گنجور

 
سلمان ساوجی

به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال

نمی‌رسد به زمین پایم از نشاط وصال

مه دوهفته درین یک دو روز خواهم دید

که کس نبیند از آن ماه در هزاران سال

سواد زلف توام خواهد آمدن در چشم

که بوی عنبر تو می‌دهد نسیم شمال

به خاک پای عزیزت که تشنه است لبم

به خاک پای عزیزت چو تشنگان به زلال

چه دم زنم چو رسم با تو آن دمم باشد

مجال آنکه کنم بر تو عرض صورت حال

دلم به پیش تو می‌خواست جان فرستادن

ولی کبوتر جان را نبود قوت بال

کشیده‌ام تب هجرت، بسی و در شب هجر

نبود بر سر سلمان کسی به غیر حال