گنجور

 
سلیم تهرانی

ما همچو گل به چاک گریبان نشسته‌ایم

چون لاله در لباس شهیدان نشسته‌ایم

هر یک به فکر طرّه‌ای آشفته‌خاطریم

جمعیم دوستان و پریشان نشسته‌ایم

یاران و بوی گل همه در سِیْرِ گلشنند

ما همچو غنچه پای به دامان نشسته‌ایم

جز نان خشک، قسمت ما نیست از جهان

گویی مگر به سفرهٔ دهقان نشسته‌ایم

جنبیدن است باعث آزار ما سلیم

گویی چو تیر بر سر پیکان نشسته‌ایم