نه تنها سیرم از مالم که عالم هم نمیخواهم
پی راحت می عشرت ز جام جم نمیخواهم
تن شاداب لب خندان دل خرم نمیخواهم
شب هجران به غیر از بیکسی همدم نمیخواهم
کسی را همنشین خویشتن یک دم نمیخواهم
نمیباشد به ما آوارگان تاج و کمر لازم
ندارد خاکسار بدر افسر به سر لازم
نباشد فانی بالله را گنج و گهر لازم
ندارد کشته شمشیر الفت نوحهگر لازم
به مرگ خویشتن هم مجلس ماتم نمیخواهم
از این گلزار ناکامی گل عشرت نمیبویم
نمیخواهم که باشد زرد از راه طمع رویم
بسازم یا بسوزم درد دل با کس نمیگویم
سبکباری همان از آمد و رفت جهان جویم
چو من عور آمدم بار کفن را هم نمیخواهم
چرا با دیده روشن شوم در چاه غفلت گم
ستاده کشتی عقل من و من غرقه در قلزم
به اصطبل طبیعت چون بهایم چند کوبم سُم
چنان زخم زبانها دیدهام از الفت مردم
که بعد خویش الفت از بنیآدم نمیخواهم
یکی سر از غنیمت سر گران بر سیم و زر دارد
یکی در کنج عزلت نیمهخشتی زیرِ سر دار
کدامین عاقبت تا شاهد عزت به بر دارد
سواد عشرت و راحت ره و رسم دگر دارد
نهال درد و داغم میوهای جز غم نمیخواهم
گُلِ توحیدِ گلزارِ تجدد کرد هر کس بو
نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یک جو
اگر با کس نمیجوشم نخواند کس مرا بدخو
نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو
که از خود خاطر فرخنده یا درهم نمیخواهم
ز بس از خودستاییها کشیدم ذلت و خواری
به دوش خود ز ما و من گرفتم بار بیزاری
نهادم پای گمنامی به اقلیم سبکباری
حریصم آنقدر اندر جهان (صامت) به غمخواری
که روزی غیر غم از سفره عالم نمیخواهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس ناامیدی و بیعلاقگی به دنیا و مادیات میپردازد. شاعر به صراحت میگوید که نه به ثروت، علم یا شادیهای ظاهری نیاز دارد و از ارتباط با دیگران نیز احساس تنهایی میکند. او میگوید که حتی در مرگ نیز نمیخواهد اشکی بریزد و از غم و درد خود هیچ نمیگوید. شاعر به انتقاد از جامعه و دوگانگیهای انسانی میپردازد و بر این باور است که هیچ چیز جز غم در این دنیا ارجحیت ندارد. در نهایت، او به آزادی از خودستایی و تعصبات دنیوی میرسد و خواهان آشتی با ناامیدی و بیخودی است.
هوش مصنوعی: من نه تنها از دارایی خود سیر و راضی نیستم، بلکه نمیخواهم که حتی دنیا را هم داشته باشم. به دنبال خوشی و لذت از جام جمشید هم نیستم.
هوش مصنوعی: من به خوشحالی و لبخند نیازی ندارم و اگر در شب جدایی، غم بیکسی وجود نداشته باشد، دیگر چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که هیچکس را برای یک لحظه هم در کنار خود داشته باشم.
هوش مصنوعی: ما که آواره و بیسر و سامان هستیم، نیازی به تاج و کمر نداریم؛ زیرا خاکساری که در روزهای سخت به سر میبرد، نیازی به افسر و نشان ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که به خدا وابسته است، به دارایی و ثروت نیازی ندارد و نیازی به شهادت در میدان عشق ندارد؛ او فقط به صدای دلانگیز عاشقان نیاز دارد.
هوش مصنوعی: من حتی برای مرگ خودم هم نمیخواهم که کسی در سوگ من نشسته و مجلس عزا برپا کند.
هوش مصنوعی: در باغ ناکامی، بویی از خوشی و لذت نمیگیرم و نمیخواهم که به خاطر طمع و خواستههای دنیوی این گلها زرد و پژمرده شوند.
هوش مصنوعی: من میخواهم خود را بسازم یا بسوزم، اما درد و دلهای خود را با کسی در میان نمیگذارم. تنها به دنبال سبکی و آرامش هستم که ناشی از گذر زمان و دنیای پیرامونم است.
هوش مصنوعی: وقتی به این دنیا آمدم، حتی درخواست نمیکنم که تابوت مرا بپوشانند.
هوش مصنوعی: چرا باید با بینایی روشن به درون چاهی بروم که پر از فراموشی است، در حالی که کشتی عقل من در آنجا سرگردان است و من خودم در دریای غفلت غرق شدهام؟
هوش مصنوعی: در میان طبیعت مثل حیوانات، چقدر باید پا به زمین بکوبم؟ چون زخم زبانهایی که از دوستی مردم خوردهام، خیلی عمیق و دردناک است.
هوش مصنوعی: من دیگر به دوستی و نزدیکی با دیگر انسانها نیازی ندارم.
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر گنج و ثروت، خوشحال و سرزنده است و از زندگی خوبی برخوردار است، اما فرد دیگری در گوشهای از تنهایی و دوری از دنیای مادی، روی تکهای آجر یا سنگ، خوابش برده است.
هوش مصنوعی: کدام سرنوشت است که در آن فردی بتواند به شادی و خوشی برسد، در حالی که راه و روش زندگیاش تغییر کرده است و شاید دیگر نتواند لذتهای گذشته را تجربه کند؟
هوش مصنوعی: درختی که از درد و مصیبت در من رشد کرده، ثمری جز غم و اندوه برایم ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به بوی توحید و عقاید جدید توجهی نداشته باشد، باید بداند که وجودش با هر چیز غیر از این ایمان بی بهره خواهد ماند.
هوش مصنوعی: وقتی با کسی رابطهای ندارم، نباید دیگران مرا بد بشناسند یا قضاوت کنند. از این رو، نیازی نیست درباره خوبیها و بدیهای زندگیام با کسی صحبت کنم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی از خودم نمیخواهم، نه شادی و نه چیزی دیگر.
هوش مصنوعی: به خاطر آنهمه خودستاییهایی که کردم، احساس ذلت و خواری را بر دوش خود حمل میکنم و از منیت و خودخواهیام، تنفر را به دوش گرفتم.
هوش مصنوعی: در دنیای ناشناسی، قدم گذاشتهام و به زندگی ساده و پر از آزادی علاقمندم. این قدر در جهان، در خاموشی و در دل غم، به دیگران کمک میکنم و همراه آنان هستم.
هوش مصنوعی: من در زندگی چیزی جز شادی و خوشی نمیخواهم و از درد و غم دوری میجویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.