گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

کز زلف بیآموخته‌ای پرده دریدن

فریادرس او را که به دام تو درافتاد

یا نیست تو را مذهب فریاد رسیدن؟

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام

بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن

اکنون که رضای تو به اندوه تو جفت‌ست

اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن

از بیم به یک بار همی خورد نیارم

زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن

ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم

ماندیم به تو آن همه کشی و چمیدن

رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم

خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن

در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما

حقا که چو نارست به هنگام کفیدن

یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی

دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟

ای راحت آن باد که از نزد تو آید

پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن

وان طیره‌گری کردن و در راه نشستن

وان سنگ‌دلی کردن و در حجره دویدن

ما را غرض از عشق تو ای ماه، رُخت بود

خود چیست شَمَن را غرض از بت گرویدن؟

ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد

بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن

زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد

مولای سگ کوی توام وقت گزیدن

زنهار کیانند به زیر خم زلفت

زنهار به هش باش گه زلف بریدن

بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی

کاَرزد سخن بنده سنایی بشنیدن

پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت

چون پشت پلنگ‌ست ز خونابه چکیدن

آرامش و رامش همه در صحبت خلق‌ست

ای آهوَک از سر بنه این خوی رمیدن

کوهی‌ست غم عشق تو مویی‌ست تن من

هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن

ما بندگی خویش نمودیم ولیکن

خوی بد تو بنده ندانست خریدن

 
 
 
قطران تبریزی

از یار بریدن بسزا وار گزیدن

مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن

چون سیم کشیده شده مویم بجوانی

از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن

از بسکه سخندانم هر گونه بگویم

[...]

مولانا

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن

جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن

طاقت برسیده‌ست ز طوفانِ فراقم

فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن

بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست

[...]

جلال عضد

امروز درین شهر هر آن دل که شود گم

در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن

چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست

چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن

باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل

[...]

خیالی بخارایی

تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن

بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن

گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد

بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن

گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه