گنجور

 
سلمان ساوجی

خسروا یاد می‌کنم هر دم

به سر تخت خسروی سوگند

که به همراهی مواکب شاه

هست چون دیده‌ام دل اندر بند

چشم زخمی رسید ناگاهم

درد چشمم ز راه باز افکند

خواستیم تا کنم به دیده و دل

خدمتت منع کرد بخت نژند

دل به کلی ز خویش برکندم

دیده را بر نمی‌توانم کند

 
 
 
رودکی

دیوه هر چند کابرشم بکند

هرچه آن بیشتر به خویش تند

مسعود سعد سلمان

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای سنایی! ز جسم و جان تا چند؟

برگذر زین دو بی‌نوا در بند

از پیِ چشم‌زخمِ خوش‌چشمی

هر دو را خوش بسوز همچو سپند

چه کنی تو ز آب و آتش یاد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای بعزم تو فتح را پیوند

پست با همت تو چرخ بلند

خان عادل تویی و از عدلت

هست چون خلد عدن خطبه چند

دین حق را کمالی و مرساد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه