گنجور

 
سنایی

در جمل چون معاویه بگریخت

خون ناحق بسی به خیره بریخت

شد هزیمت به جانب بغداد

گشته از فعل زشت خود ناشاد

سرِ احرار حیدر کرّار

سرفراز مهاجر و انصار

چون مصاف معاویه بشکست

یافت بر لشکر معاویه دست

جملِ آن ستیزه را پی کرد

برگ و ساز معاویه فی کرد

هودج زن به خاک تیره فتاد

وز خجالت نقاب رخ نگشاد

گفت بد کرده‌ام امانم ده

وز ترحّم کنون زمانم ده

چون بدیدند زود برگشتند

در خوی و خون ورا نیاغشتند

خواند حیدر برادرش را زود

جملهٔ حالها روا بنمود

رفت زی او محمّدِ بوبکر

آن همه صدق و فارغ از همه مکر

پس برآهیخت تیغ تا بزند

گفت حیدر مکن که کس نکند

عفو کن تا به سوی خانه رود

بعد از این کارهای بد نکند

برگرفتش محمّد از سرِ راه

جمله لشکر شده ز کار آگاه

به سوی مکه زود بفرستاد

در تواضع محلّ او بنهاد

با هزاران خجالت و تشویر

رفت زی مکه جفت گُرم و زحیر

عاقبت هم به دست آن یاغی

شد شهید و بکشتش آن طاغی

آنکه با جفتِ مصطفی زینسان

بد کند مر ورا به مرد مخوان

چون ازاین گشت فارغ آن بدمرد

قصد جان امیر حیدر کرد

تا برآورد زو به حیله دمار

تو مر این شخص را به مرد مدار

پسرِ هند اگر بدو بد کرد

آن بدی دان که جمله با خود کرد

چه زیان آفتاب را از ابر

کی شود جفت با مسلمان گبر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode