گنجور

 
سنایی

بود گرمی به کار دریوزه

نام آن سرد قلتبان یوزه

رفت زی حج به کدیهٔ محراب

اینت فضل اینت مزد اینت ثواب

چون به بغداد آمد از حلوان

دید بازارها پر از الوان

صحن حلوا و مرغ و تاوهٔ نان

پختهٔ پخته و برهٔ بریان

زی خرابات از خرابی دین

رهگذر کرده بی‌ره و آیین

دید بر رهگذر زنی زیبا

روی زیبا به زیب چون دیبا

دست در جیب خویش کرد چو باد

کرد فرموش حج و فرج به یاد

دید در فَروَز گریبانش

دو درم بهر جامه و نانش

گشت حیران چو در خزان ریحان

تن چو پر زاغ از فزع لرزان

زانکه او بد چو دیو دوزخ زشت

آن زنش خوب بد چو حور بهشت

یوزهٔ زشت با دل ناشاد

دو درم داد و آن زنک را گاد

زنک شوخ بر ازارش رید

او دبهٔ پُر ز روغنش دزدید

زن بدو گفت کابلهت دیدم

بستدم سیم و بر تو خندیدم

یوزه دادش جواب بر ره راز

چون شد این سرگذشت و قصّه دراز

گفت از این خرزه گرچه دربندم

آن چنان خر نیم خردمندم

چون ببینی چراغ بی‌روغن

پس بدانی تو ابلهی یا من

گر نشستی به زیر من روزی

جَست ناگه ز گنبدت گوزی

تو چو بادام و پسته رخ مفروز

کایچ گنبد نگه ندارد گوز

باد اگر کونت را به فرمان نیست

غم مخور کایچ کون سلیمان نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]