گنجور

 
سلمان ساوجی

خسروا یاد می‌کنم هر دم

به سر تخت خسروی سوگند

که به همراهی مواکب شاه

هست چون دیده‌ام دل اندر بند

چشم زخمی رسید ناگاهم

درد چشمم ز راه باز افکند

خواستیم تا کنم به دیده و دل

خدمتت منع کرد بخت نژند

دل به کلی ز خویش برکندم

دیده را بر نمی‌توانم کند