بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است
هر طرف چون نقش پا نقش جبین افتاده است
پیش ما باشد یکی پست و بلند روزگار
نقش ما برخاسته تا بر زمین افتاده است
حلقه های دامنش از مژگان برگردیده است
صید دل را آنکه در فکر کمین افتاده است
هست در جولانگه او جاده ها خط شعاع
نقش پایش آفتابی بر زمین افتاده است
روشن است از توتیای گرد غربت دیده اش
شمع مجلس تاجدار از انگبین افتاده است
از غبار راهش آمد نکهت دود کباب
بسکه دلها در پی آن نازنین افتاده است
برنخیزد بعد از این جویا غبار از خاک هند
بسکه آب روی مردان بر زمین افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه آن زلف از رسایی بر زمین افتاده است
تکمه پیراهن خورشید تابان می شود
همچو شبنم چشم هر کس پاک بین افتاده است
می زند بر آتش لب تشنگان آب حیات
[...]
یا رسول الله حسینت بر زمین افتاده است
بر زمین کربلا از صدر زین افتاده است
مانده در عالم شه دین بیمدد کار و غریب
کار او با ناله هل من معین افتاده است
احتیاج حنجر خشک حسین تشنهلب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.