گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

وان کسانی که بارِ خلق کشند

زان عمل سال و ماه شاد و گشند

سال و مه از برای نیک و بدی

شده راضی به جور همچو خودی

ابلهی را خدایگان خوانند

ریش خود می‌ریند و شادانند

روز و شب در رکاب سفله‌دوان

همچو سگ خواستار لقمهٔ نان

ور کند عطسه مرورا چو خدای

سجده آرد بایستد به دو پای

وز پی سوزیان وز چیزش

یرحم‌اللّٰه گوید از تیزش

وز پی یک دو نان به رعنایی

خواند او را به حاتم طایی

در سخن سفله ژاژ می‌خاید

تاش زان ترّهات بستاید

در شجاعت ورا بسان علی

می‌ستاید که سخت بی‌بدلی

در سخاوت ورا ز حاتم طیّ

بگذراند به عزّ علیّ

گر خدا را چنان پرستیدی

از خدا هرچه خواستی دیدی

خدمتش به ز فرض پندارد

وز پی او نماز بگذارد

شادمانه بُوَد که چون من کیست

حرمتم هست و دل ز رنج تهیست

بر خدایی که رازق روزیست

بنده را زو سرور و پیروزیست

آن وثوقش نباشد از تبهی

که برآنکس که مروراست رهی

راست گفت این مثل خردمندی

که جهان راست لفظ او پندی

هر کجا هست ره فرادانی

بنده گشتست از پی نانی

هرکجا تیز فهم و فرزانیست

بنده‌ای کند فهم و نادانیست

رزق رازق ببیند از مخدوم

اینت نادان و از خرد محروم

بنده را ای تو رازق مرزوق

دور گردان ز خدمت مخلوق

ای سنایی خدای را کن شکر

که نه‌ای همچو ابلهان در سکر

تا بوی زنده شکر او می‌گوی

به در آفریده هیچ مپوی

رازق و سازگار خالق بس

کس او چون شدی مترس از کس

خدمت خلق باد باشد باد

کس گرفتار باد خلق مباد