گنجور

 
سنایی

بود در شهر کوفه پیرزنی

سالخورده ضعیف و ممتحنی

بود از اولاد مصطفی و علی

ممتحن مانده بی‌حبیب و ولی

کودکی چند زیر دست و یتیم

شده قانع ز کربلا به نسیم

زال هر روز بامداد پگاه

کودکان را فگندی اندر راه

آمدی از میان شهر برون

دیده از ظلم ظالمان پر خون

بر ره کربلا باستادی

برکشیدی ز دردِ دل بادی

گفتی اطفال را همی بویید

وین نکو باد را بینبویید

پیشتر زانکه در شود در شهر

بر گرید از نسیم مشهد بهر

شود از هر دماغی آلوده

باد چون گشت شهر پیموده

حظ از این باد جمله بردارید

سوی نااهل و خصم مگذارید

من غلام زنی که از صد مرد

بگذرد روز بار و بردابرد

قدرِ میر حسین بشناسد

از جفاهای خصم نهراسد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]