گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

نظری کن که دل از جور فراقت خون شد

نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد

ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟

حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟

تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال

اثر مهر توام روز به روز افزون شد

در هوای گل رخسار تو ای گلبن حسن

ای بسا رخ که درین باغ به خون گلگون شد

غنچه را پیش دهان تو صبا خندان یافت

آنچنان بر دهنش زد که دهن پر خون شد

صورت حسن تو زد عکس تجلی بر دل

نقش خود در آیینه بر او مفتون شد

کار برعکس فتاد آیینه و لیلی را

آیینه لیلی و لیلی همگی مجنون شد

پیش ازین صورت گل با تو تعلق سلمان

بیش ازین داشت، تصور نکنی اکنون شد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد

دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد

ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم

در میان دل و چشم من آن دم خون شد

از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ

[...]

کمال خجندی

گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد

گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

پارسایان که نظر از همه می پوشیدند

چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی

[...]

ناصر بخارایی

ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد

دل بیمار مرا هیچ نپرسی چون شد

گل صدبرگ توئی در چمن حُسن امروز

ورق چهره ز خوناب جگر گلگون شد

از سر کوی تو بیرون نتوانیم شدن

[...]

جیحون یزدی

چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد

زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد

ترکی شیرازی

تا قد سرو تو در باغ دلم، موزون شد

چشم خونبار من از اشک روان، جیحون شد

تا به گرد مه روی تو خط سبز دمید

روز من تار شد و، حسن رخت افزون شد

بی سبب دور شدی از برم ای راحت جان!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه