گنجور

 
سلمان ساوجی

خسروا این امیر کرمان چند

کفن خود چو کرم پیله تند

خیل کرمان تو مورگیر و ملخ

با سلیمان و ملک او چه زند

آفرین بر ثبات و حلم تو کو

پشت کوه از شکوه می‌شکند

صبر ایوبی تو کرمان را

من بر آنم که زود بر فکند

گور اگر با پلنگ جوید جنگ

گور خود را بدست خویش کند

عقل داند که عاقبت چه بود

روبهی را که قصد شیر کند