گنجور

 
بیدل دهلوی

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

جگر به تشنه‌لبی واگذر و آب طلب

ز عافیت نتوان مژدهٔ‌گشایش یافت

به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب

مترس از غم ناسور ای جراحت دل

به زلف یار بزن دست و مشک ناب طلب

مباش همچوگهر مرده ریگ این دریا

نظر بلندکن و همت حباب طلب

محیط در غم آغوش بیقراری توست

دمی چو سیل در این دشت اضطراب طلب

قدم به وادی فرصت زن و مژه بردار

بهار می‌رود ای بیخبر شتاب طلب

لباس عافیت از دهر اگر هوس داری

ز ماهتاب‌کتان و حریر از آب طلب

شبی چو شبنم‌گل صرف‌کن به بیداری

سحر برآر سر و وصل آفتاب طلب

هزار جلوه در آغوش بیخودی محواست

جهان شعورطلب می‌کند تو خواب طلب

ببند پرده به چشم و دلت ز عیب‌کسان

گشادکار خود از بند این نقاب طلب

نیاز و ناز همان درد و صاف یک قدحند

چوپای او سر ما هم از آن رکاب طلب

دل گداخته بیدل نیاز مژگان کن

طراوت چمن عمر از این سحاب طلب

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سلیم تهرانی

چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب

که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب

خبر ز خضر نداری و زندگانی او

بمیر تشنه، مکن از زمانه آب طلب

مرید پیر مغانم که این نصیحت اوست

[...]

بیدل دهلوی

نگویمت به خطا سازیا صواب طلب

کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب

اگر حقیقت انجام در نظر داری

ز هرکجاگهرت می‌رسد حباب طلب

شکست آبله هرگام ساغری دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه