هوای توست در سر، سایهٔ گل را نمیدانم
مرا روی تو میباید، گل و مل را نمیدانم
چو مجنون من به کوی عاشقی میآیم از صحرا
تبسم را نمیفهمم، تغافل را نمیدانم
چو موج چشمهٔ کوثر، ز آلایش پر بلبل
یقین پاک است، اما دامن گل را نمیدانم
درین دریا چو موجم خضر میراند به آب آخر
ز بس هر لحظه میگوید ره پل را نمیدانم
بهار آمد سلیم و در چمن پیدا نمیگردند
چه بر سر آمده قمری و بلبل را نمیدانم