گنجور

 
سلمان ساوجی

جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود

کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟

آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ

هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟

از خیال غمزه غماز کافر کیش او

هر زمانی بر دل من تیربارانی بود

نامسلمان چشم ترکت را نمی‌دانم چه بود؟

زانکه دایم در پی خون مسلمانی بود

با خیال روی و مویش عشق بازد روز و شب

هر کجا با بنده ماهی در شبستانی بود

با ملامت یار شو، گو از سلامت دور باش

هرکه او در عاشقی، خواهد که سلمانی بود