از وی بدارد و گور عمارت کند پیش از آن که به گور شود و از حق سبحانه و تعالی خشنودی طلب کند پیش از آن که وی را بیند». و گفت، «شومی دنیا به آن درجه است که آرزوی آ« از خدای سبحانه و تعالی مشغول کند تا بی آفت وی چه رسد؟» بکر بن عبدالله گوید، «هرکه خواهد خود را به دنیا از دنیا پاک کند، چنان باشد که آتش به دوزخ خشک فرو کند و این دشوار باشد».

علی بن ابیطالب (ع) همی گوید، «دنیا شش چیز است: خوردنی و آشامیدنی و بوئیدنی و پوشیدنی و برنشستنی و به نکاح خواستنی. شیرین خوردنیها انگبین است و آن از دهن مگسی است و شریفترین آشامیدنی آب است و خاص و عام اندر وی برابرند و شریفترین پوشیدنیها حریر است و آن بافته کرمی است و شریفترین بویها مشک است و آن از خون آهویی است و شریفترین برنشستنی اسب است و همه مردان را بر پشت وی کشند و عظیمترین شهوتها زنان است و حاصل آن شاشدانی است که به شاشدانی می رسد. زن از خویشتن هرچه نیکوتر همی آراید و تو هرچه زشت تر از وی همی طلبی.

و عمر عبدالعزیز رضی الله عنه همی گوید، «ای مردمان! شما را برای کاری آفریده اند. اگر بدان ایمان ندارید کافرید و اگر ایمان دارید و آسان فرا گرفته اید احمقید و شما را برای جاوید بودن آفریده اند ولیکن از سرایی به سرایی خواهند برد.