خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن
این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن
عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم
همچو طفلان خاکبازی با غبار خویشتن
آخر کار محبت، جان به حسرت دادن است
می تراشد کوهکن سنگ مزار خویشتن
در تمام عمر می سوزم برای دیگران
آتشم، آتش نمی آید به کار خویشتن
سهل باشد گر سوار توسن گردون شوی
جهد کن تا چون صبا گردی سوار خویشتن
هرکسی سر در کنار یار دارد، من سلیم
می نهم چون غنچه شب سر در کنار خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.