گنجور

 
صامت بروجردی

در آن زمان که علی اکبر جوان ز پدر

به کربلا طلب جنگ را اشقیا می‌کرد

نظر به عارض وی می‌نمود شاه شهید

به عرش قاصد آه از جگر رها می‌کرد

نگه به قامت وی می‌فکند و تیر غمش

ز بی‌کسی به دل سنگ خاره جا می‌کرد

کسی نبود که مرهم نهد به زخم دلش

ز غصه سوی خدا روی التجا می‌کرد

که ای خدا تو گواهی که بهتر ا ز اکبر

اگر که داشت حسین در رهت فدا می‌کرد

چه اکبری که به ماه رخش گشودی چشم

هر آنکه یاد ز رخسار مصطفی می‌کرد

سکینه در حرم از ماتم برادر خویش

به سینه می‌زد و فریاد و اخا می‌کرد

ز غصه زینب بی‌خانمان فتاده به خاک

چو نی به حال شه نینوا نوا می‌کرد

بغل نمود دو زانو به سینه و لیلا

نظر به قد علی اکبر از قفا می‌کرد

نداشت چاره دیگر ز محنت ایام

به صبر درد دل خویش را دوا می‌کرد

دریغ و آه از آن دم که پیش چشم حسین

میان خون بدن اکبرش شنا می‌کرد

گهی نظر به پدر می‌نمود با حسرت

برای دادن جان گاه دست و پا می‌کرد

فکنده زلزله در خلق ماسوی (صامت)

دمیده بر سر خود خاک زین عزا می‌کرد