گنجور

 
سلیم تهرانی

چگونه زمزمه ای در چمن به کام کنم

که موج لاله و گل را خیال دام کنم

خوش آن که غارت مستان شود چمن، تا من

گلی برم به اسیری، پیاله نام کنم!

کجاست تاب تغافل زدن مرا به بتی

که در نماز اگر بینمش، سلام کنم!

به دوست یک سخنم هست و بی سرایت نیست

اگر نصیب شود کاین سخن تمام کنم

وصال دختر رز را نمی کنم پنهان

حلال را ز چه بر خویشتن حرام کنم

گرفته شوق عنانم سلیم و نگذارد

چو آفتاب به یک جا دمی مقام کنم