گنجور

 
سلیم تهرانی

نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم

دهم صدگل که همچون شمع یک برگ خزان گیرم

خوش آن مستی که چون گل در گلستان چهره بگشاید

درآیم غافل از دنبال و چشم باغبان گیرم!

مرا خود آسمان نگرفت دست از کوتهی هرگز

تو توفیقم دهی یارب که دست آسمان گیرم

گلی در آب دارم از غبار دیدهٔ گریان

که می‌خواهم در دل را به روی دوستان گیرم

سلیم آن شهسوار از ره به آن گرمی نمی‌آید

که همچون برق بتوانم سمندش را عنان گیرم