گنجور

 
صامت بروجردی

دریغ و درد که نگذاشتند جان پدر

تن مبارکت از آفتاب برادرم

نداد شمر امان کز رخت نگاهی سیر

برای توشه شام خراب برادرم

اگر به خواب رود بی‌تو دیده‌ام امشب

دگر ز روز جزایش ز خواب برادرم

مرا که سوختن دل به اختیاری نیست

چگونه از سر آتش کباب بردارم

برای گریه اگر کوفیان مجال دهند

بنای عالم امکان ز آب بردارم

اگر به شام یزیدم به نزد خود طلبد

چگونه پاسوی بزم شراب بردارم

کنم حکایت چوب و لب حسین (صامت)

به روز حشر چو سر از تراب برادرم