گنجور

 
سنایی

از غلام آنکه زی عیال آمد

او ز دنبه به پوستکال آمد

نیست کدبانویی و گادن را

زن بد جز طلاق دادن را

بندهٔ زن شدن به شهوت و مال

پس براو حکم کردن اینت محال

زشت باشد که در زناشویی

بنده باشی و خواجگی جویی

بندهٔ زن مشو حرام و حلال

تا نگرداندت عیال عیال

جفت در حکم شوی خود باشد

لیک در حکم بنده بد باشد

تو چو انگشت گشته از تشویش

زن چو ناخن‌کنان به ناخن ریش

نفقه بر ریش خواجه خط کرده

سبلت او چو کون بط کرده

سیم کابین چو طوق در گردن

زرنه بر طاق و خیره غم خوردن

کرد باید زن ای ستوده سیر

لیکن از خان و مان خویش به در

زیرک آنست کو نگاید زن

ننهد در سرای خود شیون

اشتقاقش ز چیست دانی زن

یعنی آن قحبه را به تیر بزن

پس اگر والعیاذباللّٰه باز

بچه در سقف کس کند پرواز

کس ببینی گرفته از سر کین

ریش بابا ز ناز در سرگین

پس چه گویم که هرکه عاقل‌تر

پیش سحبان کیر باقل تر

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]