گنجور

 
سلمان ساوجی

تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست

با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست

امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او

کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست

عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار

بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست

صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای

عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست

ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من

دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست

این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان

خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست

من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح

جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست

صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد

ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست

اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست

فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست

خواهی که سربلند شوی، از هوای او

سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه