گنجور

 
سلمان ساوجی

ساقی ایام گل آمد، حبذا ایام گل

خیز و در ده ساغری، یاقوت گون چون جام گل

گوش کن گلبانگ بلبل چشم نه بر بلبله

که اهل دل را می‌رساند هر یکی پیغام گل

عشق و معشوق و جوانی سبزه و آب روان

خود همه وقتی خوش آید، خاصه در ایام گل

نوبت شاهی است گل را زان سبب هر بامداد

نوبت شادی زند، مرغ سحر بر بام گل

از دم باد و نم باران، کند هر دم خراب

سقف مینا گنبد سبز زمرد فام گل

گل به صد ناز ارچه پروردست چون خوبان ولی

عاقبت در خاک ریزد نازنین اندام گل

گل به شکر خنده لب بگشاد تا باد سحر

زر نهادش در دهن وز زر برآمد کام گل

بر هوا و بوی و رنگ و خنده و شادی نهاد

گل بنای عمر ازان، آتش بود فرجام گل

 
 
 
قطران تبریزی

خوش بود می خوردن اندر گلستان هنگام گل

تازه گردد جان من از باده و از نام گل

جام می پر کن که گیتی کرد پر می جام گل

داد می بستان به آغاز گل و انجام گل

نیکتر باشد کشیدن می بشادی نام گل

[...]

جامی

دوشم آورد از چمن باد صبا پیغام گل

گفت منشین بی قدح چون لاله در ایام گل

عشرت امروز با فردا مینداز ای حریف

نیست چندان فرصتی زآغاز تا انجام گل

نعره مستانه دارد همچو ما بلبل ولی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه