گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

هوای توست در سر، سایهٔ گل را نمی‌دانم

مرا روی تو می‌باید، گل و مل را نمی‌دانم

چو مجنون من به کوی عاشقی می‌آیم از صحرا

تبسم را نمی‌فهمم، تغافل را نمی‌دانم

چو موج چشمهٔ کوثر، ز آلایش پر بلبل

یقین پاک است، اما دامن گل را نمی‌دانم

درین دریا چو موجم خضر می‌راند به آب آخر

ز بس هر لحظه می‌گوید ره پل را نمی‌دانم

بهار آمد سلیم و در چمن پیدا نمی‌گردند

چه بر سر آمده قمری و بلبل را نمی‌دانم