گنجور

 
سنایی

زالکی کرد سر برون ز نهفت

کشتک خویش خشک دید و بگفت

کای هم آنِ نو و هم آنِ کُهن

رزق بر تست هرچه خواهی کن

علت رزق تو به خوب و به زشت

گریهٔ ابر نی و خندهٔ کِشت

از هزاران هزار به یک تو

زانک اندک نباشد اندک تو

شعله‌ای زو و صدهزار اختر

قطره‌ای زو و صد هزار اخضر

بی‌سبب رازقی یقین دانم

همه از تست نانم و جانم

مرد نبود کسی که در غمِ خور

در یقین باشد از زنی کمتر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]