گنجور

 
صامت بروجردی

یا رسول الله حسینت بر زمین افتاده است

بر زمین کربلا از صدر زین افتاده است

مانده در عالم شه دین بی‌مدد کار و غریب

کار او با ناله هل من معین افتاده است

احتیاج حنجر خشک حسین تشنه‌لب

در جهان با خنجر شمر لعین افتاده است

نزد دشمن از برای خواهش آب روان

احتیاج خسرو آب آفرین افتاده است

از غم افتاده عامه از فرق حسین

تاج عزت از سر روح‌الامین افتاده است

غافلی از آتشی کاندر خیام وی زدند

کاتش اندر خرمن دین مبین افتاده است

تا سحرگاه قیامت قابل تعمیر نیست

این شکستی را که اندر پشت دین افتاده است

آنکه کرده خضر را سیراب از آب حیات

تشنه بی‌سر در لب آب معین افتاده است

چون کند با این غم و اندوه کز روز ازل

قرعه اقبال (صامت) اینچنین افتاده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode