جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود
کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟
آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ
هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟
از خیال غمزه غماز کافر کیش او
هر زمانی بر دل من تیربارانی بود
نامسلمان چشم ترکت را نمیدانم چه بود؟
زانکه دایم در پی خون مسلمانی بود
با خیال روی و مویش عشق بازد روز و شب
هر کجا با بنده ماهی در شبستانی بود
با ملامت یار شو، گو از سلامت دور باش
هرکه او در عاشقی، خواهد که سلمانی بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی است. شاعر به توصیف احساسات عمیق خود نسبت به محبوب میپردازد و بیان میکند که عشق او چقدر شیرین و دلانگیز است. او به شدت نگران از دست دادن جان و دل خود است و میگوید هرکس که عشق را تجربه کند، به راحتی نمیتواند بدون آن زندگی کند. شاعر همچنین از غم و اندوه ناشی از عشق صحبت میکند و به زیبایی چهره محبوب اشاره میکند که دل او را تسخیر کرده است. در نهایت، او به ملامت میپردازد و میگوید که اگر کسی واقعی عاشق باشد، باید از هرگونه عیب و ملامت دور باشد و در عشق خود صادق بماند.
هوش مصنوعی: اگر جان شیرین تو را بپذیریم، کسی که جان دارد، چگونه ممکن است بیجان بماند؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان یافت که اشک و جان شیرین، حسرت داشته باشند بر کسی که به یاد دوستش، مهمانی را در خیال خود مجسم کرده است؟
هوش مصنوعی: هر لحظه به یاد آن چشم و ناز او، دلم به شدت دچار تیرخوردگی و آسیب میشود.
هوش مصنوعی: چشمان تو را نمیشناسم و نمیدانم چه حسی به من انتقال میدهد، اما این را میدانم که همیشه در جستوجوی آزار مسلمانان هستی.
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی و ظرافت او، روز و شب مرا در خیال خودش مشغول میکند. هر جا که بندهاش در این دنیای تیره و تار باشد، تمام وجودم را پر میکند.
هوش مصنوعی: با سرزنش و انتقاد از محبوب، خود را از سلامتی دور نگهدار، زیرا کسی که در عشق است، خواهان آن است که مانند یک سلمانی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
شادمان جانی که او را چون تو جانانی بود
خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او
مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود
زنده چون باشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟
[...]
در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد
تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد
من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد
خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش
[...]
هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود
هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود
چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر
منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود
ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر
[...]
ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود
ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود
دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار
به که درج لعل پر یاقوت رمانی بود
من که روی از هر دو عالم در تو بت آورده ام
[...]
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟
آرزو در سینه من چند زندانی بود؟
می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز
سرخ رویی لاله باغ پشیمانی بود
کو جنون تا سر به صحرایم دهد چون گردباد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.