گنجور

 
سلیم تهرانی

منم که با می و مطرب همیشه در جنگم

چو شمع می دهد از حال من خبر، رنگم

ز باغ، خنده ی گل کبک را به کوه جهاند

مرا چو غنچه ندانم چه شد که دلتنگم

به فیض بخشی ره بین، که می کشد از دور

به چشم سرمه، سیاهی میل فرسنگم

به یک پیاله رخم لاله گون شود، گویی

به دست ساقی بزم است چون حنا، رنگم

چو عندلیب حقیرم مبین سلیم که من

اگرچه مرغ ضعیفم، ولی خوش آهنگم