نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزلی از شاعر بیان میکند که بدون دیدار و گفتار معشوق هیچ شکیبایی و توانی در دل ندارد. او در عشق به معشوق خود از همه چیز خالی شده و جدایی او باعث شده که به شدت دچار درد و رنج شود. عشق او هر شب جانش را به تکاپو میاندازد و وقتی معشوق میگریزد، او را در تنهایی میگذارد. شاعر همچنین اشاره میکند که در عشق، حتی ارتباط با خورشید نیز برای او بیمعنا است و از هر کجا که باشد، نمیتواند از معشوق شکایت کند. پیری ناشی از عشق بر چهرهاش نمایان شده و عقل و داناییاش در برابر درد و رنج عشق تباه شده است. در نهایت، او میگوید که در این وضعیت، عقل و دانایی هیچ سودی برای او نداشته است.
هوش مصنوعی: بدون دیدن تو، در دل من هیچ شکیبایی وجود ندارد و بدون گفتگو با تو، در دل من هیچ نیرویی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: در زمان وصالت، از حالتهای منفی و بیماریها خالی بودم، اما جدا شدن از تو، مرا به حالتهای آشفته و پریشانی مبتلا کرد.
هوش مصنوعی: عشق تو هر شب روح مرا به حرکت در میآورد، اما وقتی تو از من دور میشوی و مرا در تنهایی رها میکنی، این احساس دوچندان میشود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم چشمهٔ نور خورشید را از یک ذره تشخیص دهم؛ بنابراین، به نظر میرسد که بیناییام تحت تأثیر یک ذرهی ناچیز قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من از هیچجا به تو شکایت نمیکنم، چون هر جا که بروم، تو آنجا حضوری و جایی برای ناله و گله از معشوق نیست.
هوش مصنوعی: گاهی عشق تو باعث میشود که پیری بر چهرهام نمایان شود، آنچه در دل نگهداشته بودم، حالا آشکار میشود.
هوش مصنوعی: زمانه مرا کنار گذاشته و در این شرایط، داشتن دانش و عقل چه فایدهای دارد وقتی بلای تو بر سر من آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا
رفته رفته جمع شد اسباب تنهایی مرا
چند بر من رو نهد هر جا که باشد محنتی
دل گرفت از صحبت یاران هر جایی مرا
گر نیندازم نظر بر عارضت از صبر نیست
[...]
چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا
کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا
چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است
از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا
نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است
[...]
در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا
بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا
گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار
بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا
بال عنقا، نقش طاووسی نمیگیرد بخود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.