خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان
واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار
وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
در نحو وزن افعل لاینصرف بود
نام تو احمدست به میزان افعلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این حکایت به داستانی از مامون و زید باهلی اشاره میکند. مامون یک شب دو کیسه طلا به نغمهخوانی به نام ابراهیم موصلی میدهد و در روز بعد از او خواهان بازپسگیری آن میشود و میگوید که این کار فساد است. در ادامه، بحث درباره لقبها و نامها به میان میآید و اشاره میشود که نام احمد، که به وزن خاصی در نحو زبان عربی میخورد، غیرقابل تصرف است. به نوعی، شاعر بر اهمیت و جایگاه بزرگانی چون احمد تاکید میکند و در اینجا به ویژگیهای زبانی و معنایی آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: داستانی را از کتابی خواندم که در آن، داستانهای خلفا جمعآوری شده است و یکی از شخصیتهای آن زید باهلی است.
هوش مصنوعی: مامون یک شب به من دو قطعه طلا داد و از من خواست تا برای او شعر بخوانم، مانند شعر سحاق که ابراهیم موصلی اجرا میکرد.
هوش مصنوعی: کس از دیگری درخواست کرده و فردای آن روز دوباره پای دراز کردن و طلب کردن را ننگ میداند و آن را نوعی بیخودی و نابخردی میشمارد.
هوش مصنوعی: مردم به او لقب «هو ینصرف» دادند و هر کسی به شیوهای خاص آن را در زبانش مطرح کرد.
هوش مصنوعی: تو از بزرگانی که در روزگار هستند، خسته نمیشوی و این را به خاطر نام خودت ثابت کن.
هوش مصنوعی: در علم نحو، نام «احمد» به گونهای است که تغییر نمیکند و همیشه ثابت میماند، مانند وزن افعال در زبان عربی که به صورت خاصی تنظیم شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
ای داده دل بمهر تو تا بر تو نوگلی
در گلشن امید تو نالان چو بلبلی
جز عارضت که از همه خوبان سر آمدست
هرگز شکفت بر سر سرو سهی گلی
دور و تسلسل ار چه محالست نزد عقل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.