گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شد دل من خون ز داغ هجر او یارب کیش

بینم و از دیده و دل آورم نقل و میش

دی به ره بود او روان و من فتادم بر زمین

می شد او چون آفتاب و من چو سایه از پیش

شرح روزنها که از تیر تو دارد سینه ام

تا بگوید پیش تو بنواز یک دم چون نیش

تا ز تاب عارضش خلقی بسوزد هر زمان

می زند بر آتش رخسار او آب خویش

آنکه بر خاک درت لاف از گدایی می زند

کی به پیش چشم آید شاهی روم و ریش؟

راه عشق این است اگر، بسیار خسرو را هنوز

ره بباید کرد تا وادی درین منزل طیش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو

زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش

گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است

کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش

سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم

[...]

سلمان ساوجی

گر سر ترک کلاه فقر داری ای فقیر

چار ترکت باید اول تا رود کارت ز پیش

ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه

ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش

محتشم کاشانی

ای تو را قدر و جلال از چرخ ذی قدرت زیاد

وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش

در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من

بی‌تعلل می‌دهد از مخزن احسان خویش

از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل

[...]

وحشی بافقی

ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش

خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش

هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق

بیش ازین طاقت ندارم گفته‌ام سد بار بیش

ناوکت گفتم زدل بگذشت رنجیدی به جان

[...]

صامت بروجردی

می‌گذاری تابکی بهر اجابت دست پیش

کن خراب ارکان ظلم ظالمان کفر کیش

سینه ما را مکن زین بیشتر از غصه ریش

چشم ما بهر خدا روشن کن از دیدار خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه