گنجور

 
سلمان ساوجی

بجز از آتش دراز زبان

بجز از خامه زبان کوتاه

کس نیارست کرد در عالم

دو زبانی و سرکشی با شاه

لاجرم خاکسار و سرگردان

آن به تون رفت و این به آب سیاه

در آن اندیشه مه بگداخت تن را

که بندد بر سمندش خویشتن را

خیالی چند کج باشد کزین عار

توان بستن بر اسب او به مسمار

عقابش را چو شد زاغ کمان جفت

به وصف الحال نیز این شعر می‌گفت

 
 
 
زبان با ترانه
رودکی

از شبستان ببشکم آمد شاه

گشت بشکم ز دلبران چون ماه

شهید بلخی

خنک این آفتاب و زهره و ماه

که نباشند جاودانه تباه

همه بر یک نهاد خویش دوند

که نگردند هرگز از یک راه

راست گویی ستارگان ملکند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شهید بلخی
کسایی

ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه

شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه

هر کجا بنگری ، دمد نرگس

هر کجا بگذری ، برآید ماه

روی و موی تو نامهٔ خوبی است

[...]

ابوسعید ابوالخیر

بر فلک بر، دو مرد پیشه ورند

آن یکی درزی آن دگر جولاه

این ندوزد مگر قبای ملوک

و آن نبافد مگر گلیم سیاه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه