گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

چنین شده است خبر مستفاد از اخبار

که روز حشر چو از امر قادر قهار

ز جن و انس و سباع و هوام و وحش و طیور

پی محاسبه گردند یک به یک محشور

ز جوشن و غلغله و اضطراب اهل حساب

زمین حشر بلرزد چو لجه سیماب

پی سزا و جزای امور بی‌کم و کاست

پرد جریده اعمال خلق از چپ و راست

ز آفتاب بسر مغزها به جوش آید

بالتهاب زمین قلب در خروش آید

عرق شود ز عروق و عظام در جریان

چنانکه محو کند نام قلزم و عمان

به پایه «لمن الملک» خوشتن دادار

دهد منادی «الله واحد القهار»

یکی ز مظلمه خلق مضطرب جانش

گرفته سخت به کف مدعی گریبانش

یکی به مجلس جاوید خبث در عرصات

بهانه جوی به ترک ادای خمس و زکات

یکی ز اکل ربا آکل سموم حمیم

یکی به هاویه در بحث اخذ مال یتیم

به اجر کرده ز فجار ز جرت فساق

رود به قید سلاسل ز هر طرف اعناق

شوند قاتل و مقتول دادخواه به هم

دهند هر طرفی نسبت گناه به هم

پیمبران سلف جمله وانفسا گوی

همه ز عاقبت خود به بحر فکر فروی

ز هول روز جزا امتان شیخ و صبی

زنند حلقه به دور محدم عربی(ص)

به عذر امت بیچاره احمد مختار

کند حکایت وا امتا به لب تکرار

که ناگهان به صف حشر انقلاب افتد

درون هالک و ناجی به انقلاب افتد

به پیش چشم خلاق عیان شود به ملا

لوای قافله سالار دشت کرب بلا

به هیئتی که جگرها ز خوف خون گردد

عنان حوصله از دستها برون گردد

بود مقدمه آن قوه را به شیون و شین

شهید راه خدا حضرت امام حسین

ز نشئه می سر بازی وفا سر مست

سربریده پرخون گرفته بر سر دست

هزار پاره تن انورش ز ضربت تیر

به دست دیگر وی دست شمر شریر

نهاده از عقب راس آن سپهر اساس

به روی دست ملک دست حضرت عباس

شهید گشته و بی‌دست کز تنش ز عناد

دو دست در لب شط از برای آب افتاد

علی اکبر غمناک و قاسم داماد

کفن به گردن و سرها بدست با فریاد

گرفته حجت کبرای شاه تشنه جگر

به روی دست سر پر ز خون علی اصغر

ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره

زند معاینه خون موج همچو فواره

به یک طرف اسرای دیار کوفه و شام

کنند زیر و زبر از هجوم صف قیام

همه به سینه سوزان و ناله جان کاه

زنند حلقه به دور لوای عدل اله

دوباره شور عظیمی دگر بپا آید

به گوش مرد و زن حشر این ندا آید

که چشم خویش بپوشید ابیض واسود

که می‌رسد به صف حشر دختر احمد

ز دوزخی و بهشتی شود بلند خروش

رسد چو فاطمه دراعه حسن بر دوش

به دوش دیگر آن غم رسیده محزون

هزار پاره و سوراخ جامه پر خون

چه جامه‌ای که نظاره همان جامه

فتد به عرش تزلزل به شور و هنگامه

به کف عمامه پرخون حیدر صفدر

شکسته پهلوی مجروح وی ز ضربت در

زند به قائمه عرش دست را محکم

کشد خروش که یا عدل و یا حکیم احکم

به جوش آورد از فرط ناله و زاری

پی محاکمه دریای قهر قهاری

ز رستگار و خطا پوی و بنده و آزاد

تمام را طمع مغفرت رود از یاد

به نزد ختم رسل با دلی ز درد غمین

ز روی عجز کند روی جبرئیل امین

که ای پیمبر رحمت به ما ترحم کن

خموش فاطمه را یک دم از تظلم کن

کزین معامله ترسم که حضرت عزت

کشد قلم ز غضب بر جریده رحمت

به نزد فاطمه رو آورد رسول امم

که ای غریق یم غصه وی سفینه غم

نه وقت کیفر و هنگامه گداختن است

قیامت آمده و موسم نواختن است

بیا به همره بابت که نیست جای درنگ

شده است عرصه محشر به امتانم تنگ

شوند فاطمه و مصطفی بهم همراه

کنند روی شفاعت به سوی عرش اله

چنین به فاطمه آید خطاب از داور

نمی‌کنم به ثواب و عقاب خلق نظر

مگر دمی که تو از حشر هر که را خواهی

بری بخلد و شفاعت کنی به دلخواهی

مهیمنا به جلال شفیعه محشر

ببخش و عفو کن از امتان پیغمبر

بر آر حاجت پنهان (صامت) ای غفار

چه حاجتم به بیان انت واقف الاسرار