گنجور

 
غزالی

و آفات وی به بعضی در دنیاست و بعضی در دین اما دینی سه نوع است:

نوع اول آن که راه معصیت و فسق و بعضی بر وی آسان کند. و شهوات اندر باطن آدمی متقاضی معاصی است، ولکن عجز یکی از اسباب عصمت است. چون قدرت پدید آید، اگر در معصیت افتد، هلاک شود و اگر صبر کند صبر با قدرت دشوارتر بود.

نوع دوم آن که اگر مرد اندر دین قوی باشد و از معصیت خویشتن نگاه تواند داشت از تنعم اندر مباحات نگاه نتواند داشت و هرکه را این توانایی باشد که با قدرت توانگری نان جوین خورد و جامه درشت پوشد چنان که سلیمان (ع) همی کرد اندر مملکت و فرمان روایی که از کسب دست به اندک طعام مختصر و جامه درشت قانع بود.

و این کس چون در تنعم افتاد و تن بر آن راست ایستاد و عادت فرا تنعم کرد از آن صبر نتوان کرد و دنیا بهشت وی شود و مرگ را کاره باشد. و همیشه اسباب تنعم از حلال به دست نتواند آورد و از شبهات به دست آوردن گیرد و بی قوت سلطان به دست نتواند آورد، اندر مداهنت و ریا و نفاق و خیانت سلاطین افتد. چون به ایشان نزدیک شود اندر خطر قصد و کراهیت ایشان افتد. و چون مقرب گردد، مر او را حسد کنند و دشمنان پدید آیند که قصد وی کنند و برنجانند و وی نیز در مکافات آن ایستد و به عداوت برخیزد و منافست و محاسدت پدید آید. و این اخلاق سبب همه معصیتهاست که دروغ و غیبت و بدخواستن خلق و جمله معاصی دل و زبان از آن پدید آید و معنی دوستی دنیا که سر همه گناهان است این است که این همه شاخه ها فروع وی است و این نه یک آفت است و نه ده و نه صد بلکه خود اندر عدد نیاید که این هاویه است که قعر آن پیدا نیست، چنان که هاویه دوزخ که برای این قوم آفریده اند.

نوع سوم و از این هیچ کس خلاص نیابد الا من عصمه الله آن که اگر معصیت نکند و تنعم نکند و از شبهات دور باشد و راه ورع نگاه دارد تا از حلال ستاند و به حق بنهد، آخر به نگاهداشت آن دلمشغول بود و آن دلمشغولی او را از ذکر خدای سبحانه و تعالی و از فکر در جلال و عظمت حق سبحانه و تعالی بازدارد که سر و لباب همه عبادات آن است که ذکر حق تعالی بر وی غالب شود چنان که انس به وی گیرد و از هرچه جز وی است مستغنی شود و این دلی فارغ خواهد که به هیچ چیز دیگر مشغول نبود.

و مالدار اگر ضیاع دارد، بیشتر اوقات اندر فکر عمارت و خصومت شرکا و گزاردن خراج و محاسبت برزیگران باشد و اگر تجارت دارد اندر خصونت انباز و تقصیر وی و تدبیر سفر و معاملتی طلب کردن که سود آن بسیار بود، همیشه در این و مثل این مشغول بود و اگر گوسفند و دیگر چهارپای دارد همین سبیل بود. و هیچ مال بی مشغله تر از آن نبود که به مثل گنجی دارد اندر زیر زمین و به قدر حاجت خرج می کند. همیشه به نگاهداشتن آن و بیم آن که کسی نبرد و طمع کند یا بداند مشغول باید بود. و وادیهای اندیشه اهل دنیا را نهایت نبود و هرکه خواهد که با دنیا باشد و فارغ بود همچنان باشد که کسی خواهد که درآب شود و تر نشود و این ممکن نشود.

این است فواید و آفات مال. چون زیرکان در این نگاه کردند بدانستند که قدر کفایت از وی تریاق است و زیادت آن همه زهر است و رسول (ص) اهل بیت خویش را قدر کفایت خواست و گفت، «هرکه از کفایت زیادت فرا گرفت هلاک خویش همی گیرد و نمی داند، اما بیکبار برانداختن تا هیچ نماند و به حاجت خویش دلمشغول باشد این مکروه است و نشاید در شرع چنان که حق تعالی گفت، «و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا».