بجز از آتش دراز زبان
بجز از خامه زبان کوتاه
کس نیارست کرد در عالم
دو زبانی و سرکشی با شاه
لاجرم خاکسار و سرگردان
آن به تون رفت و این به آب سیاه
در آن اندیشه مه بگداخت تن را
که بندد بر سمندش خویشتن را
خیالی چند کج باشد کزین عار
توان بستن بر اسب او به مسمار
عقابش را چو شد زاغ کمان جفت
به وصف الحال نیز این شعر میگفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از شبستان ببشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه
ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
هر کجا بنگری ، دمد نرگس
هر کجا بگذری ، برآید ماه
روی و موی تو نامهٔ خوبی است
[...]
کار زرگر به زر شود بر راه
زر به زرگر سپار و کار بخواه
بر فلک بر دو مرد پیشه ورند
آن یکی درزی آن دگر جولاه
این ندوزد مگر قبای ملوک
و آن نبافد مگر گلیم سیاه
دولت خاص و خاصه زاده شاه
رایت فخر بر کشید به ماه
تاج گردون محمد آنکه گرفت
در بزرگیش ملک و عدل پناه
ملک را داد رای او رونق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.