گنجور

 
سلمان ساوجی

جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد

از سر راه عدم رقص کنان باز آمد

ای دل رفته ز پیش من و آزرده به جان

لطف کن با من و باز آی که جان باز آمد

صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد

بخت بیدار من از خواب گران باز آمد

رفت و می‌گفت که ‌آیم ز درت روزی باز

هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد

بس که چشمم چو صراحی ز غمش خون بگریست

تا به کامم چو قدح خنده زنان باز آمد

عمر ماضی چو خبر یافت به استقبالش

حالی از راه بپیچید عنان باز آمد

در پی او دل سرگشته نایافته کام

رفت و گردید همه کون و مکان باز آمد

چه طپی ای تن خشکیده چو ماهی در خشک!

جان بپرور که به جوی، آبِ روان باز آمد

جان بر افشان به هوایش چو نسیم ای سلمان!

که بهار تو علیرغم خزان باز آمد

 
 
 
سعدی

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد

راست گویی به تن مرده روان بازآمد

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

بامداد از در من صلح کنان بازآمد

پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

عمر نو گشت مرا باز که جان باز آمد

وز پس عمری آن جان جهان باز آمد

ره ده، ای دیده و خار مژه را یک سو کن

که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد

جان من چشم از آنگه که به روی تو فتاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه