گنجور

 
سنایی

دولت اکنون ز امن و عدل جداست

هرکه ظالم‌تراست ملک او راست

گر همی ملک جاودان خواهی

زیر فرمان خود جهان خواهی

باش چون آفتاب ناغمّاز

به زبان کوته و به تیغ دراز

عشرت آمد که می‌گزین مگزین

ظفر آمد که بر نشین منشین

از مخالف بشوی در یک دم

هم به خون مخالفان عالم

چون عُمر نفس را به کار درآر

چون علی حرص را به دار برآر

نفس با حرص هردو دشمن دان

خویشتن را ز ننگشان برهان

حرص را شربت هلاهل ده

نفس را همچو مرده در گل نه

عدل را تازه بیخ کن برگاه

ظلم را چار میخ کن در چاه

سیرت عدل صورت هنرست

صورت بخل گزدم جگرست

سیرت ظلم شه بتر ز کنشت

صورت عدل شاه به ز بهشت

شرع خشکست اشک میغش ده

کفر تشنه است آب تیغش ده

تیغ مردان چو دست زن نبود

مملکت را روان و تن نبود

ظلم صفرای ملک و دین آمد

رای و تیغش سکنگبین آمد

دین و دولت بدین دو گردد چیر

خواجه را رای و شاه را شمشیر

ملک را گرچه عقل چون سازوست

ملک بی تیغ تیغ بی‌بازوست

چکشی تیغ بهر مشتی خس

باد رعب تو تیغ ایشان بس

بشکن از گرز گردن گردون

چون بقم کن ز سهم در جان خون

شاه چون آفتاب و میغ بود

حرز و تعویذ رُمح و تیغ بود

حرز و تعویذ و سایهٔ خانه

بابت کودک است و دیوانه

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]