گنجور

 
سلمان ساوجی

عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست

وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست

ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر

کاسیای ما کنون، گردان به آبی دیگرست

عکس خورشید جمالت، مانع دیدار گشت

شاهد حسن تو را هر دم، نقابی دیگرست

دیگران را در کمند آور، که همچون زلف تو

هر رگی در گردن جانم، طنابی، دیگرست

آتشی کردی و گفتی می‌کنم ترک عناب

زینهار ای جان مگو، کین خود، عتابی دیگرست

بخت راهی می‌زند بر خون من، من چون کنم

باز بخت خفته ما، دیده خوابی دیگرست

از رقیبم دوش می‌پرسید کاین بیچاره کیست؟

گفت: سر برگشته‌ای، مستی، خرابی، دیگرست