گنجور

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

شد دل من خون ز داغ هجر او یارب کیش

بینم و از دیده و دل آورم نقل و میش

دی به ره بود او روان و من فتادم بر زمین

می شد او چون آفتاب و من چو سایه از پیش

شرح روزنها که از تیر تو دارد سینه ام

[...]

ابن یمین

دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو

زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش

گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است

کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش

سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم

[...]

محتشم کاشانی

ای تو را قدر و جلال از چرخ ذی قدرت زیاد

وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش

در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من

بی‌تعلل می‌دهد از مخزن احسان خویش

از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل

[...]

وحشی بافقی

ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش

خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش

هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق

بیش ازین طاقت ندارم گفته‌ام سد بار بیش

ناوکت گفتم زدل بگذشت رنجیدی به جان

[...]

صامت بروجردی

می‌گذاری تابکی بهر اجابت دست پیش

کن خراب ارکان ظلم ظالمان کفر کیش

سینه ما را مکن زین بیشتر از غصه ریش

چشم ما بهر خدا روشن کن از دیدار خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه