جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیآموختهای پرده دریدن
فریادرس او را که به دام تو درافتاد
یا نیست تو را مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفتست
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
از بیم به یک بار همی خورد نیارم
زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن
ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم
ماندیم به تو آن همه کشی و چمیدن
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم
خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما
حقا که چو نارست به هنگام کفیدن
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی
دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟
ای راحت آن باد که از نزد تو آید
پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
وان طیرهگری کردن و در راه نشستن
وان سنگدلی کردن و در حجره دویدن
ما را غرض از عشق تو ای ماه، رُخت بود
خود چیست شَمَن را غرض از بت گرویدن؟
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد
بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد
مولای سگ کوی توام وقت گزیدن
زنهار کیانند به زیر خم زلفت
زنهار به هش باش گه زلف بریدن
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی
کاَرزد سخن بنده سنایی بشنیدن
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت
چون پشت پلنگست ز خونابه چکیدن
آرامش و رامش همه در صحبت خلقست
ای آهوَک از سر بنه این خوی رمیدن
کوهیست غم عشق تو موییست تن من
هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خوی بد تو بنده ندانست خریدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به عشق و معشوق خود میپردازد و از خوی نازکدلی و عواطف عمیق خود در برابر او میگوید. او از رنج و صبرش در عشق صحبت میکند و از دشواریهای جدایی و فراق یاد میکند. شاعر از رضایت و اندوه همزمان خود میگوید و به یاد روزهایی که برای دیدن معشوق به سر کوی او رفته، حسرت میخورد. در ادامه، او به این میاندیشد که عشقش همچون کوهی بزرگ است که هیچگاه نمیتواند با یک تار موی معشوق برابری کند. در پایان، او به تفاوت میان بندگی واقعی و احساسات ناپایدار اشاره میکند و میگوید که خوی بد معشوق را نمیتواند بپذیرد. این شعر نمایانگر احساسات عمیق و پیچیده عاشقانه است.
هوش مصنوعی: ای جانا، اکنون از لبانت به من بیاموز چگونه میتوان بندگی کرد، زیرا از زلف زیبایت آموختهام که چگونه پرده را کنار بزنم.
هوش مصنوعی: آیا تو مذهب و راهی نداری که به کمک کسی بیایی که در مشکلات و سختیها گرفتار شده است؟
هوش مصنوعی: ما به خاطر تو صبر کردیم، اما اکنون این روزگار و سختیها باعث شدهاند که مسکین و بیچاره دچار درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: اکنون که خوشنودی تو با اندوهت همراه است، اندوهت برای ما مانند شهد شیرین است که آن را میچشیم.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از یک بار آسیب، دیگر طاقت ندارم، زیرا که از شیرینی زندگی چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: ما با دلتنگی و غم از کوی تو رفتیم، اما به خاطر همهی زحمتها و تلاشهایت برای ما، همچنان به تو وابسته باقی ماندیم.
هوش مصنوعی: ما به یاد تو به سمت خانه رفتیم و خاک سر کوی تو را برای استفاده به عنوان سرمه با خود بردیم.
هوش مصنوعی: دل ما به شدت به دانهٔ نارنگی تو حسرت میخورد، مانند آتش که در لحظههای خاموشی خود، شعلهور است.
هوش مصنوعی: یادت هست که ما چگونه به خیابان او آمدیم و در آنجا چشمان زیبا، بیخبر از غم، اشکی نریختند؟
هوش مصنوعی: ای خوشایند آن بادی که از سمت تو میوزد و پیام تو را به ما میرساند زمانی که گلها شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: در این دنیا باید تلاش کرد و صبر داشت، اما گاهی اوقات باید با سنگدلی و بیاحساسی، به کار خود ادامه داد و از چالشها نترسید.
هوش مصنوعی: هدف ما از عاشق شدن تو، ای ماه، فقط زیبایی توست. اما هدف سحرگر از پرستش بت چیست؟
هوش مصنوعی: ما را آسمان از یکدیگر جدا کرد، اما دلایل جدایی چندان قانعکننده نبود و فقط به خاطر چند شب خواب بد بود که چشمها از هم دور شدند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بر خاک کوی تو خوابیدهام، من همانند سگی از طرف تو هستم که در هنگام گزیدن به پای تو میافتد.
هوش مصنوعی: مراقب باش که زیر خم زلفت چه کسانی هستند، مراقب باش که اینجا زمان بریدن زلف است.
هوش مصنوعی: به حرفهای ما از کسانی که با ذوق و لطافت سخن میگویند، گوش بسپارید، چرا که سخنان من از سنایی، شنیدنی و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: چشمهای تو چون دلی پر آرزوست که در پس آن، بهسان پشت پلنگ، جلوهای از قدرت و شدت دارد و از آن چشمان، احساساتی مانند خونابه میچکد.
هوش مصنوعی: آرامش و خوشحالی همه در گفتوگو با مردم است. ای آهوک، از سر خودت این عادت فرار را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: غم عشق تو به اندازه یک کوه سنگین و بزرگ است، در حالی که من تنها یک موی نازک دارم. هرگز نمیتوان یک کوه را با یک موی نازک مقایسه کرد و به دوش کشید.
هوش مصنوعی: ما به کارهای خودتان به خوبی ادامه دادیم، اما رفتار بد تو را هرگز قبول نکردیم و به آن تعلق خاطر نداشتهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از یار بریدن بسزا وار گزیدن
مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن
چون سیم کشیده شده مویم بجوانی
از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن
از بسکه سخندانم هر گونه بگویم
[...]
با روی تو کفر است به معنی نگریدن
یا باغ صفا را به یکی تره خریدن
با پر تو مرغان ضمیر دل ما را
در جنت فردوس حرام است پریدن
اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد
[...]
گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن
جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن
طاقت برسیدهست ز طوفانِ فراقم
فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن
بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست
[...]
امروز درین شهر هر آن دل که شود گم
در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن
چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست
چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن
باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل
[...]
تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن
بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن
گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد
بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن
گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.